eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
2.2هزار دنبال‌کننده
2 عکس
1 ویدیو
56 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
خانه‌ را بر سرم از داغِ خود آوار مکن جارو از فضه مگیر آب شدی کار مکن تب مکن  لرزه مکن  خوب شو و  خواب برو لب مگز  حرف بزن  دردِ خود انکار مکن نان نپز  خاک مگیر  آرد مکن  راه مرو بسترت جمع مکن  کار به اصرار مکن به خود از درد مپیچ  آب مشو  چهره نگیر بغلی باز کن و  حالِ حسن زار مکن   نفسی آب بنوش  آه مکش  سرفه مکن زخمِ خود تازه مکن  مقنعه خونبار مکن نفسم حبس نمان  آینه‌ام خورد مشو قسمتم خنده‌ی  نا‌مردمِ بی‌عار مکن حرفِ تابوت نزن  باز وصیت ننویس یاد محسن نکن و بر جگرم خار مکن گفتمت فاصله‌گیر  آتش و بغض و لگد است حرفی از من نزن و  تکیه به دیوار مکن گفتم ای در مشکن  شعله نزن  سینه مسوز زخم،  مسمار مزن  آه که مسمار مکن بقچه را باز مکن  باز کفن را مشمار صحبت از غسلِ تن و نیمه‌شبِ تار مکن دست لرزان و نخ و سوزن و چشمِ تارت آه ای یار مکن  یار مکن  یار مکن پیراهن را بسپار و غم گودال نخور زینبت را نشکن  صحبت دیدار مکن زینبت زار زند دشنه‌نزن تیغ مَبُر پیراهن را مکش و زخم تلنبار مکن جرعه‌ای آب، لبش خشک تنش پامال است نیزه‌ها را مشکن  این‌همه نیزار مکن شمر برگرد، گلو را سه نفر بوسیدند خنجرت بی‌اثر است  اینهمه اصرار مکن
به پیش همسر خود بی امان زمین نخورد خداکند که نپیچد به پای او چادر شبیه پیرزنی قد کمان زمین نخورد تلاش کرد نیفتد ولی هلش دادند نشد مقابل نامحرمان زمین نخورد خداکند نرود آبروی یک مادر مقابل نظر کودکان زمین نخورد مگر که میشود از چند سو زنی بزنند سر شکستن هر استخوان زمین نخورد خداکند زن محجوب و بار شیشه او درست در گذر این و آن زمین نخورد خداکند که دو بازوی فاتح خیبر کنار در سرداغ جوان زمین نخورد مغیره قنفذ و خالد بلند خندیدند دوباره کاش چنین پهلوان زمین نخورد گرفت شال علی را زپشت سر زهرا که با کشیدن این ریسمان زمین نخورد میان گودی گودال ذوالجناح چه کرد کشید دست خودش آسمان زمین نخورد ولی چه فایده تیزی نیزه ها نگذاشت بدون درد سر و بی تکان زمین نخورد
. با نسیمی غنچه پرپر می‌شود طوفان چرا!؟ در غباری کرده‌اند آیینه‌ را پنهان چرا!؟ "لایُضیفُ الضَّیفَ الاّ كُلُّ مُؤمن"*، جای خود با هجوم شعله‌ها در می‌زد این مهمان چرا!؟ "در" همینکه سوخت به زهرا پناه آورده بود تازه فهمیدم که از لولا شد آویزان چرا! آن دری که "ادْخُلُوهَا بِسَلَامٍ آمِنِين" از خجالت سوخت که اینگونه شد ویران چرا! دستگیرِ هر دو عالم دست‌هایش بسته بود گفت: افتادی به روی خاک زهرا جان چرا!؟ فاطمه هرروز اشک و مرتضی هرروز اشک سرزده در ساحت آیینه‌ها باران چرا!؟ حال زینب را چنان مویش پریشان می‌کند می‌شود با شانه کردن شانه‌اش لرزان چرا!؟ . . . با حضور فاطمه حتی کفن گل می‌دهد مثل درد او ندارد، خون او پایان چرا!؟ *«پیامبر گرامی اسلام صلی‌الله علیه و آله و سلم»: لایُضیفُ الضَّیفَ الاّ كُلُّ مُؤمنٍ. هر مؤمنی باید که مهماندوست و مهمان‌نواز باشد. (مستدرک، ج ١٦، ص ٢٥٧)
   در روضه به دست آر دل زهرا را از یاد مبر مسائل زهرا را این شرط قبول روضه ی فاطمیه است: لعنت بکنید قاتل زهرا را
تکلیف خاص، یا الگوی عام؟ توحیدِ محض، جانب مسجد شتاب کرد بنیانِ سستِ لات و هبل را خراب کرد هارون غریب ماند و جهانی چو سامری گوساله را به نام خدایی خطاب کرد شیطان به کنج خانه نشانید کعبه را بت را دوباره قبله‌گهِ شیخ و شاب کرد منسوخ شد شریعت اسلام و فوج فوج امّت به جاهلیتِ کبری شتاب کرد یک ناله آن ملیکهٔ محشر ز دل کشید وز آن، به پای، شورش یوم الحساب کرد با آن بلاغتِ نبوی، معجز آفرید تجدیدِ یادِ حضرت ختمی‌مآب کرد هجده بهار، پرده‌نشین بود همچو گُل داد از خزان که پرده‌دری بیحساب کرد آن کوکبِ حیا که فلک سایه‌اش ندید جلوه به شهرِ شب‌زده‌ چون آفتاب کرد آئین او خطابه‌سراییّ زن نبود خواند از چه رو خطابه و فصل‌الخطاب کرد؟! تحریفِ صبرِ شیر خدا را خدا نخواست بهر خروش، فاطمه را انتخاب کرد «««تکلیفِ خاص، نسخهٔ الگوی عام نیست»»» نادان چرا مقایسهٔ ناصواب کرد؟ با نامِ آن یگانهٔ مستوری و حیا بر روی بیحیاییِ زن، فتح باب کرد یا للعجب خطابهٔ او دیده و ندید کآن اسوهٔ عفاف ز کور احتجاب کرد! آری به آیهٔ متشابه برد پناه آن فتنه‌پروری که ز عقل اجتناب کرد باری، ز پشت پرده گُلِ باغ مصطفی بی‌پرده با جماعت کافر عتاب کرد باد هوس بر آتش آن فتنه می‌دمید وآن خطبه مکرِ مدعیان نقش آب کرد خصم از رهِ حدیث درآمد، ولیک او کفرِ وی آشکار به حکم کتاب کرد پوشیده در حجاب، برون آمد از حجاب پس زد حجاب ظلمت و رخ در حجاب کرد
گهواره نیست کودکی‌ات را فلک؟ که هست فرمانبر تو نیست سما تا سمک؟ که هست وقتی به خواب می‌روی ای کوثر کثیر لالایی خدیجه نباشد، ملک که هست آن روزۀ سه روزه نیازی به نان نداشت ای زخمی محبت عالم! نمک که هست وقتی حضور گریه تو را آب می‌کند اشک علی نشسته برای کمک که هست نقش کبود شانه‌ات از ضربه‌های در بر شانهٔ شبان سیه نیست حک؟ که هست مُردیم از فراق تو، دل با چه خوش کنیم؟ قبری که نیست از تو به جا؟ یا فدک که هست...
هرچند که با سختی بسیار می آید اینجا با غم‌ سینه بیمار می آید اینجا فاطمیه وسط روضه بشین تکیه نزن مادری دست به دیوار می آید اینجا
فاطمه مخفی است اسرارش در نمی آورم سر از کارش همه درباره اش خبر دارند: همه ی عالم است دربارش به گواهیِ «بضعةٌ منّي» رنج پیغمبر است: آزارش اوست سیب بهشتیِ "احمد" شب معراج رفته دیدارش جان به قربان رهبرم "حیدر" که شده فاطمه علمدارش حق علی بود و مال فاطمه بود پس رسیده است حق به حقدارش هرکه جان را فروخت در راهش "حسنش" می شود خریدارش شب ما با "حسین" صبح شده چون حسین است نور الانوارش دین اگر مانده برکت زهراست بر لب انبیاست اذکارش فاطمه خط قرمز شیعه است کفر یعنی: گمان انکارش در تولّی، ولایتش محور در تبرّی، نمونه: اظهارش . . گرچه این خانه، خانه ی وحی است نیست راضی علی زِ مسمارش آه از کوچه ی بنی هاشم "محسنش" را گرفته دیوارش یک لگد زد حرامزاده به او تا ابد شیعه شد عزادارش پشت در یاوری طلب میکرد می رسد "صاحب الزمان" یارش . . فاطمه بین کوچه گریَد بر "زینب" و شام و کوچه بازارش آه.. زینب که زینت مولاست این خرابه نشد سزاوارش "ام کلثوم" را ببین مادر صدقه می دهند اشرارش.. نیست امروز فاطمه تنها گریه کن ها شدند انصارش
اوج ملکوت، منزل فاطمه است گنجینۀ راز در دل فاطمه است با محسن شش ماهه هم‌آواز شوید لعنت به کسی که قاتل فاطمه است مرحوم
شده روشن از تو سرای دل، که تو شمع خلوت حیدری به تو مانده چشم امید ما، که تو نور چشم پیمبری تو مهی به اوج سپهر دین، پدر تو خاتم و تو نگین شده محو حسن تو حورعین که تو رشک زهرهٔ ازهری تو کجا و مسئلهٔ فدک؟ که گذشتی از فلک و ملک چه بخوانمت؟ که فَدَیتُ لَک، تو ز حدّ وصف فراتری ز تو گشت ناطقه منفعل، ز تو ماند پای خرد به گل قلم از بیان تو شد خجل، که تو خود یگانه‌سخنوری ز بهشتِ نسل رسول ما، چه گلی بوَد چو بتول ما؟ تو فراتری ز عقول ما، تو ز بوی قدس معطّری چو توئی به حشر پناه ما، چه غمی ز روی سیاه ما؟ که توئی شفیع گناه ما که مهین‌حبیبهٔ داوری سخن تو نور مبین بوَد، نظر تو عین یقین بود همه «افتخار» من این بوَد که تواَم شفیعهٔ محشری
تو آمدی و زمین عاشقانه زیبا شد به یمن مقدم پاکت زمانه زیبا شد همینکه از نفحات خدیجه گل کردی درخت، باغ، شکوفه، جوانه، زیبا شد هزار بوسه تو را زد نبی و بعد از آن بساط دلبری دخترانه زیبا شد از آن زمان که علی سر به شانه تو گذاشت هوای عاشقی شاعرانه زیبا شد زمین ز آمدنت اشک شو ق میریزد تو آمدی و جهان بی بهانه زیبا شد زمانه نور گرفت از رخ منور تو فدای دامن پاک امام پرور تو تمام هست نبی، انبیا به قربانت دلیل خلقت ما، ماسوا به قربانت تویی که لایق خیرالنسا شدن بودی که خلق گشته هرآنچه نسا به قربانت برای وصف تو فرمود بضعه منّی زیاد نیست؛ ولی جان ما به قربانت تویی سحاب محبت تویی ترانه مهر فدای نام تو، کلّ صحابه قربانت کجا ارادت ما و کجا جلالت تو که گفت ،حضرت خیبر گشا به قربانت شب ولادت تو با امید آمده ایم بده به راه خدا کربلا، به قربانت زمانه رام نمی‌شد نداشت اذن تو را علی امام نمیشد نداشت اذن تو را تمام ارض و سما غرق احترام تواند پیمبران همه در حسرت مقام تواند خلیل و عیسی و موسا و هاجر و مریم همه کنیز تواند و همه غلام تواند بهشت و هر چه در آن است ،آسمان و زمین مدام، ریزه خور لطف مستدام تواند و ابر و باد و مه و آب و خاک و نور و فلک تمام، گوشه ای از لطف ناتمام تواند تویی تو شرط رسیدن به مقصدی که علی ست خوشا به حال کسانی که جلد بام تواند به یمن مقدم پاکت نبی نماند ابتر تویی تو شرح فَصَلِّ لِرَبِکَ وَانْحَر
هزار شعله ی خون بر روی جگر دارم دلم گرفته و خوب است چشم تر دارم بده نشانی من را به حضرت موسی گناه، از همه ی خلق بیشتر دارم نشد برای تو قید گناه را بزنم مرا ببخش که اینقدر دردسر دارم فدای رحمتت اصلا بزن مرا اما نخواه تا که از این عشق دست بردارم همیشه منتظر لطف یک نفر بودم همیشه چشم بر احسان یک نفر دارم "زمانه بر سر جنگ است یاعلی مددی" دوباره حال و هوای نجف به سر دارم علی علیِ مرا زود می خرد زهرا من از مرام دل فاطمه خبر دارم فدای حضرت زهرا که گفت: فضه بیا مرا کمک بده که درد در کمر دارم نمرده ام که کسی حیدر مرا بزند سرم شکسته ولی از پرم سپر دارم ز قتلگاه خودم، کوچه ی بنی هاشم به سوی قتلگه کربلا نظر دارم آهای خنجر و شمشیرهای در گودال نگفته اید به خود، مادرم... پسر دارم