eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.5هزار دنبال‌کننده
8 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
. بدجور من بیچاره ام، بدجور پستم تو احترامم کردی و حرمت شکستم خرج مرا دادی ولی پایت نماندم به نوکرت دل بستی و من دل نبستم بی آبروتر از من اینجا هیچکس نیست آلوده دامانم ولی زائر که هستم من کوله ای دارم که سنگین از گناه است این کوله را پُر کردم و خالیست دستم جز گریه و چشم ترم چیزی ندارم دور از حرم با طعم تربت، مست مستم دلتنگ باب القبله و صحن حسینم از این قفس مثل کبوتر باز رستم پاکم کن و خاکم کن آقا اربعین شد اصلاً بیا و فکر کن بی سرپرستم بین نجف تا کربلا ذکرم رقیه است با تاول پا بین موکب ها نشستم دارد دوباره می رسد عاشق به معشوق زار و پریشان دو دلدار الستم گفت عمه گرچه صورتم باباپسند است زیبایی دختر به گیسوی بلند است هرچند خیلی حرفها دارم برایش مویی ندارم تا ببافم پیش پایش
کشیدی بر سر و رویم خودت دست عنایت را کشاندی سمت خود، دادی به من پای لیاقت را به پا می‌خیزم و پا در رکاب جاده می‌آیم به پای عشق خواهم رفت راه بی‌نهایت را هوای روزگار من سیاه از دود غفلت‌هاست شلوغی‌های شهر از من گرفته کنج خلوت را زمین گم می‌شود در ازدحام گام‌های شوق کم آورده‌ست جاده این همه شوق زیارت را.. نشاندی پرچم هیهات را بر قلهٔ عالم به پای سر، سراسر فتح کردی قاف عزت را.. مرام ساقی تو رودها را تشنهٔ حق کرد که از آن روز می‌جویند دریای حقیقت را جهان خود را رها کرده... به راهت اقتدا کرده ببین لبیک‌های فرد فرد این جماعت را امام صبح پیروزی به ما سر می‌زند روزی به پایان می‌رساند اربعین‌ها عصر غیبت را
عاشقان دارند در میخانه مأوا می‌کنند خانه ی غم را خراب از سیلِ صهبا می کنند خوب ها گلچین شدند و در مسیر کربلا شرح شور عشق را با اشکْ معنا می کنند اذن از مولا گرفته از نجف راهی شدند این چنین در عاشقی دل را مهیّا می کنند سودها دارد مَشایه در طریقِ کربلا نقدِ جان را با متاع عشق سودا می کنند پابرهنه چون رقیّه، سرسپرده، جان به کف هر دلی را در طریقِ دوست شیدا می کنند در عمود آخرین عشّاق دلداده به ماه با دمِ "عباس جیٖبِ الْمٰای" غوغا می کنند در جواب آنکه روزی یار می کردی طلب با لَکَ لَبیک، اعجاز مسیحا می کنند التفاتی نیست عشّاق شما را با بهشت در میان دو حرم، فردوس پیدا می کنند
بخر مقابل چشمانِ خوب‌ها بد را نشان بده به همه لطفِ بیش، از حد را ببخش، حاجتِ من کمتر است، از کَرمت خودت بخواه، برایم هر آنچه باید را مسافر حرمم؛ روی بال سجاده سلامِ صبح، به مبدأ رسانده مقصد را به جمعِ گریه‌کنان؛ بین ابرها بردی همان‌که چشمِ خودش را به گریه می‌زد را شهادتِ نفسم شد دَم حسین حسین نگیر، از لب خشکم فراتِ اَشهد را کلاغ را چه به پرواز، با کبوترها ! همان که هیچ ندیده‌ست، رنگِ گنبد را بحقّ پای سپاهِ پیاده‌ی حرمت نگیر، از منِ بد؛ اربعینِ مشهد را
سنگ هم باشم نگاه تو مرا دُر می کند لطف تو هر طِیبی را عاقبت حُر می کند زمزم و کوثر میان چشم من جوشیده است پس گلابِ این گُلِ پژمرده را کُر می کند رزق چشمم کربلا را دیدن است ، اما فراق نان چشمان مرا هربار آجر می کند یک سلام از پشت بام خانه دادم ، فطرست جای خالی مرا در کربلا پُر می کند در زیارت بُعد منزل نیست، پس هر عاشقی پشت بام خانه را مرقد تصور می کند آسمان روضه گرفت و ابر گریه می‌کند رعد سینه می زند ، زهرا تشکر می کند مهر تربت را که بوسیدم دلم آرام شد سنگ هم باشم نگاه تو مرا دُر می کند
گریزی نیست دل‌ها را از این شور و حرارت، نه جهان را چاره‌ای دیگر نمانده غیر حیرت، نه به دریا می‌روند این رودهای جاری از هر سو به وحدت می‌رسد این سیل جمعیت، به کثرت نه قدم‌هامان تکان داده‌ست دنیای معاصر را که این رزمایش عشق ست، آری! پول و قدرت نه به جانم‌ می‌خرم دشواری این راه را هرسال توان زخم و تاول دارم اما تاب حسرت نه به غیر از نصرت و آمادگی در کوله‌بارم نیست به قصد جان‌فشانی می‌روم، تنها زیارت نه سراسر شور و شیدایی‌ست در سرتاسر جاده و زائر دم به دم تکریم می‌بیند حقارت نه یکی این سو، یکی آن سو به دعوت می‌برد ما را از این مردم محبت می‌رسد بر ما، جسارت نه یکی پیراهنم را می‌کشد با خواهش از دستم برای شستن اما می‌برد آن را، به غارت نه اگر امروز《هَل مِن ناصر》از این دشت برخیزد هزاران پاسخ آماده‌ست در میدان نصرت، نه؟ و من این روضه‌ها را می‌برم تا کربلا با خود مگر می‌افتد این دل یک دم از شور و حرارت؟...
وسط کشف کودکانه ی من موج زنجیرها تلاطم کرد خیمه آتش گرفت عصر دهم کفش من راه خانه را گم کرد پابرهنه به خانه برگشتم خواهرم پاک کرد اشکم را داد قولی که کفش نو بخریم خواهرم گفت: او کریم است و زیر دِین کسی نمانده کریم کربلا می روی به زودی ها شب میلاد، کربلا بودیم یک خیابان، ستاره باران بود خواهرم چون کبوتران حرم سرِ خوان کریم، مهمان بود کربلا را ندید خواهر من یک خیابان، مسیر خوشبختی بزم دیدار نوکر و ارباب یک خیابان، تلاقی دو حرم یک طرف، مهر، یک طرف، مهتاب هرطرف رو کنی خدا پیداست یک طرف مهر بود و قهر فرات یک طرف ماه بود با مشکش دست بر سینه، زائری آرام عکس سلفی گرفت با اشکش شب میلاد و گریه!؟ عاشق بود! به سپید و سیاه، خرده مگیر اهل اشک از قبیله ی ابرند خادمان تو هرچقدر صبور زائران، همچو رعد بی صبرند زائران، بی بهانه می گریند این عجب نیست زائران حسین با دل شاد گریه می کردند پدر و جدّ و مادرش چون ما شب میلاد گریه می کردند گریه دار است «نام» او حتی! چمدانم پر از شکایت بود گِله ها داشتم ولی حالا همه ی شعرهام یادم رفت! آه... ای یار خوش قد و بالا شاعرت را به قتلگاه بکش پیرمرد از عشایر کوفه دید در کنج میکده مستم «اِشربِ المای، ها هَلابیکُم» داد لیوان آب در دستم یاد طفل رباب افتادم بین دو رود، زندگی، جاریست در تلاقی ماه با خورشید نوعروسی عفیف، لب وا کرد «بله» تا گفت عطر سیب وزید کِل کشیدند ایل امّ وهب در دفاع از حرم، به میدان رفت گفت: امروز جای ماندن نیست عاقد، انگار روضه خوان شده بود رفت داماد و نوعروس گریست! باغ گل گشت خیمه قاسم... ارمنی بود و دومین سفرش گنبد ماه را نشان می داد دم باب الحسن هیاهو بود او که قنداقه را تکان می داد همسرش چند سال نازا بود عشق را با فُلوس می سنجد! عقل، سرگرم فقر و صرّافی ست جای سوغات، وقت برگشتن یک بغل از ضریح او کافی ست هرگز از کربلا کفن نخرید! این خیابان که قلب تاریخ است قبله ی آخرالزمانی هاست یکی از پشت سر، صدایم کرد لهجه اش مثل آسمانی هاست «حججی» بود با همان لبخند زُل زد و شربتی تعارف کرد در گلو ردّ بغض شیرینی ناگهان ساعت حرم می خواند غزلی با صدای «آوینی» «تو مپندار کربلا شهری ست...» بسکه مشتاق مَصرعت بودم مِصرعی هیئتی، به شعر وزید «همه جا کربلاست» تا محشر کوریِ چشم ابن سعد و یزید خبری از سنان و خولی نیست یک خیابان که خلق می بینند شهدا را کنار پیر خمین پرچم سرخ می زند فریاد رحمة الله واسعه ست حسین «کوثری» باز روضه می خوانَد کربلا خاک نیست ای مردم! بلکه جغرافیای تاریخ است گودیِ قتلگاه، در باطن روضه ی یثرب و در و میخ است فاطمه روی خاک افتاده... زائران تو بعد عصر دهم همه در قتلگاه افتادند نسل در نسل، سمت کرب و بلا پابرهنه به راه افتادند راستی! از رقیّه ات چه خبر!؟ چشم تا کار می کند اینجا روضه ی فاش، بر زمین مانده دلم از روضه بر نمی گردد همچو پایی که روی مین مانده باز شد راه کربلا با «خون»... یادم آمد که دور او پُر بود از هیاهوی قوم تکفیری! چقدَر روضه، غیر تکراری ست! باز هم یک گریز تصویری: ازدحام است دور شش گوشه... سینه اش پاره پاره، چون کندوست شوکران را عسل گرفته حسین گفتم اصغر کجاست؟ رندی گفت: کودکش را بغل گرفته حسین از سرِ اصغرش سوال مکن! شب میلاد، کربلا غوغاست هرکه در کربلاست خوشبخت است کودکان، پابرهنه، دور حرم می دوند و خیالشان تخت است که یکی هست خواهری بکند «کربلا» زینبیّه ی زهرا ست! چشم هایم به خیمه گاه افتاد رفت از کربلا به «کوفه» ، دلم کاروان، دست بسته، راه افتاد «دَخَلَتْ زَینَبٌ عَلَی ابْنِ زِیادْ» شب میلاد یا که عصر دهم، صبح صادق، غروب گودال است شعر من «تلّ زینبیّه» شده دل من بسکه رو به گودال است دست و پا می زنی هنوز، حسین! در قنوتش سکوت کرده اگر غزلی سر بریده می خوانَد جای اذن دخول، شاعر تو ایستاده، قصیده می خواند! شاعرت را ببخش... دیوانه ست!
. به شوق وصل شما راهی بیابانم چه می شود سفر اربعین نمی دانم!! تمام راه نجف تا به کربلا با خویش حدیث وصل تو را هر عمود می خوانم نسیم صبح مشایه لطافتی دارد دعای عهدِ دم صبح و چشم گریانم دلم گرفته بهانه کجاست خیمهٔ تو شود شبی که نمایی به خیمه مهمانم گرفته خواب ز چشمم خیال دیدن تو قسم به موی پریشان تو پریشانم دوباره سورهٔ یوسف دوباره آیهٔ وصل چه عاشقانه شده آیه های قرآنم قسم به زینب و پیراهن ِ در آغوشش گرفته داغ جدایی تو گریبانم زبان گرفته عقیله به گیسوان سپید دلم هوای تو را کرده ای حسین جانم تمام راه ، فقط روضه عطش خواندم بیاد تشنگی ات ای ذبیح عطشانم زچنگ گرگ لباس تو پس گرفتم من حسین غیرتی ام ای شهید عریانم کنار پیکر عریان خجالتم دادند نبود چادرم آنجا تورا بپوشانم به رغم اینهمه قرآن که روی نی خواندی چرا قبول نکردند من مسلمانم امانتی تو را جا گذاشتم در شام بیاد دفن رقیه هنوز حیرانم بدون غسل و کفن بین چادری خاکی تنش به خاک سپردم به دست لرزانم
کنج دنجی در هیاهوی جهان داریم ما تا میان سینه از مهرت نشان داریم ما خانه ی ویران دل با مهر تو قیمت گرفت در خراب آبادمان، گنج نهان داریم ما ما نمک پرورده ی خوان کریم عالمیم شامل لطفیم اگر در سفره نان داریم ما خاک سرد مرده ایم و تشنه ی یک جرعه نور دست بر دامان لطف آسمان داریم ما ما کبوترهای قبر خاکی صحن تواییم کنج ایوان خیالی آشیان داریم ما تا گذر کرد از مزارت باد صحرا، گریه کرد چون نسیم از داغ تو اشک روان داریم ما از غم تشییع سرخت، ذره ذره سوختیم تا ابد درسینه مان، داغ گران داریم ما واژه حیران مانده بین مدح و اشک مرثیه در بهار شوق، اندوه خزان داریم ما
حسن(ع) شدی که گدا فکر آب و نان نکند به غیر رو نزند...غصه را عیان نکند حسن(ع) شدی که بدانند خیلِ گمراهان خدا به عشقِ دعایت عذابشان نکند کلام نافذ تو، تا که هست؛ این دل من- -هوای محفلِ عشاق و عارفان نکند محبتَت پر از اعجاز و مرد شامی را کسی به جز تو مسلمانِ مهربان نکند مدام از کرمت میرسد برایش خیر هر آنکه تکیه به احسانِ این و آن نکند جزامیان و فقیرانِ دست-خالی را کسی به جز تو سرِ سفره میهمان نکند غریب و خسته و بی سرپناه خواهد ماند کسی که خانهٔ امنِ تو را نشان نکند!
سلام فلسفۀ چشم‌های بارانی! سلام آبروی سجده‌های طولانی!... چگونه وصف کند غصۀ تو را دعبل؟ چگونه رسم کند چهرۀ تو را مانی؟ تو را هر آینه تصویر کرده‌ام، نظمی چه نسبتی‌ست میان تو با پریشانی؟ چقدر بر سر بازارها قدم زده‌ای که یک معامله سر گیرد از مسلمانی چقدر موقع قحطی صدا زدیم تو را و یادی از تو نکردیم در فراوانی قرار بود بسازیم خانۀ دل را چقدر ساخته شد خانه‌های اعیانی! چه عهدها که پس از هر دعای عهد، شکست چه ندبه‌ها که نشد موجب پشیمانی چه گریه‌ها که نکردیم با امین الله میان صحن تو در یک هوای بارانی اضافه شد به غم تو چقدر سال به سال و ما چقدر گرفتیم بی‌تو مهمانی چقدر در پی ما گشته‌ای چراغ به دست میان همهمۀ کوچۀ چراغانی خودت بیا بنشین و بخوان و اشک بریز خودت خطیب، خودت مستمع، خودت بانی بخوان که روضه از آن حنجره شنیدنی است به لهجۀ عربی، با زبان قرآنی... بگو چگونه به هنگام آب نوشیدن همیشه می‌رسی از تشنگی به حیرانی فدای سرخی چشم سیاه تو که هنوز درون گودی مقتل نماز می‌خوانی...
خـــواب دیدم شبی میانِ حَرَم عشق را بی اجازه می خواندم دســت در دســتِ پنجره فولاد داشتم شـــعرِ تازه می خواندم چشـــم در چشـــمِ گنبدش بودم داشت خورشید بر جهان میریخت آسِــمان هم به گریــه می افتـاد آسِــمان روی آسِــمان می ریخت گوشه ای از حیاطِ خلوتِ صحن پیـــرمـردی میـــانِ راز و نیـــاز گریه در گریه زیرِ لب می گفت : ما غریب ایم ای غریــب نـــواز ما غریــب ایـــم ... کودکانـم را بیمـــه کردم فقط به اسـمِ شـما بعدِ یک حــادثه فَلَج شده است پسـرِ کوچک ام  "  غلام رضا  " گوشـه گوشـه کنایه هـا گفتند : هان چه شد معجزه کجاست خدا چاره ی کار دســـتِ جرّاح است پس چه شد بیمه ی امام رضا ؟ به همه گفته ام چه می دانیـد رویِ این زخم ، التیام رضاست اشک ، سرمایه ی فقیران است بیمه ی ما فقط امـام رضاست اشک هایم ندیده اند هنـــوز آشنایـی شکیــب تـــر از تـــو چه غروبی غریـب تر از مـــن چه طلوعی طبیـب تر از تـــو آمـــدم بــاز هم امـام رضـــا چاره ی حلِّ مشکلم باشـــی کاش می شد که ضامنِ آهو ضـامنِ آهـــوی دلـم باشـــی سینـــه ام را جَلا بـده آقـــا درد دارم ،  دوا بــــده آقـــا سمتِ باب الجـواد آمده ام پـــسـرم را شِفــا بـده آقـــا ناگهان آسمان به هم پیچـید باد و باران به هم امان دادند نـور در نـور شد حیاطِ حَـرَم رویِ گلدسـته ها اذان دادند معـــجـــزه اتّفــاق افــتـاد و باز هم قـــدرتِ امـام رضـــا لحظه ای بعد ویلچــر بود و پسری که بلنـــد شـد از جــا آسِـمان اشـــکِ شوق بارید و در و دیـوار یا رضـــا گـــفتند ابـرها هم به سجــده افتادند قطره قطره رضا رضـا گفتند خواب هم ناگهان پرید از خواب و  من از سرنوشـت رانـده شدم مثلِ هردفعه رأسِ ساعتِ هشت باز هـم از بهشـــت رانـده شدم باز هم لایــقت نبـــودم و این ســیـــنــه ام را به درد آورده ولی آقا نشانه ی خوبی ست مـــادرم " شُــله زرد "  آورده نـــذر دارد برایتان هر سـال روزِ میــلادتـــان دعـــا دارد زعفرانـی به رنگِ راز و نیاز بینِ هر کاسه یک رضا دارد نـــذر کرده مرا به اسمِ شـما که فقط شاعـرِ شـما باشـــم گفتــه از راه دور هم گاهـی می شود زائــرِ شـما باشـــم پس من امروز زائرت هستم ای برایـم عزیـز تر از جـــان السّلامُ علیـک حضرتِ عشق " السّلامُ علیـک یا سلطان "
. خبر آمدنت آمده از راه، بيا... سربزن ازدل يک‌ جمعه‌ی‌‌ناگاه، بيا! ماه کامل نشود تا تو نيايی آقا تا که کامل بشود نيمه‌ی اين‌ماه، بيا عهد بستیم و شکستيم و گذشتی هربار بازهم با دل آلوده‌ی ما راه‌ بيا درد ما بی‌خبری‌هاست، خودت باخبری ای تو از درد دل ما همه آگاه، بیا خواب غفلت شده کار همه‌ی ما بی‌تو يوسف قافله يک‌سر به لب چاه بيا جمعه‌ها رفت، ولی جمعه‌ی موعود نشد جمعه‌ها می‌رود ای جمعه‌ی دلخواه بيا زنده ماندیم که در روز ظهورش باشیم آه! ای جان به‌لب‌آمده، کوتاه‌ بیا! گفت شاعر؛ "خبر آمد، خبری در راه است" خبر آمدنت آمده از راه، بیا...
. آمدم تا دل ویران شده ترمیم کنم خانه آباد! چه با خانه خرابیم کنم؟ گردنم پیش کسی خم نشده ای سلطان ولی امروز می‌ارزد به تو تعظیم کنم چون شنیدم که هوادار گنهکارانی آمدم تا که خودم را به تو تسلیم کنم بهتر از اشک ندارم که به پایت ریزم آمدم آبرویم را به تو تقدیم کنم لقمه‌ای از سر خوان تو به دستم برسد دوست دارم بروم با همه تقسیم کنم در گدایی سر کوی تو استاد شدم می‌توانم به فقیران تو تعلیم کنم از تو خواهم که شود عاقبتم ختم به خیر حیف باشد طلب مال و زر و سیم کنم     ۱۴۰۳
ماهی که یادگار ز پنج آفتاب بود بر چهره‌اش ز عصمت و عفت نقاب بود پیوسته داشت جلوه در او صبر فاطمه آیینۀ تمام‌نمای رباب بود نامش که بود آمنه مادر سکینه خواند کآرام بخش جان و دل مام و باب بود... این دختر حسین به میدان کربلا با دختر بزرگ علی هم‌رکاب بود در کربلا حماسۀ اشک و پیام داشت گلواژۀ قیام و گل انقلاب بود... لب‌های خشک و تشنۀ او را به هر سوال یک مدّ آه، فاصله، وقت جواب بود... در یاد، داشت آن شب و روزی که از عطش طوفان خیمه زمزمۀ آب آب بود... در یاد ،داشت آن که رخ شیرخواره را آهسته بوسه می‌زد و او گرم خواب بود در یاد داشت آن که به مقتل دوید و دید خورشید پاره پاره به روی تراب بود آن ناز پروریدۀ دامان افتخار کی جای او خرابهٔ شام خراب بود در آفتابِ گرمِ بیابانِ راه شام سرهای روی نیزه سرش را سحاب بود
چگونه پلک ترت میل خواب داشته باشد؟ اگر برادر تو درد آب داشته باشد تو خواهری و برای گلوی نازک اصغر طبیعی است دلت اضطراب داشته باشد خدا کند که از این لشگر خبیث، اقلّاً یکی بیاید و قصد ثواب داشته باشد خدا کند پدرت وقت باز گشت به خیمه رباب را که ببیند جواب داشته باشد حسین «شیعتی» از حلق پاره گفت به گوشت که شعر روضه، مضامین ناب داشته باشد هزار مرتبه راضی به مرگ می‌شوی، آری اگر پدر، سرِ از خون خضاب داشته باشد اجازه می‌دهی از شام چند جمله بگویم؟ به شرط اینکه مصیبت حجاب داشته باشد چگونه هضم کنم؟ ای وقار محض، سکینه که دست‌های تو ردّ طناب داشته باشد چگونه هضم کنم که یزید، چوب به یک دست به دست دیگر خود هم شراب داشته باشد نخواستی که بفهمد کسی، چرا که کشیدی چه قدر می‌شود این غم عذاب داشته باشد! اراده کرد خداوند بعد رفتن اصغر تو را به خانه کنارش، رباب داشته باشد تصوّرش به خدا غیرممکن است برایم که شصت سال، دلی پیچ و تاب داشته باشد تو هم شبیه ربابی، به سایه کار نداری پس از حسین و علی اصغرش قرار نداری
-باامام-زمان-عجل-الله☆تعالی-فرجه زمان هجر تو کی میرسد به سر آقا؟ شبِ فراق تو را کی رسد سحر آقا؟ به حال و روز من بال و پر شکسته ز لطف بیا به جان عزیزت نما نظر آقا خلاصه میشود عمرم بدون تو آری به یک‌کلام ، ضرر پشت هر ضرر آقا به خاطر گنه بی شمار من باشد ظهور تو عقب افتاده است اگر آقا ! (خودت برای ظهورت دعا کن و برگرد) دعای زنده دلان می کند اثر آقا به شوق دیدن رویت کفم کنم پاره اگر که از سر قبرم کنی گذر آقا سروده :  (یونس)
گدای نیمه شب آمد گدا پذیر کجاست کسی که رحم کند بر منِ حقیر کجاست دگر به هیچ کجا بند نیست دستانم.. نشسته ام دم این خانه،دستگیر کجاست دوباره ریزه خور سفره ی کمیلم من نگاه مرحمت حضرت امیر کجاست فدای دست کریمی که هرشب جمعه.. میان عرش صدا میزند فقیر کجاست؟! شبیه طفل که گم میشود هراسانم فرار میکنم از آن و این، مجیر کجاست؟! جوانیم به بطالت گذشت شرمندم پناه گریه ی این شرمسار پیر کجاست . فدای نام شهیدی که حضرت سجاد.. زمان دفن تنش گفت که حصیر کجاست
بچه ها را دور هم عشق به مادر جمع کرد تک تک ما را خود زهرای اطهر جمع کرد فاطمه به شیعیان درس ولایت داده است شیعه را عشق به حیدر پای منبر جمع کرد بی گمان از برکت این سفره غافل بوده است هرکه رزق خویش را از راه دیگر جمع کرد هرکسی که درهمی را خرج آل الله کرد شک ندارم بعد از آن چندین برابر جمع کرد روضه خوان مادر سادات امام مجتباست گریه کن ها را خودش در روضه ها سرجمع کرد فاطمه یعنی به تنهایی سپاه مرتضی در مقابل نیز شیطان چند لشگر جمع کرد از پرستویی که بین کوچه بر دیوار خورد آخرش یک مشت پر بچه کبوتر جمع کرد با نفس هایش تمام خانه عطراگین که شد لاله هارا فضه از دامان بستر جمع کرد تا نگه دارد برای مرهم بازوی خود اشک چشم همسری را دست همسر جمع کرد درد دل میکرد هرشب که حلالم کن علی سفره ی دل را دگر در روز آخر جمع کرد دست سنگینی که روی گونه ی خورشید خورد در غروب کربلا خلخال و معجر جمع کرد
دیگر مهارِ بغضِ جانکاه؛ کارِ من نیست ماندن میانِ طوفانِ آه؛ کارِ من نیست در چاهِ نفْس درگیر با ظلمتم شب و روز دیگر نفس کشیدن در چاه؛ کارِ من نیست یک عمر از رفیقِ ناباب ضربه خوردم دیگر رفاقتِ با گمراه؛ کارِ من نیست از توبه گفته ام به، هر عاصیِ پشیمان تفسیرِ آیهٔ یأس...که راهکارِ من نیست با هر إلهي العفو چون رویِ خوش نشان داد پس ناامیدی از این درگاه؛ کارِ من نیست دل کندن از بهشتی که وعده داده شاید... دل کندن از خدایِ دلخواه؛ کارِ من نیست * شمر(لع) آمد و به هم ریخت با گریه حالِ شعرم توصیفِ وضعِ گودال؛ والله کارِ من نیست خنجر کشید و میگفت استادِ قتلِ صبرم کُشتن که در زمانِ کوتاه؛ کارِ من نیست آقایِ ما عطش داشت! شمشیر خورد و شرحِ بارانِ نیزه هایِ ناگاه؛ کارِ من نیست!
سخت در نفس خود گرفتارم نیست جز‌ معصیت دراین بارم دور افتاده ام ز آغوشت تو به فکر منی و من زارم فیض آماده است و من کورم نور آماده است و من نارم با تو بودم ولی عوض نشدم این همه با گلم ولی خارم مثل خوبان به من محل دادی نه! نگفتی که من گنهکارم تو به رویم نمیزنی اما... چه کنم با گناه بسیارم عمر رفت و اجل رسید و هنوز بنده ی زرق و برق بازارم نیمه شب آمدم که عرض کنم.. عذرخواهم خدای غفارم! تو دوای منی شفای منی نظری کن که سخت بیمارم به سرم فکر کربلا زده است به هوای حسین بیدارم کربلای مرا ضمانت کن برسان تربتی ز دلدارم فاطمه امشب آمده به حرم آرزومند شام دیدارم ناله ی یا بنی خواهد زد به تنت هرکسی که آمد زد.. اهل کوفه چرا نفهمیدند به بزرگان لگد نباید زد.. تو بریده بریده جان دادی خنجرش را کشید و ممتد زد حرمله بر گلوت محکم زد و سنان بر دهان تو بد زد
در راه عشق باید آماده ی بلا بود آغوش خار ، مزدِ طفل برهنه پا بود دندان به کارِ یکی از صد گره نیامد در کوی نیکنامان ، گریه گره گشا بود انگار در زدن را از سائلان گرفتند در را زدن تمام سرمایه‌ی گدا بود ای آخرت ! وفا کن ، با ما شکسته دل ها با ما شکسته دل‌ها دنیا که بی وفا بود یک عمر آه و نفرین ، از این و آن شنیدم تنها به جرم اینکه نفرین من دعا بود دیشب برای مردم تا صبح گریه کردم ای کاش یک نفر هم دیشب به فکر ما بود من هیچ شکوه ای از بیگانگان ندارم آنکه به حال و روزم خندید آشنا بود تا قبر بردنم را همسایه هم نفهمید از بسکه مردن من، چون شمع ، بی صدا بود در هر گذر من و دل از خوبی تو گفتیم گر شهر عاشقت شد ، تقصیر ما دو تا بود از بسکه قطره قطره بر پای تو چکیدم تابوت من سبک تر حتی ز بوریا بود ** ای دست ! روی خورشید من نشستی اما آنچه سیاه کردی روز سفید ما بود ای کاش می شکستند این دست دیگرم را اما به جای این دست آن دست بسته وا بود امروز را نبینید ، این بی حیا لگد زد دیروز پشت این در جمعیت گدا بود ای کاش ماجرا را حیدر ندیده باشد وقتی سرم به در خورد ، فضه ! علی کجا بود ؟!! با کفش های خاکی در خانه ام قدم زد آن خانه ای که فرشش تنها جهاز ما بود رفتم برای مردم حجت تمام کردم : آن را که می کشیدید او حجت خدا بود آن شیر را که دیدم قلبم به درد آمد حیدر برهنه سر بود ، حیدر برهنه پا بود
در راه عشق باید آماده ی بلا بود آغوش خار ، مزدِ طفل برهنه پا بود دندان به کارِ یکی از صد گره نیامد در کوی نیکنامان ، گریه گره گشا بود انگار در زدن را از سائلان گرفتند در را زدن تمام سرمایه‌ی گدا بود ای آخرت ! وفا کن ، با ما شکسته دل ها با ما شکسته دل‌ها دنیا که بی وفا بود یک عمر آه و نفرین ، از این و آن شنیدم تنها به جرم اینکه نفرین من دعا بود دیشب برای مردم تا صبح گریه کردم ای کاش یک نفر هم دیشب به فکر ما بود من هیچ شکوه ای از بیگانگان ندارم آنکه به حال و روزم خندید آشنا بود تا قبر بردنم را همسایه هم نفهمید از بسکه مردن من، چون شمع ، بی صدا بود در هر گذر من و دل از خوبی تو گفتیم گر شهر عاشقت شد ، تقصیر ما دو تا بود از بسکه قطره قطره بر پای تو چکیدم تابوت من سبک تر حتی ز بوریا بود ** ای دست ! روی خورشید من نشستی اما آنچه سیاه کردی روز سفید ما بود ای کاش می شکستند این دست دیگرم را اما به جای این دست آن دست بسته وا بود امروز را نبینید ، این بی حیا لگد زد دیروز پشت این در جمعیت گدا بود ای کاش ماجرا را حیدر ندیده باشد وقتی سرم به در خورد ، فضه ! علی کجا بود ؟!! با کفش های خاکی در خانه ام قدم زد آن خانه ای که فرشش تنها جهاز ما بود رفتم برای مردم حجت تمام کردم : آن را که می کشیدید او حجت خدا بود آن شیر را که دیدم قلبم به درد آمد حیدر برهنه سر بود ، حیدر برهنه پا بود
در راه عشق باید آماده ی بلا بود آغوش خار ، مزدِ طفل برهنه پا بود دندان به کارِ یکی از صد گره نیامد در کوی نیکنامان ، گریه گره گشا بود انگار در زدن را از سائلان گرفتند در را زدن تمام سرمایه‌ی گدا بود ای آخرت ! وفا کن ، با ما شکسته دل ها با ما شکسته دل‌ها دنیا که بی وفا بود یک عمر آه و نفرین ، از این و آن شنیدم تنها به جرم اینکه نفرین من دعا بود دیشب برای مردم تا صبح گریه کردم ای کاش یک نفر هم دیشب به فکر ما بود من هیچ شکوه ای از بیگانگان ندارم آنکه به حال و روزم خندید آشنا بود تا قبر بردنم را همسایه هم نفهمید از بسکه مردن من، چون شمع ، بی صدا بود در هر گذر من و دل از خوبی تو گفتیم گر شهر عاشقت شد ، تقصیر ما دو تا بود از بسکه قطره قطره بر پای تو چکیدم تابوت من سبک تر حتی ز بوریا بود ** ای دست ! روی خورشید من نشستی اما آنچه سیاه کردی روز سفید ما بود ای کاش می شکستند این دست دیگرم را اما به جای این دست آن دست بسته وا بود امروز را نبینید ، این بی حیا لگد زد دیروز پشت این در جمعیت گدا بود ای کاش ماجرا را حیدر ندیده باشد وقتی سرم به در خورد ، فضه ! علی کجا بود ؟!! با کفش های خاکی در خانه ام قدم زد آن خانه ای که فرشش تنها جهاز ما بود رفتم برای مردم حجت تمام کردم : آن را که می کشیدید او حجت خدا بود آن شیر را که دیدم قلبم به درد آمد حیدر برهنه سر بود ، حیدر برهنه پا بود
سوارِ عُمر به همراه کاروانی رفت که رفته،رفته تنم رو به ناتوانی رفت چِقَدر زود به دیدارم آمده ست اَجَل تمام فرصت دنیا چه ناگهانی رفت چه سالها که به دنبال معصیت طی شد بِجُنب ای دل آلوده ام! جوانی رفت گناه؛ برگ و بر شاخه ی مرا انداخت بهار حاصل عمرم چنین خزانی رفت به زرق و برق ظواهر چه ساده دلبستم ببخش..،مشتری ات سمت هر دکانی رفت هنوز ذوق مناجات صبحگاه منی دلم برای تو با هر دم اذانی رفت کدام بادیه را خیمه گاه خود کردی پرم که خسته شد از بس پیِ نشانی رفت هزار مرتبه کج رفتم و تو بخشیدی هزار مرتبه حیثیَّتم عیانی رفت همیشه از کرم ات ظرف خالی ام پُر شد کجا گدای تو دنبال لقمه نانی رفت؟ به روی سینه ی ما حک شده ست: مالِ علی نمی شود که جز اینجا به آستانی رفت تو را به اشک علی بعد فاطمه ، برگرد! به آن رشیده ی حیدر که قدکمانی..،رفت . . کنار علقمه تیرِ سه شعبه شد مسمار به جنگِ چشمِ علمدارِ قهرمانی رفت پس از شکستن عبّاس ، خیمه غارت شد میان اهلِ حرم مستِ بددهانی رفت...