eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
2.2هزار دنبال‌کننده
2 عکس
0 ویدیو
56 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
بر لبِ بامِ اسارت آفتابم را ببین مثل این ویرانه احوالِ خرابم را ببین در جوابِ العطش‌هایت وجودم آب شد آب رد شد از سرم؛ حالا سرابم را ببین فکر کن مثل قدیمم؛ چشم‌هایت را ببند دیدنِ الانِ من روضه‌ست، خوابم را ببین شب به شب تا چند بشمارم که پیدایت کنم؟! می‌شمارم؛ زخم‌های بی‌حسابم را ببین! با چه زوری خواستند و با چه زوری حفظ شد سرفرازم بعد غارت‌ها؛ حجابم را ببین گرچه طوفانِ بلا فانوسِ عمرم را شکست بعدها از این خرابه بازتابم را ببین در قنوت آخرم چیزی به جز پرواز نیست مرغ آمینِ دعای مستجابم را ببین
پس از یک چلّه‌ مردن، جسمِ بی‌جانش به جان برگشت مزارِ خویش را از دور دید، از آن جهان برگشت پس از یک چلّه دردِ -همسفر با ساربان بودن- به سوی کاروان‌سالارِ عالَم، کاروان برگشت زنی روی مزارِ مقتلِ مکشوفه‌ دَم می‌داد به خاکِ استنادِ روضه‌خوانان، روضه‌خوان برگشت زمین با گریه دور مقتلِ خورشید می‌گردید صدای روضه‌ی روزِ دهم آمد، زمان برگشت زمان برگشت همراهِ طواف کُندی خنجر همان ساعت که روی خاک، جسمِ آسمان برگشت زمان برگشت اما غرق خونِ پاکِ ثارالله چنان تیری که بعد از بوسه‌ای سوی کمان برگشت جوان‌تر بود، وقتی ذبحِ اعظم را منا بردند زنی از نسل ابراهیم، پیر از امتحان برگشت عَلم برداشت زینب یا تبر برداشت ابراهیم که از بت‌خانه‌ها با کِسوَت پیغمبران برگشت تمام کاتبان از کشتن اسلام می‌گفتند ولی با دختر حیدر ورق‌ها ناگهان برگشت
هر که خوانش بیش، مهمانش، گدایش بیشتر هر کسی خیل گدایش بیش، جایش بیشتر کلّ فرزندان زهرا سفره‌دارند و کریم بینِ اولادِ کریمش؛ مجتبایش بیشتر رزق دنیا درمی‌آید از تنور خانه‌اش هر که نانش بیش، خیلِ بی‌نوایش بیشتر هر چه پنهان‌تر بگیرد دست او دست مرا پیش چشم خلق، می‌افتم به پایش بیشتر تا نفس دارم به عشقِ او نفس خواهم کشید بعدِ مرگم نیز، می‌میرم برایش بیشتر کیمیای عشقِ او از خاک می‌سازد طلا خاکسارش می‌شود سهمِ طلایش بیشتر هر چه دل‌ها بیشتر از داغِ قبرش بشکند می‌شود اندازه‌ی صحن و سرایش بیشتر گریه‌کن‌هایش سزاوار قنوت مادرند هر که اشکش بیشتر؛ رزق دعایش بیشتر روضه‌ی موی سپیدش داغ ناموس خداست از مدینه زخم خورد؛ از کوچه‌هایش بیشتر هر شبی کابوس داغِ کوچه مهمانش شود می‌شود فردای آن شب؛ های‌هایش بیشتر
در شهر غریب، از وطن می‌گویم از عشق و مُساوات، سخن می‌گویم آموختم از مادرشان این دَم را در ماه حسین، از حسن می‌گویم
الا مسافرِ تبعیدی دیارِ خودت تویی غریب‌ترین مردِ روزگارِ خودت میانِ جمعِ گدایانِ خویش، تنهایی نشسته‌ای سرِ خوانِ خودت کنارِ خودت کسی به یاری تنهایی‌ات نمی‌آید در انتظار که هستی، در انتظارِ خودت؟! دلاورِ جمل اکنون به جنگِ فتنه برو به تیغِ صبر نظر کن، به ذوالفقارِ خودت شکستْ چهره‌ی آیینه از شکستگی‌ات گریستی به تماشای انکسارِ خودت برای خود کمی از روضه‌های کوچه بخوان تو راز گریه‌ی خویشی، تو رازدارِ خودت پس از زیارتِ پنهانِ تربتِ مادر به خاکِ کوچه نشستی سرِ مزارِ خودت تو و برادرت آیینه‌های داغِ هَم‌اید تو روضه‌خوانِ حسینی در احتضارِ خودت فَیا سُیوفُ خُذینی‌ست زهر خوردن تو رسیده‌ای به شهادت به اختیارِ خودت
الا مسافرِ تبعیدی دیارِ خودت تویی غریب‌ترین مردِ روزگارِ خودت میانِ جمعِ گدایانِ خویش، تنهایی نشسته‌ای سرِ خوانِ خودت کنارِ خودت کسی به یاری تنهایی‌ات نمی‌آید در انتظار که هستی، در انتظارِ خودت؟! دلاورِ جمل اکنون به جنگِ فتنه برو به تیغِ صبر نظر کن، به ذوالفقارِ خودت شکستْ چهره‌ی آیینه از شکستگی‌ات گریستی به تماشای انکسارِ خودت برای خود کمی از روضه‌های کوچه بخوان تو راز گریه‌ی خویشی، تو رازدارِ خودت پس از زیارتِ پنهانِ تربتِ مادر به خاکِ کوچه نشستی سرِ مزارِ خودت تو و برادرت آیینه‌های داغِ هَم‌اید تو روضه‌خوانِ حسینی در احتضارِ خودت فَیا سُیوفُ خُذینی‌ست زهر خوردن تو رسیده‌ای به شهادت به اختیارِ خودت
سلام می‌دهد به نام نامی‌ات سلام هم رکوع می‌شود به احترام تو قیام هم تو کیستی که سَیّدُالشّباب اهلِ جنّتی و سبطِ اکبرِ بهشتِ سَیّدُالاَنام هم کرامتت نداشت مرز، مثل نور آفتاب رسید سفره‌ات به ناسزای اهلِ شام هم شفای دوره‌گردِ خاکِ مقدمِ تو سر زده به اهل گورخانه‌های مرده از جذام هم هزار خطبه‌ بود در بلاغتِ سکوت تو هزار بی‌الف، بدون نقطه، بی‌کلام هم تو جنگجوی جنگ صبری ای دلاور جمل! پر از دَمِ علی‌ست ذوالفقارِ در نیام هم تُعِزُّ مَن تَشاء یعنی ای مُعِزّ مؤمنین! تو ماندی، از سپاه دشمنت نمانده نام هم تُذِلُّ مَن تَشاء یعنی آن زن شترسوار زنی که بو نبرد از آبرو، از احترام هم شکسته شد به دستِ جانمازدزدها، نماز فقط نه سجده و قیام، حُرمت امام هم کدام نوحه آخرین دَمت شد ای جگربه‌لب؟! که سوخت جانِ بر لبِ شهیدِ تشنه‌کام هم چه آتشی‌ست داغ مادرت، که کم نمی‌شود از آن دو نانجیب اگر بگیری انتقام هم دوباره گریه در غم تو را شروع می‌کنیم اگر میان روضه کارمان شود تمام هم
دستان پُر از خواسته از ما؛ کرم از تو ای شاه! که هرگز نگرفتیم کم از تو با «حای» حسن هر نفسِ ماست بهشتی خوشبو شده اذکارِ دم و بازدم از تو سوگند به «نونِ» حسنت، کاتبِ وحی است وقتی بنویسد قلمی یک قلم از تو طی می‌شود از روز ازل، راهِ رسیدن با یک قدم از ما و هزاران قدم از تو شد ماهْ کبوتر، به سرِ گنبدِ خورشید هر وقت گرفتیم سراغِ حرم از تو تا اینکه ببینیم نشانِ کرمت را انداخته‌ ای در دل مَردم حرمت را حالا که حرم نیست، دخیلم به عبایت افتاده دلم پای ضریحِ کف پایت دستان مرا داده به دستان کریمت آنکس که سپرده‌ست مرا دستِ خدایت گوش کرمت در زدنی را نشیده‌ست از بس که کریم‌اند گدایانِ گدایت تا اینکه اجابت بشویم، اذنِ دخولیم پروازِ قنوتیم، به دنبالِ دعایت ما را چه به دیدارِ تو ای آینه‌ی حق وقتی که نکَندیم دل از آینه‌هایت نور ثقلینی تو و همسایه‌ی قرآن ای مدحِ تو آرایه‌ی هر آیه‌ی قرآن ای نامِ پُر از نورِ تو تسبیح زبان‌ها ای أشهدِ یکتایی تو ذکر اذان‌ها ای سفره‌ی یک ثانیه‌ات؛ روزی یک سال ای بانی دستان کریمِ رمضان‌ها با شمس و قمر ذکر بگو دانه به دانه ای گردشِ تسبیحِ تو تقویمِ زمان‌ها معروف به معراج، ولی خاک‌نشینی ای شهره به همسفره‌ی بی‌نام و نشان‌ها ای پیری زودِ تو پُر از روضه‌ی مکشوف ای شعرِ سپیدِ غزلِ موی جوان‌ها تقویم هم از دوری راهت گله دارد از بس که زمان تو و ما فاصله دارد تاریخ رسانده‌ست به ما مختصرت را آتش زده نمرودِ زمان بیشترت را اکسیرِ سکوتت، دَمِ شمشیرِ خدا شد پیروزی خون، داد زد اوجِ هنرت را آوازه‌ی صبرت به لبِ مأذنه‌ها رفت تاریخ نخواند أشهدِ نام پدرت را از ارثِ نبَردِ جَمَلت بود، که میدان انگشت به لب دید، نبَرد پسرت را از چشمِ ترت مقتل مادر به زمین ریخت تا خواند، لبت روضه‌ی بازِ جگرت را ای کاسه‌ی صبر از کَرم صبرِ تو لبریز یک قطره بیانداز، ته کاسه‌ی ما نیز
آنکه دارد به دلش غصه‌ی بسیار ، منم ساکن غمکده‌ی ماتم دلدار ، منم همه‌ی شهر ، سر سفره‌ی من نان خوردند ولی انگار به یک شهر ، بدهکار ، منم آنکه باران شده شرمنده‌ی باریدن او شب به شب بارش چشمش شده رگبار ، منم آنکه یک عمر ، شبش سر شده با کابوسی ... که در آن مادرِ او می‌شود آزار ، منم وسط کوچه‌ی غم خانه خرابم کردند آنکه دنیا شده روی سرش آوار ، منم مقتل اصلی من در وسط آتش بود آنکه جان داده میان در و دیوار ، منم اشک هم داغ دلِ خون مرا سرد نکرد سینه‌ی سوخته از سرخی مسمار ، منم دست سنگین کسی خورد به روی مادر ولی آنکه شده نیلی رخش ... انگار ، منم شاعر:
«دلتنگ خراسانم» ای ابر! شبیه برگ پاییز ببار تا خانه‌ی آفتاب، یکریز ببار دلتنگ خراسانم و دور از سلطان رفتی حرمش به جای من نیز ببار
سلام ای نور، ای محصور، ای دور از رهایی‌ها غریب‌بن‌غریبِ وادی نا‌آشنایی‌ها تویی که مرزهای نقشه‌ها را خطّ بُطلانی سلام ای هستیِ اَعراب، فخر آریایی‌ها سلامِ دورِ ما جان داد در راه علیکِ تو کمی نزدیک کن ما را شبیه سامرایی‌ها کمی هم کاسه‌های چشم‌مان را پر کن از دیدار که با دینار کاری نیست ما را در گدایی‌ها طوافِ کعبه دور قبله‌اش قسمت نشد آخر به حقّ عاشق و معشوق ظلم است این جدایی‌ها زمان ای کاش برمی‌گشت ما را با خودش می‌برد که شاید پیش‌مرگت می‌شدند از ما فدایی‌ها حسن یعنی فقط زخم از نمک‌نشناس‌ها خوردن گره خوردن به غم در پاسخ مشکل‌گشایی‌ها سکوت خسته‌ات یک حنجره فریاد می‌خواهد صدایت زخم خورد از خنجر بی‌هم‌صدایی‌ها تو را غربت، تو را زندان، تو را دیوارها کشتند برای زهر گفتی از جفا، از بی‌وفایی‌ها به دستت کاسه‌ی آب و به چشمت کاسه‌ی اشک است لبت سیراب شد با روضه‌های کربلایی‌ها  
آبیاری پای نخلِ بی‌ثمر بی‌فایده‌ست هر چه باران هم ببارد، بیشتر بی‌فایده‌ست ریشه‌ی باغی که آفت خورده آتش‌لازم است در نجاتش باغبانی تبر بی‌فایده‌ست قلعه‌ی دین بی تبری خانه‌ی ابلیس‌هاست در بنای قصرِ بی‌دیوار، در بی‌فایده‌ست صد مؤذن با هزاران "اشهَدُ انّ علی ..." در نجاتِ یک خدانشناسِ کر بی‌فایده‌ست هر قنوتِ بی علی یعنی سقوطِ تازه‌ای در تن مرغی که در دام است، پر بی‌فایده‌ست گفتن از شأن علی با مؤمنانِ دشمنش مثل یاسین خواندنِ در گوشِ خر بی‌فایده‌ست آب در هاون نکوبید ای طهارت‌لازمان! شستشوی ننگِ -اسمش را نبر- بی‌فایده‌ست میوه‌ی نخلِ علی را میثم تمّار چید تا نروید روی چوبِ دار، سر بی‌فایده‌ست