eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
2.2هزار دنبال‌کننده
2 عکس
0 ویدیو
56 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
ای دستهایت مهربان؛ خانم-رقیه(س) زیباترین نام ِ جهان؛ خانم-رقیه(س) ای سرپناه دردهایِ بی مداوا درمانگرِ هر خسته-جان؛ خانم-رقیه(س) غمهای تو دارد نشانی از حماسه ای دخترِ زهرا(س)نشان؛ خانم-رقیه(س) با گریه هایت سخت رسوا شد منافق شد فتنهٔ ظالم عیان؛ خانم-رقیه(س) پایِ شجاعتهای تو رفت آبرویِ - جام ِ شراب و خیزران؛ خانم-رقیه(س) روشنگری کردی شبانه در خرابه آزادگی دادی نشان؛ خانم-رقیه(س) پایِ همان تشتی که شد اوجِ مصیبت شمشیرِ رزمَت شد زبان؛ خانم-رقیه(س) گفتی و با هر واژه دشمن خوارتر شد لبریزِ حیرت شد زمان؛ خانم-رقیه(س) مظلومیت را با جنم تلفیق کردی شد اشک و آهَت جاودان؛ خانم-رقیه(س) جانم فدای تو که تاول هایِ پایَت خیلی گرفت از تو امان؛ خانم-رقیه(س) از ردّ سرخِ ریسمان بر دستهایت- افتاده گریه روضه خوان؛ خانم-رقیه(س) ایکاش میشد جا نِمی ماندی عزیزم... در اربعین از کاروان؛ خانم-رقیه(س)!
با رباب و زینب و عباس و اکبر آمدم کعبه را بوسیدم و از راهِ مشعر آمدم تا به مقصد بیشتر میشد غمش در هر قدم پا به پای بیقراری هایِ خواهر آمدم نامه های کوفیان با کینه شد آمیخته شک ندارم که به مهمانیِ خنجر آمدم با خودم آورده ام اهل و عیالم را؛ ببین... با عزیزانم به این صحرایِ محشر آمدم قاضریه! نینوا! ای کربلایِ پُر بلا دیدی آخر رأس ِ تاریخِ مقرّر آمدم من حسینم(ع) کشتهٔ عطشانِ سالِ شصت و یک تا که حق برپا شود با خونِ حنجر آمدم رختِ إحرام ِ تنم پیراهنی کهنه شده حج رها کردم! به قربانگاه؛ با "سر" آمدم از بلاهایِ پیاپی بر خدا بردم پناه ای فرات این را بدان که با برادر آمدم تیرها بد زخمی ام کردند اما باز هم با همین پیکر به منزلگاهِ آخر آمدم بر تنم هر بار در گودال؛ نیزه میزنند مادرم هم میزند فریاد: مادر... آمدم... میرسد با چادرِ خاکی و با رویِ کبود ساعتی که خیره سمتِ خیمه؛ مضطر آمدم چند روزِ بعد در ویرانه، با "سر"؛ نیمه شب- تا که آرامش بگیرد قلبِ دختر...آمدم
حاجت آوردیم و از قران اجابت خواستیم آیه آیه "فتح" خواندیم و رشادت خواستیم مطلعِ سربندمان "هیهات مناالذلّه" شد از عزیزِ فاطمه(س) عمریست عزّت خواستیم داغ ها شعله کشید و با حماسه شد عجین تا که مثلِ کوهِ با غیرت؛ صلابت خواستیم پایِ دین ماندیم و تا حیدر نگاهمان کُند از حسین بن علی(ع)‌برگِ رضایت خواستیم آمدیم و در محرّم باز هم مُحرِم شدیم عینِ یک سائل از این آقا عنایت خواستیم عرش؛ دارد مثلِ ما پیراهنِ مشکی به تن شد عزادار و از این غمها روایت خواستیم تار و پودش را گره بر ریشهٔ پرچم زدیم از لباس نوکری بسیار قیمت خواستیم شد علَم بر پا و شاهِ علقمه ما را خرید از نگاهِ نافذش رزقِ بصیرت خواستیم گریه کردیم و به عشقِ آن امیرِ بی کفن مرگِ خونین در بلا؛ در خاکِ غربت خواستیم خواستیم از مادرسادات باشد واسطه در میان روضه از مادر؛ شهادت خواستیم با "سر"ی از تن جدا و پیکری غارت شده با شهیدِ کربلا قدری شباهت خواستیم آن شهیدِ تشنه لب سیراب شد از نیزه ها سوختیم و باز هم اما حرارت خواستیم!
با رباب و زینب و عباس و اکبر آمدم کعبه را بوسیدم و از راهِ مشعر آمدم تا به مقصد بیشتر میشد غمش در هر قدم پا به پای بیقراری هایِ خواهر آمدم نامه های کوفیان با کینه شد آمیخته شک ندارم که به مهمانیِ خنجر آمدم با خودم آورده ام اهل و عیالم را؛ ببین... با عزیزانم به این صحرایِ محشر آمدم قاضریه! نینوا! ای کربلایِ پُر بلا دیدی آخر رأس ِ تاریخِ مقرّر آمدم من حسینم(ع) کشتهٔ عطشانِ سالِ شصت و یک تا که حق برپا شود با خونِ حنجر آمدم رختِ إحرام ِ تنم پیراهنی کهنه شده حج رها کردم! به قربانگاه؛ با "سر" آمدم از بلاهایِ پیاپی بر خدا بردم پناه ای فرات این را بدان که با برادر آمدم تیرها بد زخمی ام کردند اما باز هم با همین پیکر به منزلگاهِ آخر آمدم بر تنم هر بار در گودال؛ نیزه میزنند مادرم هم میزند فریاد: مادر... آمدم... میرسد با چادرِ خاکی و با رویِ کبود ساعتی که خیره سمتِ خیمه؛ مضطر آمدم چند روزِ بعد در ویرانه، با "سر"؛ نیمه شب- تا که آرامش بگیرد قلبِ دختر...آمدم
حاجت آوردیم و از قران اجابت خواستیم آیه آیه "فتح" خواندیم و رشادت خواستیم مطلعِ سربندمان "هیهات مناالذلّه" شد از عزیزِ فاطمه(س) عمریست عزّت خواستیم داغ ها شعله کشید و با حماسه شد عجین تا که مثلِ کوهِ با غیرت؛ صلابت خواستیم پایِ دین ماندیم و تا حیدر نگاهمان کُند از حسین بن علی(ع)‌برگِ رضایت خواستیم آمدیم و در محرّم باز هم مُحرِم شدیم عینِ یک سائل از این آقا عنایت خواستیم عرش؛ دارد مثلِ ما پیراهنِ مشکی به تن شد عزادار و از این غمها روایت خواستیم تار و پودش را گره بر ریشهٔ پرچم زدیم از لباس نوکری بسیار قیمت خواستیم شد علَم بر پا و شاهِ علقمه ما را خرید از نگاهِ نافذش رزقِ بصیرت خواستیم گریه کردیم و به عشقِ آن امیرِ بی کفن مرگِ خونین در بلا؛ در خاکِ غربت خواستیم خواستیم از مادرسادات باشد واسطه در میان روضه از مادر؛ شهادت خواستیم با "سر"ی از تن جدا و پیکری غارت شده با شهیدِ کربلا قدری شباهت خواستیم آن شهیدِ تشنه لب سیراب شد از نیزه ها سوختیم و باز هم اما حرارت خواستیم!
از ازل در جام ِ جانش داشت عشقِ لم یزل قاسم بن المجتبی(ع)، فرمان پذیرِ بی بدل متن بازوبند او تلفیقی از ایثار و عشق شد رجزهایِ گوهربارش خودِ خیرالعمل در مرامش حفظِ ناموس ارجحیّت داشت و شد برای اهل عالم، غیرتش ضرب المثل سمبلِ از جان گذشتن بود و با اذن عمو گفت بسم الله را و شد هماوردش اجل با غضب ابرو گره میکرد و میچرخاند چشم مثلِ بابایش حسن(ع) در صحنۂ جنگ جمل سیزده ساله ست اما در مسیرِ رزم او سخت جان دادند؛ بی تیر و سپر شیرانِ یَل یکّه می تازید و افتادند فوراً یک به یک آن حرامی های باقی مانده از لات و هُبل بسکه با شیرینیِ طعم شهادت شد عجین از لبِ شمشیر او میریخت در میدان، عسل بد نظر خورد و تنش شد نیزه باران و نماند؛ محض ِ لبهای عمو یک جایِ سالم لااقل رفت اما کاشکی می ماند تا جای پدر... چشم هایِ عمه زینب(س) را بگیرد رویِ تل!
وقت آن است که مأمورِ اجل را بِشِناسید آمدم تا پسرِ شیرِ جمل را بِشِناسید رجزم هست «أناأبن الحسن(ع)»و باید از این پس معنیِ ضربه و آسیب و خلل را بِشِناسید یک نصیحت به شما دارم و پیش از طلبِ رزم باید اول نسَب و جا و محل را بِشِناسید جنگ با هاشمیون؟! فرصت آن است که کامل حیدریون و شجاعانِ ازل را بِشِناسید آمدم تا پس از آشفتگیِ ازرق شامی(لع) اوجِ حدّأکثریِ حدّاقل را بِشِناسید زره اندازهٔ من نیست نباشد! هدف عشق است در دل معرکه ها مردِ عمل را بِشِناسید أیهاالناس لَعینند یزید(لع) و عمرسعد(لع) آمدم تا پسرِ لات و هُبل را بِشِناسید شک ندارم که اگر تیر به تابوت پدر خورد قصدش این بوده خداوند که یل را بِشِناسید عاشق شهدِ شهادت شدم و تشنه رسیدم تا که مرغوب ترین نوعِ عسل را بِشِناسید * شده ابیاتِ تنم غرقِ هجاهایِ کشیده قبلِ این مرثیه باید که غزل را بِشِناسید!
سکوتِ نگاهش جلو چشممه نبودش رو سخته تصوّر کنم به داغش دلم کرده عادت ولی... چجوری جای خالیش و پُر کنم؟! عطش داشت و شد زبونش سفید به سختی به هم میرسیدن لباش چقد نیمه شب گریه کردم تا که- بِره از تو گوشم صدا گریه هاش بمیرم الهی واسه غربتش براش با چه لحنی لالایی میخوند علی اصغرم(ع) رو سه شعبه گرفت حسینم(ع) ولی کاش پیشم می موند شنیدم که حیرون شد و بی رمق با قدّ کمون، بی پسر برمیگشت شنیدم رو دستاش زده دست و پا الهی بمیرم! بهش چی گذشت... پر از تیر شد گوش تا گوش ِ اون گلوی ضعیفش دیگه جا نداشت دو تا دستایِ کوچیکش سرد شد گلم غرقِ خون پلک رو هم گذاشت نگم از اسارت که توو کلّ راه دیدم خونی؛ قنداقۂ پاره رو یکی کف میزد، هی ترانه میخوند رو دستش می رقصوند گهواره رو رسیدیم و با هلهله اومدن یه عدّه زنِ کافر و بی حجاب می پرسید از من زنِ حرمله(لع) با خنده... ببینم! کدومه رباب!؟
حالا که هست صحبتِ شش ماههٔ رباب(س) حاجت بگو به حضرتِ شش ماههٔ رباب(س) از جانبِ حسین(ع) به بیچاره ها بگو امشب رسیده نوبتِ شش ماههٔ رباب(س) هرگز نداشت؛ طاقتِ تنهاییِ پدر لبریز شد محبّتِ شش ماههٔ رباب(س) گهواره تاب خورد و شد آمادهٔ نبرد جانم فدایِ غیرتِ شش ماههٔ رباب(س) آمد کمان-به دست سرآسیمه حرمله(لع) آغاز شد شهادتِ شش ماههٔ رباب(س) با تیرِ پُر شتابِ سه شعبه به حنجرش لرزان شده ست قامتِ شش ماههٔ رباب(س) پاشید؛ خون به رویَش و محروم شد از آب لبهایِ با طراوتِ شش ماههٔ رباب(س) آرام پشت خیمه غریبانه دفن شد این است اوجِ غربتِ شش ماههٔ رباب(س) قنداقهٔ نشسته به خون را نگاه کرد... پایان گرفت فرصتِ شش ماههٔ رباب(س) ایّام ِ نابِ مادری اش بود مختصر جز غم نبود؛ قسمتِ شش ماههٔ رباب(س) دردِ تمام عالمیان میشود "دوا" با ذرّه ذرّه تربتِ شش ماههٔ رباب(س) بخشیده میشویم مقدّر شود اگر- یک لحظه از شفاعتِ شش ماههٔ رباب(س)!
دارد از جام ولایت باده می‌ریزد زمین ذره ذره داغِ فوق العاده می‌ریزد زمین شبه پیغمبر(ع) ندارد جای سالم در تنش عضو عضوِ این پیمبر-زاده می‌ریزد زمین إرباً إربا یعنی آنجا که گلاب از برگ گل قطره قطره میشود آماده می‌ریزد زمین پاره کرده ضربهٔ نیزه نخ تسبیح را دانه دانه از دلِ سجاده می‌ریزد زمین از نفس افتاده و چشمش سیاهی رفته است جویِ خون از پیکری افتاده می‌ریزد زمین گل که پرپر شد همه گلبرگهایش بی رمق با نسیمی، با تکانی ساده می‌ریزد زمین می‌رساند با سرِ زانو خودش را یک پدر اشک از چشمانِ یک دلداده می‌ریزد زمین می‌رود با دست لرزان...دارد از بین عبا تکه تکه پیکرِ شهزاده می‌ریزد زمین!
🍃🏴 زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در عزای شب عاشورا،شب دهم محرم الحرام 🍃🏴 -لطفا حق روضه ادا شود- آنکه یک عمر است با غیرت نگهدار من است رویِ خاک افتاده اما باز غمخوارِ من است بعد مادر، بعد بابا، سالها بعد از حسن(ع) رازدارم بوده و آری کَس و کارِ من است سنگ را انداختند و خونِ پیشانی او آتشم زد! باعثِ آزارِ بسیارِ من است با نگاهی سمتِ من بر پیکرش زد نیزه را... حرمله(لع) بیش از همه در فکرِ آزارِ من است میخورَد هر بار شمشیر از کنار و پشتِ سر "یا غیاثَ المُستغیثین" ذکرِ هر بارِ من است کارِ شمرِ (لع) بی حیا آغاز شد در قتلگاه رویِ تل بر سینه و بر سر زدن کارِ من است ای فدایِ این برادر که میانِ خاک و خون چشم هایِ نیمه بازش محوِ دیدارِ من است ای تمام ِ نیزه ها، ای سنگهایِ بی حیا این که زیر دست و پا افتاده سالارِ من است پُر شد از زخم و جراحت؛ جای-جایِ پیکرش در همین احوال هم حتی هوادارِ من است آه این صیدِ به خون خفته پناهِ زینب(س) است این حسینِ (ع) تشنه لب عمریست دلدارِ من است پیش چشم دیگران؛ نامرد! عریانش نکن غارتِ پیراهنش اندوهِ سرشارِ من است!
عرش را با ریسه های نور آذین بسته اند گوشه ی هر کهکشان یک ماهِ زرّین بسته اند سردرِ شهر مدینه ذکر آمین بسته اند دورِ کعبه آیه آیه حمد و یاسین بسته اند میزبانیِ ملائک کاملا سنجیده است مکه مهمان دارد و کلّی تدارک دیده است انبیا با اولیا...داوود و عیسی آمدند نوح و ابراهیم با اسحاق یکجا آمدند یوسف و یعقوب و آدم قبلِ حوّا آمدند حضرت الیاس و اسماعیل و موسی آمدند با ارادت با ادب، تعظیم کرده با یقین محض بیعت با رسول الله؛ ختم المرسلین آمد آن که عطرِ او جاریست در بویِ گلاب محض ویران کردن بتخانه ها شد انتخاب آتشِ آتشکده خاموش شد، شد غرق خواب طاق کسری، کلّ ایوان مداین شد خراب دور گهواره چه غوغایی شده، محشر شده گل بریز و کِل بکش چون آمنه مادر شده رحمةٌ للعالمین است و محمد آمده حُسن خلق آورده با خود، حُسنِ بی حد آمده پیش از پنجاه و هشتاد و نود، صد آمده «لم یلِد» می خوانَد و تفسیر «یولَد» آمده لاإلهَ جز خدا... تا گفت ذات حق یکیست محضرِ توحید او لات و هُبل شد سربه نیست مثل اقیانوس در لطف و کرم بی انتهاست دست هایش مستجابُ الدعوه؛ اهلِ ربّناست سیرتش قرآن پسند و صورتش چون سوره هاست دشمنانش را بخوان «أبتر» که این امر خداست شد أباالکوثر! به کوریِ همان چشمانِ شور جاهلیت شد به جایِ دختران زنده به گور قاب عالم را پر از زیباترین تصویر کرد دست در دستش سپرد و عشق را درگیر کرد در غدیرِ خم اذان را، قبله را تفسیر کرد بعثتش را با ولایت خالص و تطهیر کرد خواند «أکملتُ لکُم» را، گفت با صوتِ جلی: تا قیامت «لا أمیرالمؤمنین إلّا علی(ع)» نسل در نسلش همه از نور، از عصیان به دور یک به یک قرآنِ ناطق، اصلِ انجیل و زبور می شود بی حُبّ آن ها راهِ حق صعب العبور موسم دلدادگی شد، کلّ عالم در سرور در مدینه جشن دارد فاطمه(س) امشب شبی هم پیمبر آمده هم صادقِ آلِ نبی در نگاهش جنّتُ الاعلی تماشایی شده پای درس او شلوغ است و چه غوغایی بس که لحنش مهربان و گرم و زهرایی شده حال من خوب و دلم مست چه آقایی شده «قل هوالله احد» شد دینم و ذکر لبم شد امامِ جعفرِ صادق رئیسِ مذهبم هست یابن الباقر و در علم، بی مثل و بدل زهد از گفتار او پیدا؛ نمایان در عمل راستگویی و کرَم خورده به نامش از ازل پس به عشقش خوانده ام «حیّ علی خیرالعمل» با نمازِ اول وقتم خریدم مغفرت از شفاعت بهره مندم می کند در آخرت!