eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
2.2هزار دنبال‌کننده
2 عکس
0 ویدیو
56 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
به لبـم نادعلیْ نادعلیْ، صبـح و شب است دل در این بادیه در آتش ِعشق و طلب است هـرکـه پا در ره غیرِ از تو گـذارد، بی شک حاصلش درد و غم و رنج و عذاب و تَعَب است أَشهَــدُ أَنَّ عَلیّـــاً وَلــیّ اللّهِ اذان عشق و دلدادگی و شور و جنون را سبب است از همان سیــزده مـاه رجب تـا شب قدر هرزمان سیرِ مقامات تو کردم، عجب است در مقامات تو این بس که چنین می گویند کمتـرین فاصله ای بین تو بـا ذاتِ رب است آنکــه در جنگ فـراری نشد و غالب گشـت فاتحِ بَدر و حُنین، حیدر و شیرِ عرب است من کجـا.. مدّعی شیعه ی راهِ تـو شـدن ؟! من غباری به سر کوی توأم ، این ادب است نزدِ مـن حُرمت او همچـو فـریضـه واجب آنکه بر شیرِ خدا، شاهِ نجف، مُنتَسَب است بوسـه ای تا بـه ضـریح تـو نشـاندم دیـدم طعمِ انگور بهشتی ست که بر روی لب است
به شام تیره ی ما صبحِ روشنا عباس سفینه عشق حسین است و ناخدا عباس تو آن طریقِ نجاتی که می‌رود تا عرش مسیرِ روشنِ توحید تا خدا عباس شروع منقبت توست، انتهای کلام ورای مرتبه ی عشق تا فنا عباس خوشا به آنکه کناره گرفت از دنیا غریبه با همه شد، با تو آشنا عباس به زخمِ خویش نمک گرچه می زنم شادم که دردِ خسته دلان را کند دوا عباس برو به خاکِ حریمش به سجده طوفی کن که بهرِ چشم دلِ ماست توتیا عباس بشوی لوح دل و رو به قبله ی جان کن ز سوز سینه بخوان و بزن صدا عباس بگو تو یکصد و سی و سه مرتبه باعشق به نامِ نامی سلطانِ اولیا عباس مخواه از کرمش کم که لطفِ بسیارش کند به سائلِ خود کیمیا عطا عباس تویی که طعم خجالت چشیده ای آقا اراده کن به نجاتِ من از بلا عباس . گرفت تا به کف آب از شریعه، بر هم ریخت که مستِ عشقِ حسین است هر کجا عباس اگرچه دست ندارد کسی حریفش نیست به تیرِ غمزه بگیرد شکار را عباس میانِ علقمه از هجمه ی کمانداران رسید از همه سو بر سرش بلا عباس دمی که خواست در آرد به زانوانَش تیر عمود از طرفی خورد بی هوا عباس "بلند مرتبه ماهی ز صدر زین افتاد" نمود حقِّ وفا را چنین ادا عباس همین که گفت به مولا أَخا مرا دریاب حسین هم به لبش دم گرفت أَخا عباس عمودِ خیمه ی او را کشید ثارالله به خیمه ناله بلند است: عمو، بیا، عباس
به شام تیره ی ما صبحِ روشنا عباس سفینه عشق حسین است و ناخدا عباس تو آن طریقِ نجاتی که می‌رود تا عرش مسیرِ روشنِ توحید تا خدا عباس شروع منقبت توست، انتهای کلام ورای مرتبه ی عشق تا فنا عباس خوشا به آنکه کناره گرفت از دنیا غریبه با همه شد، با تو آشنا عباس به زخمِ خویش نمک گرچه می زنم شادم که دردِ خسته دلان را کند دوا عباس برو به خاکِ حریمش به سجده طوفی کن که بهرِ چشم دلِ ماست توتیا عباس بشوی لوح دل و رو به قبله ی جان کن ز سوز سینه بخوان و بزن صدا عباس بگو تو یکصد و سی و سه مرتبه باعشق به نامِ نامی سلطانِ اولیا عباس مخواه از کرمش کم که لطفِ بسیارش کند به سائلِ خود کیمیا عطا عباس تویی که طعم خجالت چشیده ای آقا اراده کن به نجاتِ من از بلا عباس . گرفت تا به کف آب از شریعه، بر هم ریخت که مستِ عشقِ حسین است هر کجا عباس اگرچه دست ندارد کسی حریفش نیست به تیرِ غمزه بگیرد شکار را عباس میانِ علقمه از هجمه ی کمانداران رسید از همه سو بر سرش بلا عباس دمی که خواست در آرد به زانوانَش تیر عمود از طرفی خورد بی هوا عباس "بلند مرتبه ماهی ز صدر زین افتاد" نمود حقِّ وفا را چنین ادا عباس همین که گفت به مولا أَخا مرا دریاب حسین هم به لبش دم گرفت أَخا عباس عمودِ خیمه ی او را کشید ثارالله به خیمه ناله بلند است: عمو، بیا، عباس
تو یادگار حسینی که کربلا دیدی شبیه عمّه‌ی مظلومه‌ات بلا دیدی «سری به نیزه بلند است» را شما دیدی وَ غارت حرم و خیمه گاه را دیدی دو چشم گریه‌ی تو تا همیشه آباد است در این سکوتِ تو صدها هزار فریاد است برای گریه‌ات آقا اشاره کافی بود همین که چشم تو بینَد سه ساله، کافی بود گلوی نازک یک شیرخواره کافی بود به آب دادن ذبحی، نظاره کافی بود تو را به غصّه چهل سال مبتلا دیدند به لحظهْ لحظهْ گریز تو کربلا دیدند اگرچه عصر دهم قسمتِ تو غم گردید که سایه‌ی پدرت از سرِ تو کم گردید نصیب تو فقط آه و غم و الم گردید ز بار غصه‌ی یاران، قَدِ تو خم گردید اگرچه تبْ نگهت را ز درد، تیره نمود خدا برای امامت تو را ذخیره نمود دلتْ ز داغِ اسارت غمِ فراوان داشت دو پلک چشم ترِ تو، همیشه باران داشت همیشه خاطرِ تو یادی از شهیدان داشت به سینه روضه‌ی مکشوف چون هزاران داشت سه شعبه دیدی و تیر و گلوی اصغر را تو تیغ دیدی و خنجر، به روی حنجر را
عاشقان دارند در میخانه مأوا می‌کنند خانه ی غم را خراب از سیلِ صهبا می کنند خوب ها گلچین شدند و در مسیر کربلا شرح شور عشق را با اشکْ معنا می کنند اذن از مولا گرفته از نجف راهی شدند این چنین در عاشقی دل را مهیّا می کنند سودها دارد مَشایه در طریقِ کربلا نقدِ جان را با متاع عشق سودا می کنند پابرهنه چون رقیّه، سرسپرده، جان به کف هر دلی را در طریقِ دوست شیدا می کنند در عمود آخرین عشّاق دلداده به ماه با دمِ "عباس جیٖبِ الْمٰای" غوغا می کنند در جواب آنکه روزی یار می کردی طلب با لَکَ لَبیک، اعجاز مسیحا می کنند التفاتی نیست عشّاق شما را با بهشت در میان دو حرم، فردوس پیدا می کنند
در راه عشق می‌خرم از جان بلای تو خلقی اسیر حلقه‌ی زلف دو تای تو دل‌ها صفا گرفته همه از صفای تو عالم پناه می‌طلبد از سرای تو خون خدا تویی و خدا خون‌بهای تو ای روز و شب دخیل غمت روزگار ما روشن به ذکر نام تو شد، شام تار ما ای آبرو و عزّت ما اعتبار ما تنها تو رهنمای طریقی و یار ما هر صبح و شام، ذکرِ لب ما، ثنای تو بانی اشک، علت شور و نوا، حسین مشکل گشای دردِ دل بی دوا حسین عبد خدا و فانی راه خدا حسین کشتی عشق، راه نجات از بلا حسین اسلام را بقا ز تو و کربلای تو گفتی که اشکِ دیده‌ی ما مرهم غم است هرچه کنیم گریه به پای غمت کم است تنها نه یک دهه، همه سالم محرم است عمر مفید، وقف تو بودن دمادم است والله نیست در دل ما جز هوای تو عمری به پای روضه‌ی تو کارم آه بود کارم عزا برای شه بی سپاه بود از لطف دوست اشک دو چشمم به راه بود همواره آرزوی منِ روسیاه بود کی قسمتم شود که بمیرم برای تو؟ روزی که ماند یکه و تنها و بی سپاه اهل حرم اسیر حرامی و بی پناه زینب به سرزنان ز روی تل کشید آه از زیر نیزه‌های شکسته به قتلگاه آمد به گوش زینب کبری صدای تو از عطر سیب دشت بلا پر شمیم بود موی سرش به نیزه به دست نسیم بود آتش به خیمه‌های بدون حریم بود این کی سزای حضرت شاه کریم بود باید که مرد پای غمت در عزای تو
عاشقان دارند در میخانه مأوا می‌کنند خانه ی غم را خراب از سیلِ صهبا می کنند خوب ها گلچین شدند و در مسیر کربلا شرح شور عشق را با اشکْ معنا می کنند اذن از مولا گرفته از نجف راهی شدند این چنین در عاشقی دل را مهیّا می کنند سودها دارد مَشایه در طریقِ کربلا نقدِ جان را با متاع عشق سودا می کنند پابرهنه چون رقیّه، سرسپرده، جان به کف هر دلی را در طریقِ دوست شیدا می کنند در عمود آخرین عشّاق دلداده به ماه با دمِ "عباس جیٖبِ الْمٰای" غوغا می کنند در جواب آنکه روزی یار می کردی طلب با لَکَ لَبیک، اعجاز مسیحا می کنند التفاتی نیست عشّاق شما را با بهشت در میان دو حرم، فردوس پیدا می کنند
امشب دو دیده‌ام ز غمت پُر ستاره است آن را که نیست چاره به‌جز این، چه چاره است؟ در سامرا اگر چه نشد زائرت شوم دل را به یاد مقتلت از جان کناره است با تو چه کرد معتمد دون، که این چنین از سوز داغ زهر به جانت شراره است مهدی ز ره رسید و سرت را به برگرفت افلاکیان و اهل سما را نظاره است در بند دشمن ارچه سرت روی خاک بود حالا به روی دامن یک ماهپاره است گفتی تو إسْقِنیٖ و شدی از عطش رها این روضه را به کربُبَلا یک اشاره است هر چه ز لشگری طلبید آب، جدّتان پاسخ نداد کس به حسین شهیدتان
مشکاتِ ذاتِ قدسی و نورِ اِله، تو هم روشنیّ صبح و طلوعِ پگاه، تو بر ذاتِ پاکِ حیّ تعالی گواه، تو از هولِ رستخیزِ قیامت، پناه، تو جانِ نبی و کُفو علی، بانوی بهشت تا حشر از کرامتِ تو می‌توان نوشت از ساقِ عرش، از طرفی دیگر آمدی در مُصحفِ کریمِ خدا کوثر آمدی حوریه‌ای به هیئتِ انسان در آمدی بینِ زنانِ برترِ عالَم سرآمدی اُمُّ الفضایلی و نداری نهایتی «ای قصهٔ بهشت ز کویت حکایتی» ای در بیانِ قدر تو الکنْ زبانِ ما بیرون ز درکِ کُنه مقامت، توانِ ما «ای برتر از خیال و قیاس و گمانِ» ما محتاجِ توست در همه عصری جهانِ ما گوییم هرچه، حوصله را سر بیاورد باید خـدا به شـرحِ تو محشر بیاورد سارا و مریم، آسیه و هاجر آمدند خیلِ فرشته از طرفِ داور آمدند در زادْروزِ تـو همگی یکسـر آمدند بهرِ طوافِ شافعه‌ی محشر آمدند سِّرِ خَفی در عالَمِ ایجاد شد عیان گنجینه‌ای گشوده شد از غیبْ بر جهان کوثر، کریمه، مهدیه، راضیّه، فاطمه نجمه، زکیّه، صالحه، عالیّه، فاطمه عَذرا، صفیّه، طاهره، انسیّه، فاطمه حَورا، علیمه، فاضله، مرضیّه، فاطمه در شأن و جایگاهِ تو ای مظهرِ وَدود "لَولا لَمـاخَلَقْتُکُمـا" آمده فرود*...
از غم و دردِ دوري بابا عجبي نيست گر پريشانم آمدي، سر زدي به من آخر جانِ عالَم فداي مهمانم در پي‌ات كوچه، كوچه مي‌گفتم: بنگر اين حالِ زار من بابا از سر ني بيا كمي پايين ماهِ شب‌هاي تار من بابا بي تو از درد، جانْ به لب بودم خوب شد آمدي، گله دارم ياس نيلوفري شدم از داغ بر تنم، زخمِ سلسله دارم من اگر سيلي از عدو خوردم خيزران با لب تو بد تا كرد آنقَدَر در پي‌ات دويدم كه تاول پاي من دهان وا كرد ساربان بُرد اگر عقيق تو را من النگوي خود به او دادم گر تو از صدرِ زين، زمين خوردي من هم از روي ناقه افتادم موقعِ راه رفتنم هـر بار سخت اگر پا شدم، اگر مُردَم بين زهرا و من شباهت هاست ارث خود را ز فاطمه بُردم موي من، موي تو، اگر خاكيست يا به خاكستر است آكنده آتش از بام بر سرم افتاد گيسويم درهم است، شرمنده آمدي سر زدي به من با سر حاجتم گرچه شد روا، بابا رونماي تو جانْ سپردن داشت نرسيدم به كربلا، بابا در خرابه اگر به يك بوسه گشتم اي عشق، خوشه چين از تو آخرين درد دخترت اين بود من كه جا ماندم اربعين از تو
وقت آن گشت كه چون لاله به گلزار آيد اين غزال از حرمِ عشق پديدار آيد بي زره رفت به ميدان كه سبكبار آيد چون علی اكبر از اين راه به ديدار آيد نوجوان است ولی مثل پدر، صف شكن است «تيرها پر بگشاييد كه او هم حسن است» * سروِ طوبای حرم راهي ميدان بلاست پشتِ او دست همه رو به خدا، سوی دعاست در دلِ معركه از آمدنش شور به پاست قمر نجمه، مَه چهارده آل عباست از صدف، گوهرِ زيبنده عيان می‌آمد وارثِ شير جمل، نعره زنان می‌آمد لشگر كوفه از اين رزم هراسان شده بود از رجزخواني او سختْ پريشان شده بود كفر، هم مات از اين جنگِ نمايان شده بود سرِ أزرق به زمين نقش بيابان شده بود تيغِ او در وسطِ معركه غوغا مي‌كرد قَدّ هركس كه قد افراشته را تا مي‌كرد :: ساقه از سنگ شكست آخر و پرپر افتاد از روي اسب زمين خورده و با سر افتاد بي هوا نيزه به او خورد كه آخر افتاد به عمو گفت بيا، تا كه دلاور افتاد زخمِ سرنيزه بر اين جسم چنان كاري بود خانه خانه عسل از موم ِ تنش جاري بود پاي تا سر، همه جا، زخمِ مكرر؛ قاسم باغِ پامال شده، لاله‌ي پرپر؛ قاسم تكه تكه شده خيرات ز خنجر؛ قاسم ارباً اربا شده همچون علي اكبر؛ قاسم بس كه بر پيكرِ او سُمّ فَرَس تاخته بود جاي صد نعل به رخساره‌اش انداخته بود قد كشيدي و عمو در برت اي ماه رسيد وسط هلهله‌ها بود كه ناگاه رسيد بر سر پيكر زخمي تو با آه رسيد تا حسين آمده، عباس هم از راه رسيد هرچه كردند از اين دشت، تنت جمع نشد بس كه پامال جفا بود سرت، جمع نشد