#حضرت_قاسم_بن_الحسن_ع_شهادت
پیراهنت از بهار عطرآگینتر
داغت ز تمام داغها سنگینتر
کام همه تلخ شد ز داغت امّا
در کام تو مرگ از عسل شیرینتر
#سعید_بیابانکی
#حضرت_قاسم_بن_الحسن_ع_شهادت
از خیمه برون آمد و شد سوی سپاه
با قامت سرو و با رخی همچون ماه
ناگاه برآمد از دل دشمن و دوست:
«لا حول و لا قوّة الا بالله»
#سیدمحمد_خسرونژاد
#حضرت_قاسم_بن_الحسن_ع_شهادت
آشنا بود آن صدایِ آشنایی که زدی
کربلا بیت الحسن شد با صدایی که زدی
خواهرم را بیشتر از هر کسی خوشحال کرد
بانگ إنّی قاسم بن المجتبایی که زدی
لشکری را ریختی، آخر تنت را ریختند
کار دستت داد آخر ضربههایی که زدی
استخوان سینهات میگفت اینجایم عمو
خوب شد پیدا شدی با دست و پایی که زدی
ذره ذره چون علیِّ اکبرم میبوسمت
این به جای بوسههایِ بر عبایی که زدی
سیزده تا سیزده تا نیزه بیرون میکشم
در إزای سیزده جام بلایی که زدی
#علی_اكبر_لطيفيان
#حضرت_قاسم_بن_الحسن_ع_شهادت
گوشهی خیمه شور و حالی داشت
دیدهاش اشک لایزالی داشت
دائماً از خودش سؤالی داشت:
دیشب او مژدهی وصالی داشت
پس چرا راهِ رفتنم سد شد؟
التماس پریدنم رد شد؟
من که از عاشقان او هستم
دست پروردهی عمو هستم
حال که غرق آرزو هستم
تشنهی جنگ با عدو هستم
کاش میشد مرا خطاب کند
روی جانبازیام حساب کند
کنج بستر که جای ماندن نیست
میزنم پَر که جای ماندن نیست
خیمه دیگر که جای ماندن نیست
بعد اکبر که جای ماندن نیست
گر بمانم ز غصه میمیرم
آخر اذن جهاد میگیرم
دست خطی اگر که رو بشود...
از برادر که گفت و گو بشود...
ذکر مادر که پیش او بشود...
زیر و رو سینهی عمو بشود
آه، انگار پَر در آوردم
من هم از عشق سر درآوردم
وقت، وقت فدا شدن شده است
نوبتِ جنگِ تن به تن شده است
وقت رزم یلِ حسن شده است
دشمن انگشت بر دهن شده است
جای جوشن به تن کفن دارم
ارث بسیار از حسن دارم
گفته بابا به من که قاسم جان
گرچه من نیستم ولی تو بمان
پیش پای عمو برو میدان
جان خود کن برای او قربان
سینهات را سپر برایش کن
هرچه را داشتی فدایش کن
گفت اگر نیزه خورد پهلویت
زیر سمها شکست ابرویت
یا اگر خون گرفت گیسویت
جان که دیگر نداشت زانویت
زیر لب روضهی مدینه بخوان
روضهای از شکستهسینه بخوان
آه عمو! وقت خواهش آمده است
تیغ و نیزه به بارش آمده است
لحظههای نوازش آمده است
مست "احلی من العسل" هستم
تشنهی جرعهای بغل هستم
نالهاش در هوارها گم شد
بین گرد و غبارها گم شد
وسط نیزهدارها گم شد
زیر سمّ سوارها گم شد
مقتلش روضهی مگو شده است
قدش اندازهی عمو شده است
نیزهها بر تنش مقیم شدند
سبب روضهای عظیم شدند
همه از سفرهاش سهیم شدند
قاتل زادهی کریم شدند
پیکرش دشت را معطر کرد
کربلا را بقیعِ دیگر کرد
#مصطفی_هاشمی_نسب
#حضرت_قاسم_بن_الحسن_ع_شهادت
(ابیاتی از یک غزل)
شاخِ شمشاد حسن از دور تا معلوم شد
قامتش زخمیِ تیرِ چشمهای شوم شد
قد او کوتاه اما نیزه کوتاهی نکرد
که بلند از این مصیبت نالهی معصوم شد
نامهاش وقتی به دست نعل مرکبها رسید
پیکرش از پشت و رو، هم مُهر شد، هم موم شد
در میان هلهله کوفه حنابندان گرفت
بند بندش وا شد و رنگ حنا معلوم شد
رنجِ قدّی که به زیر سم مرکبها کشید
باعث رنجیدن هر چارده معصوم شد
بین حرفش لشگر دشمن دویده بود که
نالهی «من را عمو دریاب» نامفهوم شد
لحظهی آخر در آغوش عمویش جان سپرد
آنکه یکعمری از آغوش پدر محروم شد
داغ او در کربلا داغ حسن را زنده کرد
در مدینه باز انگاری حسن مسموم شد
از همان روزی که زهرا ناله زد فضه بیا
کشتن معصوم زیر دستوپا مرسوم شد
صورتش وقت به میدان رفتنش معلوم بود
وقت برگشتن به دارالحرب نامعلوم شد
پیکرش آورده شد خیمه کنار پیکری
که بهسختی تکهتکه در عبا منظوم شد...
سروده گروه #یا_مظلوم
#حضرت_قاسم_بن_الحسن_ع_شهادت
اشکهای حسن از چشم ترت میریزد
نالهی اهل حرم دور و برت میریزد
پسرم! با رجزت لرزه به میدان افتاد
هیبت لشگری از این جگرت میریزد
گرچه با باقی عمامه رُخَت را بستم
جذبهی حیدریات از نظرت میریزد
از تماشای تو یک دشت به تکبیر افتاد
جلوهی ذات خدا از شجرت میریزد
حملهای سوی عدو کردی و سرها میریخت
لشگر ابرهه با یک گذرت میریزد
دور تا دور تو خار است، گلم زود بیا
پای این منظره قلب پدرت میریزد
نالهات را که شنیدم نفسم بند آمد
دیدم ای وای تن مختصرت میریزد
بکشم روی زمین پیکر تو میپاشد!
ببرم بر سر دوشم کمرت میریزد!
کاش میشد به عبایی ببرم جسمت را
دست سویت ببرم بیشترت میریزد
شاخ شمشاد من از سم فرس سرو شدی
که به هر جای بیابان خبرت میریزد
✍ #سیدپوریا_هاشمی
#حضرت_قاسم_بن_الحسن_ع_شهادت
میآمد و عمامهی بابا به سرش بود
آماده جنگیدنِ با صد نفرش بود
میآمد و رخساره برافروخته از عشق
یک خیمه دلِ غمزده در دور و برش بود
پروانهای از شوق پریدهست به میدان
آن چیز که میسوخت در او بال و پرش بود
میخواست بگوید بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي
لب بست در آنجا که عمویش پدرش بود
این شیر، علی اکبر او نه، ولی انگار
باید بنویسیم که قاسم پسرش بود
سنجیدن شیرینی قاسم به عسل نیست
اصلا عسل از ساختههای شکرش بود
گیرم زره اندازهی او نیست، نباشد
حرزی که عمو داده به شال کمرش بود
بغض جمل از حد تصور زده بیرون
یک دشت پر از تیغ، به دنبال سرش بود
در روضهی بابای غریبش جگری سوخت
چیزی که از او ریخت به میدان، جگرش بود
در زیر سم اسب چه میمانَد از این جسم
چیزی که به جا ماند ز قاسم اثرش بود
در خیمه نشستند پریشان که بیاید
چیزی که از او زودتر آمد، خبرش بود
#محسن_ناصحی
#حضرت_قاسم_بن_الحسن_ع_شهادت
ای گدایان! رو کنید امشب که آقا قاسم است
تا سحر پیمانهریز کاسهی ما قاسم است
یادمان باشد اگر روزی بقیع را ساختیم
ذکر کاشیهای باب المجتبی یا قاسم است
از همان روزیکه رزق نوکران تقسیم شد
کربلای سینهزنهای حسن با قاسم است
این کریمان به نگاه خود گره وا میکنند
آنکه عمری درد ما کرده مداوا قاسم است
روی ابرویش اگر تحت الحنک بسته حسین
در حرم زیباترین فرزند زهرا قاسم است
نعره زد: ان تنکرونی ریخت لشکر را بهم
وارث شیر جمل، شاگرد سقا قاسم است
مرد نجمه بود و صاحب خیمه شد در کربلا
سایهی روی سر مادر به هر جا قاسم است
زیر سم اسبها با هر نفس قد میکشید
گفت با گریه حسین، این تن خدایا قاسم است!
نعلهای خاک خورده دندههایش را شکست
مثل مادر این تنی که میخورد پا قاسم است
چونکه قاسم بود، بین گرگها تقسیم شد
یوسف پاشیده از هم بین صحرا قاسم است
#قاسم_نعمتی
#حضرت_قاسم_بن_الحسن_ع_شهادت
آمدم جان عمو درک منای تو کنم
خویش را لایق به دیدار خدای تو کنم
پدرم کرده وصیت که به قربانگه عشق
جان ناقابل خود را به فدای تو کنم
من که بهتر نِیَم از اکبر گلگون کفَنت
اذن جنگم بده تا جلب رضای تو کنم
سیزده سال نشستم به اُمیدی که سرم
برسر نیزه علمدار لوای تو کنم
من یتیمم ز محبّت دل قاسم مشکن
چه شود گر که مَنم سعی صفای تو کنم
گر تنم زیر سم اسب، لگدکوب شود
بِه از آن است به پا بزم عزای تو کنم
رو سپیدم به برِ فاطمه کن جان عمو
تا که در نزد پدر حمد و ثنای تو کنم
#ژولیده_نیشابوری
#حضرت_قاسم_بن_الحسن_ع_شهادت
پیش نگاه مضطر من دست و پا مزن
در موج خون، کبوتر من! دست و پا مزن
ای قد کشیده زیر سم اسب! داغ تو
تیغیست روی حنجر من، دست و پا مزن
عطر مدینه میوزد از زخمهای تو
آیینهی برادر من دست و پا مزن
اینسان عمو مگو که کار از عمو گذشت
ای بسمل برابر من! دست و پا مزن
خون میچکد ز پهلو و بازو و سینهات
زخمیترین چو مادر من دست و پا مزن
دشمن دوباره دید که من گریه میکنم
ای وای علیِ اکبر من دست و پا مزن
#میثم_مؤمنی_نژاد
#حضرت_قاسم_بن_الحسن_ع_شهادت
#غزال
باز یل آمده است
معنی حیّ علی خیر العمل آمده است
او غزال حرم است
تا قصیده بشود مثل غزل آمده است
نوجوان است ولی
ادبش گفت که از روز ازل آمده است
شتر سرخ کجاست
پسر صف شکن جنگ جمل آمده است
هدفش ازرق بود
در پی کشتن این حداقل آمده است
به خدا با رزمش
طرز جنگیدن سقا به مَثل آمده است
یک نفر جنگیده
نعرهی حیدری از چند محل آمده است
لشکر از خواب پرید
بی مهابا همه گفتند اجل آمده است
همه در حیرت او
عمه زینب چه نقابی زده بر صورت او
سپرش را برداشت
آمد عمامهی سبز پدرش را برداشت
حرز یا فاطمه داشت
یا علی گفت و تمام هنرش را برداشت
از عمو بوسه گرفت
خاطرش جمع که بار سفرش را برداشت
گریه می کرد ولی
دیگر از دوش عمو نیز سرش را برداشت
از همه دل میکَند
تا که از مادر خود هم نظرش را برداشت
چون نهال است تنش
از چه رو مرد حرامی تبرش را برداشت
وای از این رفتن او
زرهی نیست که اندازه شود بر تن او
خیمه غوغا شده است
نامه ی رفتنش انگار که امضا شده است
ای عمو زود بیا
نوجوانی وسط معرکه تنها شده است
نجمه چشمش روشن
چقدر قاسم او خوش قد و بالا شده است
چه حنابندانی
صورت غرقه به خون تو چه زیبا شده است
زیر و رو شد بدنت
چقدر نیزه که از روی تنت پا شده است
تو که قاسم بودی
از چه تقسیم شدی، جسم تو منها شده است
بد کشیدن تو را
قدت انگار که اندازهی سقا شده است
چکمهها جای خودش
نعلها نیز برای تو مهیا شده است
وای از این هلهلهها
سر عمامهات انگار که دعوا شده است
نوهی فاطمهای
چند تا کوچه برای زدنت وا شده است
چه گریزی زدهای
سینهات مقتلی از روضهی زهرا شده است
میخ در نیست ولی
تیر هر قدر که میشد به تنت جا شده است
#مجید_تال
#امام_حسین_ع #امام_حسن_ع
#حضرت_قاسم_بن_الحسن_ع_شهادت
حسین گفت: برادر! حدیث طوبی را
بخوان دوباره برایم به یاد مادرمان
بیا دوباره بگو از دلیلِ خَلق جهان
بیا دوباره بگو از شکوه باورمان!
از آن درخت که رنگ خزان نخواهد دید
به باغبانی ذریهی مطهرمان
کجاست مادرمان تا که افتخار کند
به شور قاسممان و به نور اکبرمان
چه شاعرانه در این خانه نجمه و لیلا
گذاشتند دو آیینه در برابرمان
بیا دمی به تماشای خویش بنشینیم
که جلوه کرده در آیینه نیم دیگرمان
قسم به زینب کبری که زینت پدرست
علیِ اکبر و قاسم شدند زیورمان
زبرجد است و به یاقوت سرخ میآید
کنار هم چه شکیلاند درّ و گوهرمان
وضوی عشق به اهل سما میآموزند
شبیه کودکیِ از خدا سراسرمان...
حدیث شوکتشان را کشیدهایم به دوش
چنانکه دوش نبی بوده است منبرمان
پسرعموی هم و بیقرار هم هستند
درست مثل پدر پیش جد اطهرمان
درست مثل من و تو به پیشگاه علی....
ببین چقدر ادب میکنند محضرمان
به پشتوانه اولاد خویش مثل پدر
چه باک اگر که نباشد زره به پیکرمان
من و تو پیش هم انگار مرتضی هستیم
چنانکه اکبر و قاسم شُبیر و شبَّرمان
به ذوالفقار قسم تیغمان دودم شده است
که یاعلیست دم این دوتا دلاورمان
دوچشمهای که به تفسیر نور میجوشند
به کوری همهی دشمنان ابترمان
یکی به ناز رسانده به جاممان انگور
یکی به شوق، عسل ریخته به ساغرمان
ستارههای حرم نور چشم عباساند
چه عاشقانه رفیقاند با برادرمان
کنار دست علمدارمان قسم خوردند
که تا همیشه بمانند یارو یاورمان
و گفتهاند: که آیین سروری این است
غلام فاطمهایم و علیست سرورمان
همین که دیدمشان در کنار هم گفتم
هزارشکر که آماده است لشکرمان
یکی، نقاب شود قامتش برای حرم
یکی، رکاب بگیرد برای خواهرمان
به فتح قلهی احلی من العسل رفته
بدون واهمه پَر میزند کبوترمان
شکسست بغض زمان و شکست قلب زمین
حسین گفت رسیدهست روز آخرمان
و گفت: آه برادر! یکی دوساعتِ بعد
بیا به دیدن جسم به خون شناورمان
میان اشک من و خط به خطّ نامهی تو
رسید رایحهی آشنای مادرمان
::
حسین پلک زد و نامه ی حسن را بست...
#مجید_تال
#حضرت_قاسم_بن_الحسن_ع_شهادت
من از تولد عاشقم؛ وقتی پدر با اشک
بعد از اذانش «یا حسین»ی خواند در گوشم
در چشمهای تو، عمو جان! کربلا دیدم
وقتی گرفتی لحظهی اول در آغوشم
میدانم اکنون در دل پاکت چه غوغاییست
قربانیت وقتی که میراث حسن باشد
میدانم اذنم میدهی، اشکت که پایان یافت
خط حسن وقتی که در دستان من باشد
هم جوشنم شد، هم توانم داد با عطرش
شالی که روی شانهام انداختی با عشق
شمشیر در دستم چه حیدروار میچرخد
از من چه مرد بینظیری ساختی! با عشق
«احلی...» حدیث چشمهای مهربانت بود
آری تو طعم مرگ را پیشم عسل کردی
حتی دهان زخمهایم نیز شیرین شد
وقتی مرا مثل علی اکبر، بغل کردی
#قاسم_صرافان
#حضرت_قاسم_بن_الحسن_ع_شهادت
شور و شوقم را ببین، یاور نمیخواهی عمو؟
اکبری، یک ذره کوچکتر نمیخواهی عمو؟
تاب دوریِ مرا اینجا دل پاکت نداشت
قاسمت را پیش خود دیگر نمیخواهی عمو؟
گفتم: «احلی من عسل»، در روضههای کربلا
فصل شیرینی، پر از باور، نمیخواهی عمو؟
شال بر دوش و گریبان باز و صورت قرص ماه
در میان کربلا محشر نمیخواهی عمو؟
چهرهی زهراییام زیباست، اما یک رجز
روز آخر، با دم حیدر نمیخواهی عمو؟
خون سردار جمل جاری است، در رگهای من
مردی از نسل یل خیبر، نمیخواهی عمو؟
موقع رفتن، مگر با یاد زهرا مادرت
بر فراز نیزه هجده سر نمیخواهی عمو؟
پیکرم شاید که نعل اسبها را خسته کرد
یک فدایی، این دم آخر نمیخواهی عمو؟
ای که سرهای شهیدان را به دامن میکشی!
روی این دامن، گلی پرپر نمیخواهی عمو؟
#قاسم_صرافان
#امام_زمان_عج_مناجات_محرمی
#حضرت_قاسم_بن_الحسن_ع_شهادت
#شب_ششم
میآیی و غم ما را جواب خواهی کرد
دعای چشم مرا مستجاب خواهی کرد
بیا و دست جهان را بگیر با لبخند
که با تبسم خود انقلاب خواهی کرد
طلوع کن بتکان از هوای ما شب را
بتاب بر دل دنیا، ثواب خواهی کرد
شنیدهام به شما تکیه میدهد کعبه
و آسمان و زمین را خطاب خواهی کرد
تو آفتابی و همراه عدهای مهتاب
اساس ظلمت شب را خراب خواهی کرد
محرم است بیا و دو قطره روضه بخوان
که سنگ را به دو خط روضه آب خواهی کرد
هوای روضهی احلی من العسل داریم
بخوان که قلب زمان را کباب خواهی کرد
زمان اگر برود تا کنار پیکر او
برای یاری قاسم شتاب خواهی کرد
#علی_گلی_حسین_آبادی
#حضرت_قاسم_بن_الحسن_ع_شهادت
در سرخی غروب نشسته سپیدهات
جان بر لبم ز عمر به پایان رسیدهات
آخر دل عموی تو را پاره پاره کرد
آوای نالههای بریده بریدهات
در بین این غبار به سوی تو آمدم
از روی ردّ خونِ به صحرا چکیدهات...
خون گریه میکنند چرا نعل اسبها؟
سخت است روضهٔ تن در خون تپیدهات
بر بیت بیت پیکر تو خیره ماندهام
آه ای غزل! چگونه ببینم قصیدهات
باید که میشکفت گل زخم بر تنت
از بس خدا شبیه حسن آفریدهات
#سیدمحمدجواد_شرافت
#حضرت_قاسم_بن_الحسن_ع_شهادت
این گلِ تر ز چه باغیست که لب خشکیدهست؟
نو شکفتهست و به هر غنچه لبش خندیدهست
روبرو همچو دو مصراع، دو ابرویش بین
شاه بیت است و حق از شعر حسن بگزیدهست
دید چون مشتریاش ماه شب چاردهم
«سیزده بار زمین دور قدش گردیدهست»
عازم بزم وصال است، و حسن نیست دریغ!
تا که در حُسن ببیند چه بساطی چیدهست
سیزده آیه فقط سورۀ عمرش دارد
نام اخلاص بر این سوره، وفا بخشیدهست
حسرتِ پاش به چشمان رکاب است هنوز
این نهالیست که بر سرو، قدش بالیدهست
سینه شد مجمر و اسپند، ز دل، مادر ریخت
تا قیامت قد خود دید کفن پوشیدهست
گفت شرمندۀ احسان عمویم همه عمر
او که پیش از پسر خویش مرا بوسیدهست
تن چاکش به حرم برد عمو، عمه بگفت:
خشک، آن دست که این لالۀ تر را چیدهست
#علی_انسانی
#حضرت_قاسم_بن_الحسن_ع_شهادت
هيچ موجى از شكست شوق من آگاه نيست
در كنار ساحلم امّا به دريا راه نيست
تا مپندارند با مرگم تو مىميرى بگو
اينكه میبينيد فعل است و ظهور، الله نيست
در مسير لا و الا خون عاشق مىدود
در دل معشوق مطلق راه هست و راه نيست
كاروان تشنه اشكت را نشانم داده است
منزل من چشمهاى توست، پلک چاه نيست
روى بر سمّ ستوران دادم و گفتم به خاک
در مقام جلوهٔ خورشيد جاى ماه نيست
مىبرى من را و پا را مىكشم روى زمين
در ركاب شوق حرف از قامت كوتاه نيست
صوت داود است جارى از فضاى سينهام
در مسيرش استخوانى گاه هست و گاه نيست
مىزنيدم ضربه امّا من نمىريزم فرو
كوه را هيچ التفاتى بر هجوم كاه نيست
#سیدرضا_جعفری
#حضرت_قاسم_بن_الحسن_ع_شهادت
..چه خوب، مرگ خریدار زندگانی توست
حیات طیبه تصویر نوجوانی توست
چه قد کشیده درون تو شوق رزم ای ماه
که هست قامت جوشن برای تو کوتاه
به پای شوق تو پای رکاب هم نرسید
کسی شبیه تو دست از جوانیاش نکشید
لبت به تلخی دنیا حلاوت افزوده
که شهد، شاهد شیرینزبانیات بوده
چقدر از نفست دشت عطرآگین شد
چقدر از سخنت کام شهد شیرین شد..
تمام حُسنِ حَسنزاد خویش را بردار
برو به جمع شهیدان «اولئکَ اَلاَبرار»
برای عقل مگر نقشی از جنون بکشی
برو که معرکه را هم به خاک و خون بکشی
رجز بخوان که شود زنده کوفۀ اموات
که گوش هلهلهها کر شود از این آیات
برو به بحر رجز بین دشت طوفان کن
به موج عشق بزن، مرگ را هراسان کن
برو به کوری چشمان مست هلهلهها
بدوز چشم خودت را به تیر حرملهها
بگو به تیغ که از فرق ماه ما پیداست!
که فرق آل علی با بنیامیه کجاست!
که ننگ نام کجا، عزت قیام کجا!
حسینِ صبح کجا و یزیدِ شام کجا!..
بگو حسین ندارد دمی سر سازش
به پا نکرده در این دشت خیمۀ خواهش..
برو که رفتن تو ماندگار خواهد شد
پس از تو لشکر دشمن غبار خواهد شد
گرفتهاند فقط نیزهها تو را در بر
حسین میچکد از پیکر تو سرتاسر
چقدر کام زمین تشنۀ شهادت توست
تو میروی و دلم کشتۀ حکایت توست
#جعفر_عباسی
#حضرت_قاسم_بن_الحسن_ع_شهادت
خدا در شورِ بزمش، از عسل پر کرد جامت را
که شیرینتر کند در لحظههای تشنه کامت را
رجز خواندی برای مرگ، با لبهای خشکیده
که عرش و فرش بر لب میبرد هر لحظه نامت را
نشان دادی که در نسل حسن، جز حُسن چیزی نیست
ندید اما نگاه کوفیان ماه تمامت را
دم رفتن به میدان خندهای کردی و فهمیدی
که شیرین میکند لبخند تو کام امامت را
میان کارزار زخمها بردی پناه آخر
به پیغمبر که پاسخ داد بیوقفه سلامت را
در آن لحظه که دشت از بوی تو آکنده شد دیدند
ملائک با نگاه تازهای روز قیامت را!
تو حُسن مطلع شیرین زبانی در غزل بودی
رقم زد با شهادت پس خدا حُسن ختامت را
#میثم_داودی
#حضرت_قاسم_بن_الحسن_ع_شهادت
گفتی که سرنوشت همین از قدیم بود
گفتی مرا نصیب بلای عظیم بود
دست رکاب بر سر پایم نمیرسید
آن اسب هم مخالف جنگ یتیم بود
وقتی که روی دامن تو سرگذاشتم
دیدم تو را چقدر نگاهت رحیم بود
حتی حضور زود تو هم فایده نداشت
آن لحظه آمدی تو که حالم وخیم بود
از نعل اسب و دشنه و شمشیر و سنگ و خاک
هر چیز در بلندی قدّم سهیم بود
وقتی که بالبال زدم بین دست تو
زیباترین پریدن این یاکریم بود...
#سیدرضا_جعفری
#حضرت_قاسم_بن_الحسن_ع_شهادت
به بند کفش تو عالم دخیل میبندد
که مقصد تو حسین و مسیر تو حسن است
تن تو مصحف پاک تمام اسماء است
زره نداری و جوشنکبیر تو حسن است
قبای سبز امامت بپوش نجل حسن
به قامتت شده اندازه جامهی پدرت
به دستْخط حسن میخورم قسم ز ازل
خدا نوشته تو را در ادامهی پدرت
تشرف تو به صحن عتیقِ آغوشم
بقیع سبز حسن را به کربلا افزود
به دفتر وجناتت حسن تجلی کرد
قلم به لوح غمت داغ کوچه را افزود
شبیه باغ فدک زخمی خزان شدهای
گلی و برگ تو در دستهای گلچین است
زبرجد حسنی یا عقیق سرخ حسین؟!
غمت شبیه غم گوشواره سنگین است
چه شد ستارهی دنبالهدار نجمه شدی
شبیه فاطمه از تو خیال مانده فقط
من از قساوت این نعلها نمیگذرم
به روی ماهِ تو نقش هلال مانده فقط
شدهست زائر تو باطن امین الله
امانت حسنی و حسین شرمندهست
مرا دوباره بخوان تا اجابتت بکنم
چه ناگوار! پس از تو عموی تو زندهست
#محسن_حنیفی
#حضرت_قاسم_بن_الحسن_ع_شهادت
تا لالهگون شود کفنم بیشتر زدند
از قصد، روی زخم تنم بیشتر زدند
قبل از شروع ذکر رجز مشکلی نبود
گفتم که زادهی حسنم بیشتر زدند
این ضربهها تلافی بدر و حنین بود
گفتم علی و بر دهنم بیشتر زدند
از جنس شیشه بود مگر استخوان من؟!
دیدند خوب میشِکَنم بیشتر زدند
میخواستند از نظر عمق زخمها
پهلو به فاطمه بزنم بیشتر زدند
تا از گلم گلاب غلیظی در آوردند
با نعل تازه بر بدنم بیشتر زدند
دیدند پا ز درد روی خاک میکِشم
در حال دست و پا زدنم بیشتر زدند
#عباس_احمدی
#حضرت_قاسم_بن_الحسن_ع_شهادت
پا بر زمین مکوب عمو در کنار توست
این سرو قد خمیده که دار و ندار توست
ای ماه سیزده شبهی دشت کربلا
ماه شب چهاردهم بی قرار توست
دل بردن از امام و سراپا عسل شدن
این کار، کار بی هنران نیست، کار توست
ای جان فدای نغمهی ” إن تُنکرونی ”ات
هر کس شهید عشق شود از تبار توست
” لا تَجزعی ” بخوان و برو تا خود بهشت
وقتی بهشت این همه چشم انتظار توست
من فکر میکنم که خدا از در بهشت
هرچه کلید ساخته در اختیار توست
**
دارد زره به قامت تو گریه میکند
حتی کلاهخود تو هم داغدار توست
حتی به بند کفش تو باید دخیل بست
این بندِ باز مانده گره، یادگار توست
قاسم شدی که روی زمین قسمتت کنند
این تکههای تن، سند افتخار توست
در کربلا ضریح برایت نساختند
در سینههای مردم عاشق مزار توست
#احمد_علوی
#حضرت_قاسم_بن_الحسن_ع_شهادت
لالۀ سرخی و از خون خودت، تر شدهای
بیسبب نیست که اینگونه معطر شدهای
دشت را از شرر داغ دلت سوزاندی
یکتنه باغی از آلالۀ پرپر شدهای
تَنِش تیغ و تنت، کرببلا را لرزاند
زخمیِ صاعقه خنجر و حنجر شدهای...
سنگ بر آینهات خورده و تکثیر شده
مثل غمهای دلم، چند برابر شدهای...
مجتبی دست تو را داد به دستم، دیروز
ولی امروز، تو مهمان برادر شدهای
ای به کام تو شهادت ز عسل شیرینتر
تو در آیین وفا آینهباور شدهای...
دست و پا میزنی و من جگرم میسوزد
خیلی امروز شبیه علی اکبر شدهای
#مصطفی_متولی
#حضرت_قاسم_بن_الحسن_ع_شهادت
گُلِ طوفان سواری وای بر من
تمام عشق یاری وای بر من
علی اکبر که جوشن داشت آن شد
تو که جوشن نداری وای بر من
#سیدرضا_جعفری
#حضرت_قاسم_بن_الحسن_ع_شهادت
#حضرت_زهرا_س_هجوم_به_بیت_ولایت
#امام_حسین_ع_گودال_قتلگاه
#غزال
عشق را در بر کشید
از جگر آهی برای غربت دلبر کشید
از کف پای عمو
سرمهای برداشت و روی دو چشم تر کشید
گفت احلی من عسل
شربت عشق حسین بن علی را سر کشید
روضهام آغاز شد
بر زمین هی پا کشید و قد کشید و پرکشید
مرکبی با نعل خود
قد او را چون عمو عباس آب آور کشید
داغ فرزند حسن
دست مقتل را گرفت و تا به پشت در کشید
قصه را از سر گرفت
پهلوی قاسم شکست و روضهی مادر گرفت
حرمت حیدر شکست
عاقبت از ساقهی خود غنچهای پرپر شکست
بار شیشه داشت و
سنگی آمد آه! بار شیشهاش آخر شکست
خورد پیشانی به در
آنقدر محکم که با آن ضربه شاید سر شکست
چادرش آتش گرفت
مادر افتاد و در افتاد و دل حیدر شکست
در میان شعلهها
یاحسینی گفت مادر، روضه آمد کربلا
هم بدن سالم نماند
هم دل ارباب بی غسل و کفن سالم نماند
با حساب تیرها
پیکرش مانند تابوت حسن سالم نماند
با حساب نیزهها
آه حتی تار و پود پیرهن سالم نماند
با حساب تیغها
چون به تن جوشن نبود اعضای تن سالم نماند
با حساب سنگها
چیزی از ابرو و دندان و دهن سالم نماند
با حساب نعلها
هیچ یک از استخوانهای بدن سالم نماند
پیکری باقی نماند
خووود روی سر نبوده، پس سری باقی نماند
#حامد_تجری
#امام_حسن_مجتبی_ع_مدح
#حضرت_قاسم_بن_الحسن_ع_شهادت
#شب_ششم
نام اعظم نه فقط، عشق مسلّم حسن است
بهترین زمزمهها نغمهی جانم حسن است
آنکه تا آمده بخشیده و از روز ازل
شده آقای کریم همه عالم، حسن است
بعد یا فاطمه اول ز علی دم بزنید
بعد یا حیدر کرار، مُقدّم حسن است
سر این سفره چه خوب است، نشستن دارد
آب از این چشمه بنوشید که زمزم حسن است
صاحب و بانی هر روضه خود فاطمه است
آنکه در بزم حسینش زده پرچم حسن است
اولین گریه کن خون خدا فاطمه است
دومین گریه کن ماه محرم حسن است
ششمین شب شده و سائل دست حسنم
حَسَنیهست حُسینیه و ذکرم حسن است
#مهدی_شریف_زاده
#حضرت_عبدالله_بن_الحسن_ع_شهادت
#حضرت_قاسم_بن_الحسن_ع_شهادت
آن حور که در کوچه شکستند پرش را
آن خانه که آتش زده بودند درش را
آن مرد که شمشیر به هم ریخت سرش را
چشمان حسن دید و شنیدم خبرش را
پس داد پس از این همه ماتم جگرش را
از محرمِ نامحرم خود جان و تنش سوخت
تن شعله کشید و همهی پیرهنش سوخت
تا دید برادر که دو چشم حسنش سوخت
فرمود که "لا یوم کیومک" ...دهنش سوخت
پس گفت به او علت چشمان ترش را
شد قصه همان داغ که دیدند و شنیدیم
آن درد که بر شانه کشیدند و شنیدیم
در شعلهی غم تشنه دویدند و شنیدیم
بر آینه شمشیر کشیدند و شنیدیم
بخشید علی از تن خود بیشترش را
مولای زمان خسته و بی تاب و توان شد
قاسم به عمو زل زد و قلبش نگران شد
چون تیر که بیطاقت از آغوش کمان شد
دانست که هنگام سپر کردن جان شد
تغییر ندادند نظرها نظرش را
مشغول غزل خوانی و دلداده و سرمست
شمشیر به رقص آمد و افتاد سر و دست
پس در دل لشگر زد و پرسید کسی هست
با دیدن او هر که رجز خواند دهان بست
آورد به یاد همه رزم پدرش را
بگذار نپرسم چه شده در دل میدان
بگذار نخوانم نشود خیمه هراسان
بگذار نگویم که حسین است پریشان
شیر حسنش مانده و انبوه شغالان
رد میشوم از آنچه به هم ریخت سرش را
رد میشوم و میرسم آنجا که علمدار
هی تیر پس از تیر سپس تیر ...و تکرار:
هی تیر پس از تیر سپس نیزهی بسیار...
بی دست زمین خورده و در خندهی اغیار
سکان سماوات گرفته کمرش را
رد میشوم و میرسم آنجا که شتابان
شمشیر به دستند همه نامه نویسان
آشوب شد و همهمه دور و بر مهمان
سوغات برای همه آورده به میدان
دست و سر و پا و تن ایثارگرش را
ناگاه دل کودک بی تاب خبر شد
در چشم ترش کُون و مکان زیر و زبر شد
وا کرد دو تا دست و هم آغوش خطر شد
با دست به جنگ آمد و با دست سپر شد
تقدیم عمو کرد تمام جگرش را
آن حور نظر کرد تن بی کفنی را
سلطان زمین خوردهی دور از وطنی را
در خاک بلا یوسف بی پیرهنی را
بی سر تن سادات حسینی حسنی را
آن حور که در کوچه شکستند پرش را
پس دید که بر نیزه نشاندند سرش را
با نالهی جانسوز صدا زد پسرش را
ای کاش کسی آب بریزد جگرش را
پایان بدهد منتقم او سفرش را
باید که بیارند به زودی خبرش را...
#حسن_اسحاقی
#حضرت_قاسم_بن_الحسن_ع_شهادت
ای جگر پارۀ امام حسن
وی ز سر تا به پا تمام حسن
تیرها بر جگر زده گرهت
زخمها بر بدن شده زرهت
گرگها بر تن تو چنگ زدند
دلشان سنگ بود و سنگ زدند
ای در آغوش من فتاده ز تاب
یک عمو جان بگو دوباره بخواب
جگر تشنهات کبابم کرد
داغ تو مثل شمع آبم کرد
تو که دریا به چشم من داری
موج خون از چه در دهن داری
گل خونین من! گلاب شدی
پای تا سر ز خون خضاب شدی
زخمهایت چو لاله در گلشن
بدنت مثل حلقهی جوشن
ای مرا کشته دست و پا زدنت
جگرم پاره پارهتر ز تنت
من عموی غریب تو هستم
کم بزن دست و پا روی دستم
سورهی نور گشته پیکر تو
آیه آیهست پای تا سر تو
بعد اکبر تو اکبرم بودی
بلکه عباس دیگرم بودی
خجلم از لبان عطشانت
جگرم سوخت از عمو جانت
شهد مرگ از کف اجل خوردی
از دم تیغها عسل خوردی
بس که دلدادهی خدا بودی
بس که از خویشتن جدا بودی
تلخی مرگ از دم خنجر
از عسل گشت بر تو شیرینتر
زخم تن آیههای نور شده
پایمال سم ستور شده
لاله بودی و پرپرت کردند
پاره پاره، چو اکبرت کردند
لالهی پرپرم، عزیز دلم
تا صف محشر از حسن خجلم
نشود تا ابد فراموشم
قاسمش داد جان در آغوشم
تا که خیزد شفا ز خاک رهت
اشک "میثم" نثار قتلگهت
#غلامرضا_سازگار