#امام_جعفر_صادق_علیه_السلام
#مدح
#شهادت
ای رتبهات فراتر از ادراک، از عقول
آیینهی بصیرت چشمت جهان شمول
حلم تو بی نهایت و علم تو لایزول
یا کاشف الحقایق و یا جامع الاصول
کوچکترم از آنکه بخواهم بخوانمت
یا برترین سرودهی عالم بدانمت
علم اصول و علم قرائت از آن توست
تفسیر و فقه، پلهای از نردبان توست
علم نجوم در رصد کهکشان توست
راز علوم کل جهان بر زبان توست
شیخ الائمه هستی و دریای بی کران
ای باقرالعلومترین صادق جهان
مردان سرزمین تو عاشق نبودهاند
در باب عشق با تو موافق نبودهاند
چون آشنا به کُنه حقایق نبودهاند
در پیشگاه درس تو صادق نبودهاند
تو در علوم عقلی و نقلی سرآمدی
تا روز حشر، صادق آل محمدی
حکام جور خلوتتان را به هم زدند
گردونهی زمین و زمان را به هم زدند
سرچشمههای اشک روان را به هم زدند
باکشتن تو نظم جهان را به هم زدند
ای جای پای غربت تو در دل بقیع
هرکس که گشت دور تو، گردید مستطیع
#احمد_علوی
تقدیم به خاک پای #حضرت_نجمه_خاتون_سلام_الله_علیها، مادر #امام_رضا_علیه_السلام
#غزل
ز خاطر برده ماه هفتمِ هفت آسمان، غم را
حمیده مادرش وقتی به او بخشید تکتم را ١
زنی که کنیه ی او حضرت ام البنین بوده ٢
کسی که پرورانده در بغل، سلطانِ عالم را
همان نجمه که عطر حضرت معصومه را دارد
همان که کرده جاری در کویر شور، زمزم را
همان که کودکش قبل از تولد در سحرگاهان
برایش خوانده با صوت جلی، آیاتِ محکم را ٣
همان خورشید هشتم که پناه بی پناهان است ۴
همان که برده بالا تا فراز عرش، پرچم را
علی صورت علی سیرت علی ظاهر علی باطن
دوباره غصب کردند از علی حق مسلم را
چه فرزندی، همان که ناله ی یابن الشبیب او
دمادم زنده کرده روضه ی باز محرم را
کسی که مادر خورشید شد، فرزندِ فرزندش
کشد بر خاک ذلت بینی یحیی بن اکثم را
عجب شمس الشموسی از نگاه نجمه جاری شد
که روشن کرد تا روز قیامت کل عالم را
#احمد_علوی
1_عیون اخبار الرضا علیه السلام جلد ١ ص ١٢
2_الوافی بالوفیات جلد ٢٢ ص ١۵۴
3_عیون اخبار الرضا علیه السلام جلد ١ ص ١٧
4_عیون اخبار الرضا علیه السلام جلد ١ ص ٢٠
#امام_رضا_علیه_السلام_مدح_و_مناجات
🔹تجلیل از برخی مفاخر آیینی مشهد🔹
سلام! اهل خراسان! بهشت مال شماست
جهان، فدايي خورشيد بي مثال شماست
و روشنايي افلاك از هلال شماست
خوشا به حال شما! چون كه حال، حال شماست
مجاوران دلآگاه! التماس دعا
رسيده ام به قدمگاه، التماس دعا
به محض اين كه رسيدم، دلم به شور افتاد
گذار تشنه به پيمانهاي طهور افتاد
نگاه غرق گناهم به كوه نور افتاد
و چشم «خواجه» گمانم به اين سطور افتاد
به خاكبوسيات اي شاه! آمدم رحمي
«فقير و خسته به درگاه آمدم رحمي»
براي حضرت سلطان و لطف دربارش،
كسي كه شعر بگويد، خدا نگهدارش!
«سراج» ماست به عالم، عيون اخبارش
فداي مرثيه خوانان ماه رخسارش !
فرشتگان غزلخوان در اين مكان جمعند
«حضور مجلس انس است و شاعران جمعند»
به يمن شعر «مؤيّد»، غزل، مؤيَّد شد
به لطف حضرت سلطان، «شفق» زبانزد شد
شُكوه شعر «شكوهي» از آن سرآمد شد
كه «رستگار» شد و بيقرار مشهد شد
جهان و هر چه در آن است از امام رضاست
و نام ديگر «هاشم»، همان «غلامرضا»ست
غبار غربت و ماتم كه هست بر تن دوست
كشانْد اهل جهان را به سمت مدفن دوست
شبي كه سر بگذاريم روي دامن دوست
«توان واژه كجا و مديح گفتن دوست؟»
به عزّت و شرف «لا اله الّا الله»!
گذشت «خسرو» شيرين سخن از اين درگاه
گذشتم از در و ديدم چقدر زائر داشت
امام، گوشهی چشمي به شعر «فاخر» داشت
در اين حريم كسي كه دلي مسافر داشت
چه خوب، شعر «نگارنده» را به خاطر داشت:
«به ملّتي كه مرامش بُوَد مرام حسين
من احترام گزارم به احترام حسين»
در اين فضاي بهشتي، نشاني از غم نيست
شبيه اين حرم جانفزا به عالم نيست
چگونه از تو بخواند كسي كه «محرم» نيست؟
شميم روضهی «قانع» در اين هوا كم نيست
به شوق آتش عشقي كه جان «آذر» داشت
هميشه صحن، هوايي پُر از كبوتر داشت
چگونه میشود از اصل ماجرا ننوشت؟
رهين لطف رضا بود و از رضا ننوشت
غريب بود و از آن يار آشنا ننوشت
كسي شبيه «رسا» مدح را رسا ننوشت
به آستان رفيعش دخيل بايد بست
به ياد «شاهد» دلخون «آستانه پرست»
فداي قامت «سروي» كه محو قامت اوست!
وجود پاك «ترابي»، تراب «تربت» اوست
ضمير سبز «زرافشان»، پُر از محبّت اوست
وفاي هر چه «وفايي» به يُمن طلعت اوست
بگو به اهل خراسان كه سخت «بندار»ند
به سمت قبله ي هشتم نماز بگزارند
رضا به هر كه نظر كرد، شور و حال گرفت
«كمالپور» از اين آستان، كمال گرفت
درخت طبع «بقا»، رنگ اعتدال گرفت
و «قهرمان» غزلها از او مدال گرفت
هميشه سير غزلهايشان صعودي بود
وجود «قدسيِ» «جودي»، عجب وجودي بود
خوشا دمي كه به يعقوب، پيرهن برسد!
غريب باشي و پيغامي از وطن برسد
نسيم از دم «فرّخ» به انجمن برسد
غزل به دست كريم اباالحسن برسد
لب صبور «صبوري» چقدر صامت بود!
و پاي ثابت روضه، هميشه «ثابت» بود
شبي كه صحبت انگور هست و پيمانه
دوباره بر سرم آوار ميشود خانه
اماممان كه غريب است، پس غريبانه
بيا ز داغ بسوزيم مثل «پروانه»
به ياد باب جوادش پُر از «بهار» شويم
خدا كند كه از اين باب، «رستگار» شويم!
من از قم آمدهام، آشيانهام آنجاست
مقيم ساحل عشقم، كرانهام آنجاست
رها در اين حرمم، آب و دانهام آنجاست
دلم هوايي اينجا و خانهام آنجاست
بگو كجا بروم جز حريم حضرت يار
كه شعر، كار من است و رضاست «صاحبكار»
#احمد_علوی
#امام_جواد_ع_مدح_و_مناجات
#امام_جواد_ع_شهادت
امام مستجاب الدعوه! دلها را هوایی کن
نوای از نَفَسْافتادگان را نینوایی کن
مرا بر سفرهی احسان خود بنشان تمام عمر
ولی ذکر لبم را یا علی موسی الرضایی کن
بیا از کودکی مثل مسیح و حضرت یحیی
فقط بر سرزمین قلبها فرمانروایی کن
کسی از آستانت دست خالی بر نمیگردد
مرا مشمول اقیانوسی از حاجتروایی کن
شبیه کشتی طوفانزده درگیر گردابم
تو سُکاندار این کشتی بمان و ناخدایی کن
جواد اهل بیتی و جوانی وقت رفتن نیست
بمان و بیشتر از اهل عالم دلربایی کن
تو رازِ نُه فلک را فاش کردی با کراماتت
پس از این هم جهان را غرق نور و روشنایی کن
تو راز «کُلُ ارضٍ کربلا» را خوب میدانی
زمان را کاظمینی کن، زمین را کربلایی کن
#احمد_علوی
#امیرالمومنین_ع_مدح
#ازدواج_حضرت_زهرا_و_امیرالمومنین_ع
در باغهای شهره به اوجِ معطری
در چشمهی گلابِ دلانگیز قمصری
در دشتهای سبز و چمنخیز و دلنواز
در جادههای ممتد سرو و صنوبری
در ریشهی تصور تاریکِ تاکها
در چشمهسارهای خروشان کوثری
در موج موجِ آبیِ تسنیم و سرسبیل
در آسمان روشنِ شبهای اختری
در جادهای که لحظهای از جایجای آن
حتی نسیم هم نگذشتهست سَرسَری
در نص آیههای پُر از نور کردگار
در شرح هر حدیثِ زلال پیمبری
در هر حدیثِ قدسی و هر ذکرِ مستند
در متن صادقانهی آیینِ جعفری
در خطبههای هر نبیِ صاحب کتاب
در مصحف نمونهی زهرای اطهری
تنها علیست آنکه میانِ تمامِ خلق
با او کسی نیافت توانِ برابری
**
بر کرسیِ قضاوت یکتاییِ علی
باید خود خدا بنشیند به داوری
مَسندنشینِ عرش معلیست مرتضی
مصدر علیست در دل هر یاءِ مصدری
ما محو آفتاب جمالش شدیم و هست
در ساقِ عرش یکسره در سایهگستری
با دیدن جمال علی میزند ملک
بی اختیار صیحهی اللهُ اکبری
با خواندن فضائل او داغ میشود
بازار شاعری و بساط سخنوری
چرخیدهاند دور علی سالهای سال
ناهید و زهره و زحل و ماه و مشتری
در پیشگاه نور علی غرق ظلمت است
صدها هزار آینه خورشید خاوری
خواندیم خطبههای امیرالکلام را
با قندهای پارسی و شور آذری
خَم میشدند پیش خَم ذوالفقار او
هنگام کارزار، مقامات لشکری
مانند کاه، نقش زمین شد مقابلش
مَرهب که داشت داعیهی کوهپیکری
نادِ علی بخوان که پس از نام نامیاش
با یک اشاره وا شود ابواب خیبری
در اضطرار بر لبم "اَمَّن یُجیب" نیست
نام علیست بر لب من وقت مضطری
خونِ حسینِ اوست نشانی از اقتدار
صُلح حسن چه بود؟... نماد دلاوری
وقت گریز آمده، این بیتْ کربلاست
آیا کسی نمانده بیاید به یاوری؟
یک عده مست کرده و فرزند زر شدند
وقتیکه مُرده بود مرام ابوذری
تاریخ منزجر شده از عمروعاصها
اسلام زخم خورده از امثالِ اشعری
شرح فضایل علوی را نوشتهاند
حسکانی و سیوطی و شیخِ زمخشری
حقی که از خدا به علی واگذار شد
هرگز نمیرسد به فلانی و دیگری
فریاد شِقشِقیهی مولا اثر نداشت
بر قوم کوردلشدهی شُهره در کَری
بی شک برای حضرت مرضیه هیچکس
غیر از علی نبود سزاوار همسری
عقد علی و فاطمه بی شُبهه در ازل
در پیشگاه حضرت حق گشت، محضری
ما خاک پای فاطمه هستیم تا ابد
در خاندان ما همه هستند حیدری
نه اشتباه گفتم و باید چنین نوشت
ما نوکریم و شهرت ما هست قنبری
ما را هوای سلطنت ملک دیگریست
تا روز حشر سلطنت ماست نوکری
ما را به خاک چادر مادر امیدهاست
چون خاندان فاطمه هستند مادری
جانم فدای فضهکنیزش که بودهاست
کوچکترین کرامت او کیمیاگری
وقتی قسیم دوزخ و جنت فقط علیست
باشد امید ما به کرم حداکثری
با اشرف خلائقِ عالم که مصطفیست
تنها علی رسیده به فیض برادری
دلبستهی کسی نشدم چون کسی نبود
غیر از علی و آل علی بابِ دلبری
خوشبخت آن فقیر که در آستانِ او
این فَقر را عوض نکند با توانگری
سنجیدن عیار قصائد به دست کیست؟
وقتی که شعر گوهر و مولاست گوهری
جانها فدای ماهترین یادگار او
عالم فدای غُربتِ فرزند عسکری
این بیت آخر است و سراپا نشستهایم
چشم انتظار آمدنِ ماهِ آخری
#احمد_علوی
#مولانا_امیرالمومنین_علی_علیه_السلام
#قصیده
چه میکِشد آن پرنده ای که،
در آسمانت رها نباشد
در این حرم آشیان نگیرد،
به گِرد صحن شما نگردد
رفیق کهنه شرابمان کن، بساز و دائم خرابمان کن
دعا کن و مستحابمان کن، که بی تو حاجت، روا نگردد
نباشد عشقت اگر که در دل، چگونه سالِک رسد به منزل
چگونه کشتی رسد به ساحل،
اگر علی ناخدا نگردد
شب آمد و منجلی شدی تو، سکوت کردی، جلی شدی تو
شکوه نادعلی شدی تو،
دلم اسیرت، چرا نگردد
خموش گردد دم مسیحا،
عصا می افتد ز دست موسی
نمی رهد نوح از آن بلایا،
اگر اسیر شما نگردد
چرا که در دل بدون نورت،
بدون عشقت، بدون یادت
ضیا نباشد، صفا نباشد
، دل آشنا با دعا نگردد
نجف مدینه، نجف خراسان،
نجف قم است و نجف گلستان
ز دیدگاه حرم شناسان،
نجف چرا کربلا نگردد؟
در این میانه، چه عاشقانه،
طواف کردم به دور خانه
قبول حجّ کسی نگردد،
که دور ایوان طلا نگردد
علی امیر و علی موحد،
علی دلیر و علی مجاهد
چگونه ممکن شود به مسجد،
دری از این خانه وا نگردد؟
علیست شمسِ هماره روشن،
در آستانِ به جنگ رفتن
به جان مولا قسم که دشمن، حریف نون لنا نگردد
حریف حیدر نبوده مردی،
نموده طوفان به هر نبردی
عقیده دارم که هیچ دردی،
بدون نامش دوا نگردد
چه خانهای و چه خانواری،
چه جایگاهی، چه اعتباری
محیط رشد چنین تباری،
چگونه دارالشفا نگردد؟
چگونه مالک از او نگوید؟
قدوم بوذر رهش نپوید
نگاه سلمان علی نجوید،
چگونه میثم فدا نگردد؟
الهی از غم جهان بسوزد،
زمین بخشکد، قمر بمیرد
ستاره از آسمان بیفتد،
اگر علی مقتدا نگردد
غمش چنان مبتلا کند که،
مرا اسیر بلا کند که
به خود بگویم خدا کند که،
خدا نکرده خدا نگردد
فدای یک جلوه از جمالش،
پر است شعر من از خیالش
خدا کند لحظهی وصالش،
که بند بندم جدا نگردد
نبیست اول، زکیّه دوم،
علیست سوم،حسن چهارم
حسین پنجم،به غیر از اینها
کسی شریکِ کسا نگردد
به پای عشقش نشستهام من، سفالیام دل شکسته ام من
اگر چه وصف جناب دریا،
میان این کوزه جا نگردد
جنون گرفتم در این هیاهو،
به حقّ یا حیّ به حق یا هو
الهی از ریشه دشمن او،
چنان بیفتد که پا نگردد
قَسیم نار و قَسیم جنت،
زلال سرچشمهی ولایت
امام عشق و امام رحمت،
کسی به جز مرتضا نگردد
ابوتراب این کتاب ناطق،
ابوتراب این امیر عاشق
به سرزمین دل خلایق،
چگونه فرمانروا نگردد؟
منی که عشقی جز او ندارم،
به غیر از این آرزو ندارم
برای یک لحظه دستهایم،
ز دست مولا جدا نگردد
کسی که با او سفر نکرده،
به کهکشانش گذر نکرده
برای وصلش خطر نکرده،
به عشق او مبتلا نگردد
اگر مرام علی نباشد،
شکوه نام علی نباشد
شهیدی از کربلا نیاید،
سری جدا از قفا نگردد
زمان تدفین یاس شب بو،
چه ها گذشته به حضرت او
که تا زمان ظهور مهدی،
حقیقتش برملا نگردد
#احمد_علوی
#پیراهن_امام_حسین_ع
#امام_حسین_ع_شهادت
#امام_حسین_ع_مناجات_محرمی
میان انبیا از تارو پود آن سخن بودهست
به دست آدم و نوح و خلیلِ بت شکن بودهست
زمانی که خدا مشغول خلق پنج تن بودهست
نه! حتی پیش از آن هم صحبت از این پیرهن بودهست
تجلیگاه آن در آیههای نور، پنهان است
میان مصحف و تورات و انجیل است، قرآن است
بر ابراهیم با این پیرهن آتش گلستان شد
و نوح و کشتیاش آسوده از گرداب طوفان شد
زلیخا شد جوان و هجر بر یعقوب آسان شد
پس از داود، عزتبخش ایوب و سلیمان شد
قمیصی که کراماتش فقط تقریب ادیان نیست
قمیصی که برایش نقطهی آغاز و پایان نیست
پیمبرهای خود را حق به سمت کربلا آورد
و هر پیغمبری آنجا نماز خون بجا آورد
شفای دردها بود و به آن دارالشفا آورد
همان پیراهنی که از بهشت آن را خدا آورد
همان پیراهنی که بادبان کشتی نوح است
همان پیراهنی که برتن هفت آسمان روح است
دخیل توبه را بستند بر آن آدم و حوا
در آن پیچیده بوده حضرت مریم مسیحا را
که تارش بوده از یاقوت و پودش بوده اعطینا
بخوان این فصل را در پیشگوییهای یوحنّا
قیامت میرسد از راه و در متن روایات است
که این پیراهن خونین به دست اُم سادات است
به دست انبیا وقتی خدا جامی لبالب داد
به عالم چلچراغ روشنی در ظلمت شب داد
امیرالمؤمنین دربارهی آن شرح مطلب داد
شبی پیراهن خورشید را زهرا به زینب داد
شبی که فاطمه لبریز از شوق شهادت بود
برای زینبش با اشک، مشغول وصیت بود
که بعد از من زمانه صبر زیبا از تو میخواهد
شکوه سبزی از الا جمیلا از تو میخواهد
در اوج تشنگی، چشم تو دریا از تو میخواهد
زمانی که حسین این پیرهن را از تو میخواهد
مهیا باش و پا در جادهی هفت آسمان بگذار
تمام رازها را با برادر درمیان بگذار
خدا میخواست تا از چشم دشمن در امان باشد
پلی از نور مابین زمین و آسمان باشد
شبی در کربلا باشد، شبی در جمکران باشد
فقط در دستهای مهدی صاحب زمان باشد
شبیه نور در سرتاسر گیتی پراکندهست
چقدر این پیرهن بر قامت مهدی برازندهست
#احمد_علوی
#جناب_عابس_بن_شبیب_ع
#اصحاب_امام_حسین_ع
"ستارهای بدرخشید و ماه مجلس شد"
سفیدروییِ عالم نصیب عابس شد
شجاع و پر دل و جرأت، بلندبالا بود
همان که شیر سیاه سپاه مولا بود
نوشت نام خودش را که در سپاه حسین
دخیل بست دلش را به بارگاه حسین
قسم به حضرت خورشید راه را بلدم
چراغ روی حسین است و راه، راه حسین
قسم به او که جان من از اوست خواهم مرد
به یک اشارهی ابرو، به یک نگاه حسین
"حضور مجلس انس است و دوستان جمع اند"
به جان جون رسولان آسمان جمعاند
بهشت جا شده در لابلای انگشتش
چقدر دلنگرانم برای انگشتش
به چشم کوه که خود را چنین به خواب زده
غروب آمده یا اینکه آفتاب زده
حدیث معرفت و شرح عشق مشکل نیست
دلی که عاشق مولا نمیشود، دل نیست
به شوق اوست اگر من به صحنه آمدهام
به میهمانی آتش، برهنه آمدهام
بگو به هرچه که سنگ است عابس آماده است
زمان بارش تیر است، مجلس آماده است
تمام لشکر از آیین من خبر دارند
بگو به طبل بکوبند و نیزه بردارند
ببین که با تن زخمی چه باشکوه شدیم
شبیه سرو و صنوبر، شبیه کوه شدیم
ببین که مرگ چگونه اسیرمان شده است
بگو که زود بجنبند، دیرمان شده است
ببین که بیسپر و بیکلاه و بیزرهام
به دست تیر و کمان باز میشود گرهام
چگونه پر زدنم را بگو که سیر کنند
به تیر و نیزه مرا عاقبتبخیر کنند
#احمد_علوی
#حضرت_رقیه_شهادت
بیابان در بیابان دربیابان گریه میکردم
تمام راه را از تو چه پنهان گریه میکردم
تمام راه را با حرمله طی کرده ام بابا
کمان در دست او بود و کماکان گریه میکردم
خبر دارم که میدانی مرتب زجر میدیدم
پیاپی زخم میخوردم، فراوان گریه میکردم
صدای گریه هایم زجر را آزار میداد و
هراسان بی صدا با چنگ و دندان گریه میکردم
تو روی نیزه ها غرق تلاوت بودی اما من
بدون وقفه با صوتت به قرآن گریه میکردم
سرت خورشید بود و در میان آسمان بودی
ولی من ابر بودم مثل باران گریه میکردم
نمیخندند لبهایی که با آن ذکر میگفتم
نمیبینند چشمانیکه با آن گریه میکردم
در آن ساعات پایانی شبیه مادرم زهرا
چه مشکل راه میرفتم، چه آسان گریه میکردم
#احمد_علوی
#حضرت_اباالفضل_شهادت
طفلان حرم بعد تو ماتمزده بودند
خواب همه را بعد تو بر هم زده بودند
با حال پریشان و دل شعلهور از آه
آتش به دل عالم و آدم زده بودند
در خیمه فقط حرف عمو بود و عمو بود
آه از تو فقط از تو فقط دم زده بودند
بعد از تو چه سخت است بخواهم بنویسم
بر صورتشان سیلی محکم زده بودند
آن روز غمانگیزترین روز جهان شد
آن روز ملائک همگی غمزده بودند
نام تو پس از نام حسین بن علی بود
بر سر در هر خیمه دو پرچم زده بودند
انگار علی بود، نه انگار تو بودی
سقای حرم میر و علمدار تو بودی
#احمد_علوی
#امام_حسین_ع_عصر_عاشورا
#ذوالجناح آمد ولی با خود سوارش را نداشت
بی قرار بی قرار آمد، قرارش را نداشت
سالها پا در رکاب حضرت خورشید بود
بر رکاب اما سوار کهنهکارش را نداشت
بر رکاب خود نگینِ سرخِ خاتم را ندید
بر رکاب خود نگین شاهوارش را نداشت
خوب یادش بود وقتی رهسپار جنگ شد
دشت تاب گامهای استوارش را نداشت
لحظههایی را که بی او از سفر برگشته بود
لحظههایی را که اصلاً انتظارش را نداشت
یالهایش گیسوانی غوطهور در خاک و خون
چشمهایش چشمهای که اختیارش را نداشت
اسب بی صاحب، شبیه کشتی بی ناخداست
صاحبش را، هستیاش را، اعتبارش را نداشت
پیکر خود را به خونِ آسمان آغشته کرد
طاقت دل کندن از دار و ندارش را نداشت
اسبها در قتلهگاه، آسیمه سر میتاختند
کاش شرم دیدن ایل و تبارش را نداشت
پیکری صدپاره از آوردگاه آورده بود
که حساب زخمهای بی شمارش را نداشت
کاش دُلدُل بود و دِل دِل کردنش را میشنید
لحظهای که حیدر بی ذوالفقارش را نداشت
بالهایش را همان جا باز کرد و جان سپرد
آرزویی غیر مردن در کنارش را نداشت
#احمد_علوی
#حضرت_فاطمه_بنت_اسد
#فاطمه_بنت_اسد #بنت_اسد
از پنجره ی عرش به دنبال رصد بود
از روز ازل ، حامل اسرار ابد بود ...
مبهوت احد ، محو تماشای صمد بود
ام اسد الله که فرزند اسد بود ...
این شیرزن از هاشمیان نام و نشان داشت
در رگ رگ او سوره ی کوثر جریان داست
سر سلسله ی هرچه نکو فاطمه بوده است
سر چشمه ی اسرار مگو فاطمه بوده است
در آیه ی تطهیر ، وضو فاطمه بوده است
هم همسر و هم مادر او فاطمه بوده است
آن حیدر کرار که شاه دو جهان است ...
نامش به خداوند قسم روح اذان است
جز عشق در این جاده کسی همسفرش نیست
جز نور خدا ، آینه ای دور و برش نیست
جز احمد مختار ، کسی تاج سرش نیست
انگار نه انگار ، محمد پسرش نیست ...
این زن که پس از آمنه شد مادر احمد
این زن که در آیین ادب بود سرآمد ...
دریا شده با دیدن او غرق تلاطم ...
باران شده هر قطره پر از نور و تبسم
دیدند که گردیده در آغوش خدا گم
از کعبه برون آمد و در روز چهارم ...
گردید گرامی تر از آسیه و مریم ...
مکه پس از آن بود که گردید مکرم
ایزد صدف و گوهر خود را به تو بخشید
شمس و قمر و اختر خود را به تو بخشید
دردانه ی پیغمبر خود را به تو بخشید
تسنیم ترین کوثر خود را به تو بخشید
در عرش ، عروس تو شده حضرت زهرا
تو ام علی هستی و او ام ابیها ...
توفیق ابوطالب از اذکار تو بوده است
خوشبخت اسیری که گرفتار تو بوده است
خاک قدم جعفر طیار تو بوده است
دل باخته ی حیدر کرار تو بوده است
حیدر پسرت گوهر تابنده ی کعبه است
ای آنکه قدوم تو شکافنده ی کعبه است
کعبه پس از این واقعه لبخند به لب شد
شعبان رمضانی ست که مبهوت رجب شد
زیتون که به قربان علی رفت رطب شد
فرزند تو فخر عجم و شاه عرب شد ...
حیدر همه ی عمر ، تو را سرور خود خواند
پیغمبر اسلام تو را مادر خود خواند ...
#احمد_علوی