eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
2.2هزار دنبال‌کننده
3 عکس
1 ویدیو
56 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
و جنس درد تو از جنس روضهٔ حسن است غریب خانهٔ خود! غربت تو در وطن است چگونه و به چه قیدی؟ چه نام باید داد؟ به ام فضل و به جعده، اگر رباب زن است زبان به شکوه گشوده‌ست زهر و می‌داند که این دو روح و دو تن نیست، بلکه یک بدن است... اگر چه با حسن افتاده روی درد دلت ولی حسین هم این بین با تو هم‌سخن است گریز روضه اگر ناگزیر از غم اوست حدیث اشک و غم دیدهٔ اباالحسن است شدند بر تن تو سایه‌بان کبوترها؟ هنوز روی زمین، آفتاب، بی‌کفن است
در سینه دوباره ابتلا می‌آید غم باز به اُردوی ولا می‌آید دل‌های شکسته کاظمینی شده است اینجاست که بوی کربلا می‌آید
در عالَم جود جاودان‌ست جواد بر آل علی عزیزِ جان‌ست جواد یا فاطمه گریه کن به حال پسرت جان داده به غربت و جوان‌ست جواد
روضه سوزاند دلِ چوبیِ منبرها را زد گره با خَمِ محراب، صنوبرها را غزلِ مرثیه‌ات داغ شد و مثل زغال شعله زد سوخت دلِ نازکِ دفترها را مثل اطفالِ پر از حولِ قیامت، دیدیم در جوان‌ْمرگی تو پیری مادرها را آفتابِ لبِ بام است تنِ بی‌جانت ای خدا خیر دهد باز کبوترها را... سُرخ‌ْنعلان نرسیدند به گَرد بدنت روسیاه‌اند از آن روز که پیکرها را... خنجرِ کند به اوقات طوافت نرسید در منا مانده از آن روز که حنجرها را... در نیستانِ غمت آتشی از روضه به‌پاست نی تو را بُرده به آنجایی که سرها را... وقت تشییعِ تنت یادِ جوان افتادیم یادِ آنجا که عبایی علی‌اکبرها را...
چه حاجتی مگر این قوم خواستند و ندادی؟ که سنگ بود جوابِ تویی که آینه‌زادی تو لب گشودی و بوزینه‌های رفته به منبر خجل شدند؛ چه عُمرِ کمی! چه عِلم زیادی! لب از حلاوت نامت شکر شکن شده شاها که هم جوان الائمه و هم امام جوادی نوشت از دَرِ پشتی مرو که خلق بداند تو بعد من پسرم! تا همیشه باب مرادی :: شهیدْتشنه‌شدن ارث خاندان تو بوده که قاتل تو نفهمیده بود از چه نژادی و روضه‌خوان چه بخواند به غیر روضه‌ی اکبر؟ و خاک بر سر دنیا که از سرش تو زیادی
آن روز کاظمین چو بازار شام شد دنیا برای بار نهم بی‌امام شد دجله که دیگر آبروی رفته هم نداشت آن‌قدر اشک ریخت که چشمش تمام شد جنت وزید و حُجرهٔ در بستهٔ امام در بارش ملائکه خود، بار عام شد تا سایه‌بان شود به تن زهر دیده‌اش خورشید شد کبوتر و بر روی بام شد.. آن روز ذوالجناح حسین از نفس فتاد آن روز ذوالفقار علی در نیام شد آتش نشست در جگر کربلایی‌اش یعنی به رسم خون خدا تشنه‌کام شد..
ارث قبیله است که هرکس جوان‌تر است مویش سفید گشته و قدش کمان‌تر است این بیست و پنج سال که سنی نمی‌شود اما بهار عمر شما پر خزان‌تر است تو مجتبای خانه‌ی موسی بن جعفری با همسری که از همه نامهربان‌تر است زهری کشنده بود و لبت را سیاه کرد زهری که چوب نیست؛ ولی خیزران‌تر است...
ای حجره‌ات غریب‌ترین جای این جهان در قتلگاهت... آه... کسی نیست روضه خوان، جز مادری جوان که ز جان آه می‌کشد هنگام دست و پا زدنت با قدی کمان بغداد شد مدینه و مردی که باز هم در خانه‌اش ز کینۀ همخانه داد جان جعده است ام فضل و تو هم مجتبی ولی آن پست‌تر از این و تو مظلوم‌تر از آن آن‌قدر بی کسی که به دستور همسرت مشتی کنیز مست که رقاص و شادمان، با سوز ناله‌های تو بر طبل می‌زنند تا نشنوند داد دلت را در آن میان آن‌قدر بی کسی که تنت را کشان کشان دادند روی بام به دستان آسمان اما برای اینکه نسوزد تنت ببین از مشهد آمدند تمام کبوتران آه از تنی که زیر شررهای آفتاب پوشیده بود پیکرش از نیزه و سنان
کبوترانه بیا در هوا پری بزنیم به آستان بلند وفا سری بزنیم بیا به خانۀ فیض جواد اهل‌البیت به این امید که در وا کند، دری بزنیم سفر کنیم به پابوس چشمۀ خورشید نفس در آینۀ ذره‌پروری بزنیم به شوق زمزم او تشنگی به دست آریم ز کوثر کرمش نیز ساغری بزنیم به پیشگاه گل زود پرپر زهرا ز اشک دیده گلاب معطری بزنیم به آستانۀ باب‌المراد آن معصوم سرشک عاطفه از دیدۀ تری بزنیم صدای زمزمه آمد، چه می‌شود آبی بر آتش دلِ سوزانِ مادری بزنیم به بوی آن که شود سایه‌بان پیکر ماه گلی به گوشۀ بال کبوتری بزنیم
امام مستجاب الدعوه! دل‌ها را هوایی کن نوای از نَفَس‌ْافتادگان را نینوایی کن مرا بر سفره‌ی احسان خود بنشان تمام عمر ولی ذکر لبم را یا علی موسی الرضایی کن بیا از کودکی مثل مسیح و حضرت یحیی فقط بر سرزمین قلب‌ها فرمانروایی کن کسی از آستانت دست خالی بر نمی‌گردد مرا مشمول اقیانوسی از حاجت‌روایی کن شبیه کشتی طوفان‌زده درگیر گردابم تو سُکان‌دار این کشتی بمان و ناخدایی کن جواد اهل بیتی و جوانی وقت رفتن نیست بمان و بیشتر از اهل عالم دلربایی کن تو رازِ نُه فلک را فاش کردی با کراماتت پس از این هم جهان را غرق نور و روشنایی کن تو راز «کُلُ ارضٍ کربلا» را خوب می‌دانی زمان را کاظمینی کن، زمین را کربلایی کن
تو را همراه خود آورده‌اند از شرق باران‌ها تو را ای زادهٔ شرقی‌ترین خورشید دوران‌ها چه بذر برکتی آورده‌ای از آسمان با خود چه خیری از زمینِ خود درو کردند دهقان‌ها چه لحنی و چه حرفی در بیان و بر زبانت بود که تسبیح سخن افتاد از دست سخنران‌ها به رویت چشم می‌بستند ای خورشیدِ دانایی بزرگی تو کوچک دیده شد در چشم نادان‌ها سؤالی را که می‌پرسند محکوم جواب توست چه پاسخ‌ها گرفت از باب علمت، جهل انسان‌ها مگر از چشمهٔ نامت نمی‌جوشد خیال شعر چرا این‌قدر کم جاری شدی از چشم دیوان‌ها.. نبر بخشندگی را با خودت از سفرهٔ دنیا نرو! در حسرت جود تو می‌مانند مهمان‌ها سفارش کن مرا هم نزد بابای رئوف خود اگر یادی کند فرزند، می‌بخشند سلطان‌ها
در عالَم جود جاودان‌ست جواد بر آل علی عزیزِ جان‌ست جواد یا فاطمه گریه کن به حال پسرت جان داده به غربت و جوان‌ست جواد