eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
2.2هزار دنبال‌کننده
2 عکس
1 ویدیو
56 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
به سوی یار از ندارها سلام می‌رسد خوشیم این سلام‌ها به آن امام می‌رسد شدیم بی نصیب از نظاره‌ی رخش ولی نگاه لطف او به ما علی الدوام می‌رسد عطای یار و منعِ بخشش‌اش یکی‌ست باطناً صلاح ماست هر دوتاش...، هر کدام می‌رسد بریده می‌شود نخِ توسل اهالی‌اش به پای سفره‌ای که لقمه‌ی حرام می‌رسد از این طرف گناه ما فقط به سوی او رسید از آن طرف همیشه لطف و احترام می‌رسد همین که بر دعا دو دست خود بلند می‌کند به قلب ما همان دقیقه التیام می‌رسد دلِ شکسته! از غریبیِ عقیله صبر کن می‌آید آن امام و وقت انتقام می‌رسد :: فدای دختر علی که با قد خمیده‌اش محله‌ی یهودیانِ شهر شام می‌رسد چقدر کارِ این بزرگ‌زاده سخت می‌شود در آن زمان که کاروان به ازدحام می‌رسد گرسنه‌اند کودکان و رو به کس نمی‌زنند اگرچه بوی نان تازه بر مشام می‌رسد
با غصه‌های آل عبا گریه می‌کنی در اوج روضه‌های عزا گریه می‌کنی ما با گناه اشک تو را در می‌آوریم از سوز بی وفایی ما گریه می‌کنی ای صاحب عزا، تو به این روضه‌های ما می‌آیی و بدون صدا گریه می‌کنی «گاهی نجف، مدینه، گهی کربلا و گاه» در مشهد امام رضا گریه می‌کنی بر کشته‌ی فتاده به هامونِ کربلا بر داغ سید الشهدا گریه می‌کنی این روزها به حال دل زینب اسیر در ماجرای شام بلا گریه می‌کنی بر رأس‌های رفته به بالای نیزه‌ها با خیزران و طشت طلا گریه می‌کنی حالا دوباره چشم تو را خون گرفته است با غصه‌های آل عبا گریه می‌کنی
زمانْ زمان عجيبی‌ست، امتحان سخت است طی زمانه‌ی بی صاحب الزمان سخت است ببخش عزيز خدا! جان ندادم از هجرت چقدر منتظرت جان‌ْعزيز و جانْ‌سخت است "و لا تُري و أري الخلق" اين چه تقديري ست تو را نديدن و ديدار اين و آن سخت است گريستم كه مشرف شوم به پابوست بدون گريه رسيدن به آسمان سخت است :: رسيده است شب اكبر و زمان نماز برای من چقدر لحظه‌ی اذان سخت است و روضه را پدر يك شهيد می‌فهمد چقدر غُصه‌ی دل كندن از جوان سخت است تو را قسم به غم "بعدك العفا..." ي حسين بيا... بيا و خودت روضه را بخوان... سخت است :: مرا زيارت پايين پا مبر امشب چرا كه پيش پدر خواندن از جوان سخت است
اگر که منتظری، از گناه صرف نظر کن بیا به خاطرم از اشتباه صرف نظر کن به یک نگاهِ حرامت دلم شکست دوباره هم از گناه و هم از آن نگاه صرف نظر کن به خود بیا... به گناهی مرا معاوضه کردی؟! از آنچه برده تو را قعر چاه صرف نظر کن چگونه مرگِ عزیزان خویش دیدی و خوابی؟! نرو دگر به سوی پرتگاه، صرف نظر کن پناه و حاجت خود را مبر به منزل دیگر به غیر ما تو ز هر جایگاه صرف نظر کن به کربلا برو و از هر آنچه خیرِ دگر هست به جز زیارت آن بارگاه صرف نظر کن بیا برای حسین و غمش دو ماه بگرییم ز کارهای دگر این دو ماه صرف نظر کن :: فدای صوت ضعیفش که رو به قاتل خود گفت: هنوز زنده‌ام، از خیمه‌گاه صرف نظر کن هر آنکه رفت به مقتل، سریع صرف نظر کرد آهای شمر نرو قتلگاه، صرف نظر کن به روی عرش معلای سینه‌اش ته گودال... به چکمه‌ات نرو، ای روسیاه! صرف نظر کن
دلتنگ در خاستگاه رنج، مجالِ سُرور نیست قلبی که سوخت پای فراقت، صبور نیست هرجا که شمع بود، پرم را گذاشتم تا شعله‌ای به طعنه نگوید: غیور نیست! این دیده میلِ دیدن یوسف نمی‌کند... یعقوبِ چشم منتظران تو، کور نیست از سنگ کمترم که دلت را شکسته‌ام این خشتِ خام، لایقِ تُنگِ بلور نیست هنگام امتحانِ وصال تو جا زدیم شرمنده‌ام که دورِ تو مردِ ظهور نیست کِبرَم لباسِ زُهدِ مرا لَکّه‌دار کرد در رخت بندگی که نخی از غرور نیست با اختیار تام فقیرت شدم، مَـران! سائل اگر نشسته دمِ در، به زور نیست جانِ مرا بخواه، تعلُّل نمی‌کنم در جمع عاشقان تو، اهلِ قصور نیست حس می‌کنم همین که بمیرم، تو می‌رسی با بودنِ تو در دلِ من ترسِ گور نیست دلتنگ کربلای حسینم، مرا ببر دیگر نگو بساطِ سفر جفت و جور نیست کم طاقتم، تو را به ذَبـیـحَ‌الْـقَـفـا بیا لطفاً بگو که لحظه‌ی دیدار، دور نیست :: بالای نیزه ها..، وسطِ طشت‌ها..، قبول! جای سرِ شریف که کُنج تنور نیست اثبات کرد مطبخِ خولیِ بی صفت ظُلمت حریفِ تابش آیاتِ نور نیست
بر سینۀ خود می‌فشارم زانوی غم را وقتی که بی تو باز می‌بینم محرم را صاحب عزا با دست‌های خویش کوبیدی بر روی دیوار کدامین خانه پرچم را ای آسمانِ چشمۀ جوشانِ اشک خون پربارتر کن بارش این اشک نم نم را هرشب میان کوچه‌ها بر سینه خواهی زد وقتی که می‌خوانند شور و نوحه و دم را بر رشتۀ پرچم دخیل گریه می‌بندم آقا مگیر از دست ما این حبل محکم را با اذن زهرا، اذن مولا، اذن پیغمبر با اذن تو پوشیده‌ام این رخت ماتم را دلشوره دارم اربعینم را همین اول امضا کن آقاجان برات کربلایم را
می‌نویسیم که در دل غم هجران داریم ما کویریم که شوق نم باران داریم گرچه دل خسته از این معرکه‌ی بیدادیم می‌نویسیم که ما منتظر فریادیم خسته از فتنه‌ی دنیای غبارآلودیم چاره‌ای نیست فقط منتظر موعودیم همه زخمیم که یک روز علاجش برسد در مسیریم که یک روز سراجش برسد عمرو عاصان زمان حرف عدالت دارند خودشان قاضی و از حکم شکایت دارند شمر کیشان زمان، تشنه‌ی قدرت هستند ساربان‌های زمان در پی فرصت هستند هرچه نفرین بفرستیم بر این ظلم، رواست سالیانی‌ست که هر لحظه ی ما عاشوراست الغرض یوسف زهرا! نفسی نیست مرا جز تو ای یار! که فریادرسی نیست مرا اثر ظلم به هرجای زمین معلوم است آهِ در بغض زمان، آهِ دل مظلوم است در سکوتند همه، شرط مسلمانی نیست جرم آن کودک مظلوم فلسطینی چیست هرکه از حق شده محروم، تو را می‌خواند مادر کودک مظلوم، تو را می‌خواند وای بر طایفه‌ای که همه در خواب خوشند لعن الله بر آن قوم که نوزاد کشند طفل مذبوح که دیدیدم همه جان دادیم به خدا یاد غم طفل رباب افتادیم ... آه که پای همین روضه شدم بیچاره با دو انگشت هم این حنجره می‌شد پاره
مستأصل اینجا آمدم، فکری به حالم کن هر شب رسیدم رو زدم، فکری به حالم کن من با امیدی سمت روضه راه می‌افتم اینقدر رفتم آمدم، فکری به حالم کن چیزی که از آقایی تو کم نخواهد شد بااینکه من خیلی بدم، فکری به حالم کن من بی دعای خیر تو بیراهه خواهم رفت دوزخ نباشد مقصدم، فکری به حالم کن وقتی به حق عمه‌ات زینب قسم دادم امشب نکن دیگر ردم، فکری به حالم کن دلتنگ بوی سیب صحن کربلا هستم دلتنگ عطر مرقدم، فکری به حالم کن فکری به حالم کن تو را جان علی‌اکبر امشب حلالم کن تو را جان علی‌اکبر
ای گیسوی هماره پریشان کربلا ای چشمه‌ی همیشه خروشان کربلا با ما بگوچه ديده‌اي اي خون گريسته! در سرخي عقيق سليمان كربلا هر یک فراز ناحیه صد مقتل آتش است از اعظم مراثی دیوان کربلا گفتی لَاَنْدُبَنَّکَ یا جدّی الغَریب! گفتی که جان فدای تو اي جان کربلا! آب خوش از گلوی تو پایین نمی‌رود با یاد خشکی لب عطشان کربلا آه از دمي كه لشكر اعدا نكرد شرم كردند رو به خيمه‌ی سلطان كربلا صفین اگر که مصحف قرآن به نیزه دید بر نیزه رفت قاری قرآن کربلا
تو از سوز دل و از غربت حیدر خبر داری تو از تنهایی اولاد پیغمبر خبر داری تو همچون نور در صُلب حسین ابن علی بودی تو از سوزِ دل صدیقه‌ی اطهـر خبر داری عموی کوچک تو قاتل خـود را ندیـد اما تو خود از آن‌چه پیش آمد به پشت در، خبر داری تو می‌دانی علی با چاه کوفه شب چه‌ها می‌گفت تو از ناگفته‌غم‌های دلِ حيدر خبر داری تو اشک خجلت عباس را در علقمـه دیدی تو از آن کشته‌ی بی چشم و دست و سر، خبر داری تو با جد غریبِ خود به دشت کربلا بودی تو از قلب وی و داغ علی‌اکبر خبر داری تو روی شانه‌ی خورشید دیدی ماه کوچک را تو از پیکان و ذبحِ حنجر اصغر خبر داری تو دیدی عمه‌ات زینب کنـار قتلگاه آمد تو از بوسیدن آن نازنین‌حنجر خبر داری تو می‌دانی که «میثم» از فراقت سوزد و سازد تو از این بنده‌ی بی دست و پا، بهتر خبر داری
ای کاش که انتظار، واجب می‌شد دل‌ها به ظهورِ عشق، راغب می‌شد آن یار سفر کرده به ما سر می‌زد این شهر اگر چو دِیْرِ راهب می‌شد
ای وای اگر جای دگر سِیر کنیم از سمت تو، رو به خانه‌ی غیر کنیم حتماً تو به مهمانی ما می‌آیی دل را اگر از عشقِ تو، چون دِیْر کنیم