eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
2.2هزار دنبال‌کننده
2 عکس
0 ویدیو
56 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
. محرم ۱۴۰۴ محرم ۱۴۴۷ ه.ق بازم داره تو کوچه های شهر نسیمی از غم تو می وزه تا این خدا خدایی می کنه باد به پرچم تو می وزه الان نزدیک هزار و چارصد ساله چشا گریون مصیبت گوداله دارن عاشق هات زیاد میشن هر ساله صد بار اگه دنیا رو بگردی دردی مثه این درد نمیشه ده قرنم اگه بگذره بازم آتیش غمت سرد نمیشه اربابم اباعبدالله به لطف مادر شماس اگه که رو به هر کسی نمی زنم سرم بلنده آخه زیر این پرچم تو سینه می زنم الان سی ساله که واسه تو سربارم من هر چی دارم از این گدایی دارم یه روز جونم رو به پا غمت میذارم صد سال دیگم بیام محاله از گریه برات سیر شم آقا من عاقبتم به خیره وقتی پای علمت پیر شم آقا اربابم اباعبدالله .👇
. دنیا رو اگه بگردی، هیچ جا کربلا نمیشه وقتی دوری از زیارت، جایی روضه ها نمیشه روضه تسکینِ، دل بی تابه محفل اشکِ، جمع احبابه آتیش روضه ت تا ابد نمی خوابه علمی از علمت بالاتر نداریم ما غمی از غم تو زیباتر نداریم از تو آقا به خدا آقاتر نداریم می میرم برا تو به قرآن حسین جان ۳ شب های جمعه که میشه، روحم توی کربلاته قلب بی قرارم آقا، مست بوی کربلاته کربلا نوره، کربلا عشقه شور و حال این، زائرا عشقه سحرا عشقه، گنبد طلا عشقه اخه چی از سحرای حرمت قشنگ تر چی از این نوکری توو محرمت قشنگ تر پیر شدن پای غم محترمت قشنگ تر می میرم برا تو به قرآن حسین جان ۳ ✍ .👇
پدر رسید و ندا شد بلند: یا ولدی بلند شو که نخندد کسی به ما ولدی عصای پیری بابا مقابلم نشکن بلند شو که نباشد قدم دو تا ولدی هزار تا علی اکبر به خاک دیدم که، هزار مرتبه از دل زدم صدا... ولدی تو در سراسر این دشت منتشر شده ای رسیده رد تنت تا به هر کجا، ولدی دل من از تن تو ریش ریش تر شده است مگر به داد دل من رسد خدا، ولدی جمال یوسف من زیر و رو شده حالا به دست سنگ به دستان کربلا... ولدی چگونه تاب بیارم نفس نفس بزنی چگونه تاب بیارم که دست و پا... ولدی تنی که هر طرفش دست نیزه ای مانده بگو چگونه بچینم روی عبا ولدی بلند شو که وقار حرم زمین نخورد رسیده عمه ات از بین خیمه ها ولدی
اکبر زمین خورده الله اکبر در نجف حیدر زمین خورده پیری از آن سو گفت یا للعجب انگار پیغمبر زمین خورده با زخم پهلویش خیلی شبیه سوره ی کوثر زمین خورده واضح ترش این است انگار مادر باز پشت در زمین خورده این گونه ی خاکی معلوم خواهد کرد او با سر زمین خورده او ارباً اربا بود پس این کبوتر هم بدون پر زمین خورده حالا سوال این است اکبر زمین افتاده یا اصغر زمین خورده؟ ارباب ما دق کرد ارباب ما در پیش یک لشکر زمین خورده حتما هزاران بار از خیمه تا این قتلگه خواهر زمین خورده گفت از زمین پاشو زهرا برای حفظ این معجر زمین خورده این یک عبا بس نیست وقتی که قطعه قطعه این پیکر زمین خورده تشییع او سخت است پیش تنش زانوی آب آور زمین خورده
خوش قد و بالای من افتادی از پا، حیف شد چشم خوردی با وفا، این قد و بالا حیف شد ای به قربان دو دست دستگیرت یا اخا دست تو افتاد روی خاک صحرا حیف شد خاطر اهل خیام و دخترانم جمع بود روی دوشت داشتی وقتی علم را... حیف شد بین دریا رفته ای و تشنه لب برگشته ای کاش می نوشیدی از آب گوارا... حیف شد کاش دستی داشتی تا دست تو گیرد حسین لااقل پا میشدی اینگونه از جا... حیف شد این عمود انگار با پیشانی ات لج داشته صورت ماه تو ای ماه دل آرا حیف شد ای پناه خیمه ها، پشتم به پشتت گرم بود بیشتر میشد بمانی پیشم اما... حیف شد کاش جای بوسه ای بر چشم هایت داشتم حرمله آتش بگیرد، اف به دنیا... حیف شد کاش میشد لااقل سمت حرم می بردمت کاری از دستم نمی آید خدایا... حیف شد می روی و بعد تو دستم به جایی بند نیست می روم سمت حرم با قامتی تا... حیف شد
اربابمان افتاد لرزه به ارکان زمین و آسمان افتاد نیزه به پهلو خورد در گوشه ی گودال آقا نیمه جان افتاد تا از نفس افتاد در شیب مقتل بود زهرا، هم زمان افتاد سمت حرم رفتند دلشوره در جان امام مهربان افتاد میخواست برخیزد از بس جراحت داشت آقا ناتوان افتاد مشغول یا رب شد راه عبور نیزه ای سمت دهان افتاد شمشیر بالا رفت یک دست عبدالله آنجا ناگهان افتاد خیلی اذیت شد وقتی به جانش خنجر کند سنان افتاد شمر آمده گودال سر که جدا شد ناگهان نبض جهان افتاد سر دست خولی و رخت و لباسش هم به دست این و آن افتاد عریان بدن میشد در عرش اعلی ناله و آه و فغان افتاد عمامه به اخنس ... انگشتر آقا به دست ساربان افتاد روی زمین جسمِ مولای بی همتای ما بی سایه بان افتاد
روضه برپا بود هر جا آب بود روضه هایش ذکر بابا آب بود مقتل جانسوز آقا آب بود: تشنه لب بود آه اما آب بود روضه خوانش گاه ظرفی آب شد گاه گاهی روضه خوان قصاب شد ماجرای آب آبش کرده بود غصه ی ارباب آبش کرده بود مادری بی تاب آبش کرده بود دختری بی خواب آبش کرده بود یا خودش بارید دائم یا رباب روضه می خواندند هر دم با رباب پیکری را بر زمین پامال دید شمر را در گودی گودال دید عمه را بالای تل بی حال دید لشکری را در پی خلخال دید هجمه ی شمشیرها یادش نرفت سنگ ها و تیرها یادش نرفت هم به تن رخت اسارت دیده بود خیمه را در وقت غارت دیده بود از سنان خیلی جسارت دیده بود از حرامی ها شرارت دیده بود آتش بی داد دنیا را گرفت شمر آمد راه زن ها را گرفت عمه را با دست بسته می زدند با همان نیزه شکسته می زدند بچه ها را دسته دسته می زدند می شدند آنقدر خسته... می زدند تازیانه جای طفلان خورده بود زین جهت خیلی به زینب برده بود با تنش زنجیرها درگیر بود در غل و زنجیر امّا شیر بود از نگاه حرمله دلگیر بود اوجوان بود آه امّا پیر بود ماجرای شام پشتش را شکست غصه های شام پشتش را شکست کوچه های شام پیرش کرده بود شهر و بار عام پیرش کرده بود سنگ روی بام پیرش کرده بود طعنه و دشنام پیرش کرده بود بی هوا عمامه اش آتش گرفت مثل زهرا جامه اش آتش گرفت درد و رنج و غصه ی بسیار دید از زبان شامیان آزار دید خواهرانش را سر بازار دید عمه را در معرض انظار دید بزم مِی بود و سر و طشتی طلا خیزران بود و عزیز مصطفی نیزه بازی با سرش هم جای خود بوریا و پیکرش هم جای خود دست بی انگشترش هم جای خود ماجرای خواهرش هم جای خود خاک را همسایه ی افلاک کرد خواهرش را در خرابه خاک کرد
ای مقتدای اهل بکا و دعا، علی ای بانی ارادت ما بر خدا، علی ای گریه هات، روضه ی بی انتها، علی ای مقتل مجسّم کرببلا، علی زخمی که مانده روی پرت فرق می کند داغی که مانده بر جگرت فرق می کند اصلا دلیل درد سرت فرق می کند از کربلای خون، خبرت فرق می کند داغ اسارت و غم هجران چشیده ای از کربلا به شام به چشمت چه دیده ای بر شانه بار شام غریبان کشیده ای پس بی دلیل نیست چنین قد - خمیده ای با نیزه پای نیزه ی دلدار بردنت بر روی ناقه با تن تب دار بردنت با دست بسته مجلس اغیار بردنت با دختران فاطمه بازار بردنت غم با حساب گریه ی تو بی حساب شد با روضه های آب تنت آبِ آب شد تا ذبح دیدی و دل زارت کباب شد هر شب گریز روضه ی آبت رباب شد ...
جز مرگ نمانده راه چاره دردم شده خارج از شماره از نیزه نزول کن فرود آی ای ماه به دامن ستاره انقدر برات گریه کردم چشمم شده چون ابر بهاره ابروی تو غرق در کنایه ست موی تو شبیه استعاره تو رفتی و شد شلوغ خیمه افتاد به موی ما شراره بردند ز خیمه هر چه میشد بردند ز گوش گوشواره ما بر روی خار میدویدیم شمر و شبث و سنان سواره انقدر بدم می آید از زجر می ترسم از آن قد و قواره هر بار که گریه ی مرا دید افتاد به جان من دوباره این لکنت عجب بلای جانی است کارم شده ایما و اشاره بد جور شکست دخترت را بازار و شلوغی و نظاره سخت است میان شهر گشتن با چادر پاره، رخت پاره من پیر شدم، ز کودکانِ این شهر گرفته ام کناره همپای رباب گریه کردم هر روز به یاد شیرخواره طفلی که نماند لااقل کاش می ماند براش گاهواره با خود ببرم که خسته ام من جز مرگ نمانده راه چاره
گرچه غمدیده و بی تاب ولی برگشتم من به خاک غمت امروز معطر گشتم من چهل روز فقط همسفر شمر شدم من چهل روز فقط همقدم سر گشتم هر کجا صحبت آزار شد و کعب نی ای سپر دخترکان تو برادر گشتم چشم عباس به دور، آه نمی دیدی کاش من چهل روز پی چادر و معجر گشتم چشم واکن که ببینی قد زینب تا شد خیز از جا و ببین هم قد مادر گشتم نظر لطف خدا بود عزیز الزهرا سایه ات بر سر ما بود عزیز الزهرا هر کجا از نوک نیزه سر تو خورد زمین پا به پای سر تو خواهر تو خورد زمین دست بسته چقدَر سخت زمین می خوردیم از روی ناقه اخا، دختر تو خورد زمین نیزه ها در کف کفّار چه مستی می کرد هی تکان خورد و سر اصغر تو خورد زمین شام شد مثل مدینه، به غمم خندیدند پیش زینب، سر آب آور تو خورد زمین ما که از کوچه به جز غم نکشیدیم حسین وسط کوچه، چه بد مادر تو خورد زمین قصّه ی غربت مولا چقدَر غم دارد روضه ی چادر زهرا چقَدَر غم دارد یادمان هست همینجا کفنت را بردند گرگ ها، یوسف من پیرهنت را بردند یادمان هست همینجا به زمین افتادی نیزه ها تا لب گودال تنت را بردند سنگ هاشان به لب قاری قرآن می خورد رمقِ مانده ی ناله زدنت را بردند یادمان هست که گودال قیامت شده بود با سرِ تیغ، عقیق یمنت را بردند ناگهان بر نوک نیزه سر تو بالا رفت ده نفر زیر سم اسب تنت را بردند دختر فاطمه شد قافله سالار، حسین رفتی و زینب تو رفت به بازار حسین
نوک مسمار به پهلو بخورد یا نخورد یا به دیوار از آن سو بخورد یا نخورد، این در سوخته حتما به زمین می افتد لگدی بین هیاهو بخورد یا نخورد   دست بالا برود روضه به پا خواهد شد حال بر صورت بانو بخورد یا نخورد   زنده می ماند اگر این نوک سنگین غلاف... فرقش این است به بازو بخورد یا نخورد بعد از این فرق ندارد به خدا حال علی خانه بی فاطمه جارو بخورد یا نخورد  داغ محسن به دل آل علی خواهد ماند نوک مسمار به پهلو بخورد یا نخورد
وقت بیماری و غم، ذکر حسن می‌گیرم وسط روضه و دم، ذکر حسن می‌گیرم همه‌جا زیر علم ذکر حسن می‌گیرم به خدا بین حرم ذکر حسن می‌گیرم سامرا، ذکر حسن، بین حرم می‌چسبد جمعِ نامِ تو شدن، زیر علم می‌چسبد ما نشستیم سر سفره‌ی شاهانه‌ی تو به فدای تو و آن لطف کریمانه‌ی تو عرشیان صف زده پشت در کاشانه‌ی تو خیر دیدیم چقدر از در این خانه‌ی تو پاسبان حرمت خیل ملائک هستند جیره خوار کرمت خیل ملائک هستند خلق حیران تو و روی ملیحت آقا به فدای تو و آن لحن فصیحت آقا ماجرایی‌ست عجب، دست مسیحت آقا دست ما را برسان تا به ضریحت آقا به فدای تو و آن گنبد و گلدسته‌ی تو کس نخورده است در عالم، به در بسته‌ی تو شور رؤیای شب ماست فقط خواب حرم دل ما هست همان گوشه‌ی سرداب حرم قسمت ما بشود کاش دم ناب حرم تا بنوشیم فقط جرعه‌ای از آب حرم هر چه می‌خواهد از این باب، گدا می‌گیرد لطف بی حد شما، دست مرا می‌گیرد می‌رود سمت جنان گریه کنت با زهرا می‌شود چشم ترم در غم تو چون دریا اثر زهر شده در رخت آقا پیدا اولین روضه‌ی تو عمر کمت بود اما لااقل خم نشدی، چشم شما تار نشد قسمت سینه‌ی تو تیزی مسمار نشد دست و پا می‌زنی و بال و پرت می‌آید مهدی فاطمه بالای سرت می‌آید اثر زهر جفا بر جگرت می‌آید روضه‌ی ظهر دهم در نظرت می‌آید همه سیراب ولی تشنه، عزیز زهراست زیر کندیِ سر دشنه، عزیز زهراست روی این خاک بگو، آه... تنت می‌ماند؟ زیر مرکب مگر آقا بدنت می‌ماند؟ غصه‌ای نیست... به تن پیرهنت می‌ماند بین انگشت، عقیق یمنت می‌ماند پسر فاطمه بالای سرش غوغا بود سر عمامه‌ی آقای همه دعوا بود