eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.5هزار دنبال‌کننده
8 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
دلم بیتاب شد! با کوهی از حاجت رسید از راه نشست و تا که شد پشت درت خلوت؛ رسید از راه نشد هر چند خلوت قدر یک ثانیه این خانه شنید این را دلِ آشفته و راحت رسید از راه همینکه سفره ام خالی شد از نان یاحسن(ع) گفتم تو را در تنگدستی خواندم و برکت رسید از راه شنیدم می پذیری سائلان را سرزده حتی ببخش آقا اگر این خسته، بی رخصت رسید از راه گرفته رزق و روزی سالها از تو، اگر این دل شبانه روز مشتاقانه بی دعوت رسید از راه نگاهی کن کریمانه به حال این گدایی که برایت با خودش آورده صد زحمت رسید از راه کسی با دست پر رفت و صدا زد: یاحسن(ع) شُکراً کسی از آن طرف با اشک، بی نوبت رسید از راه تماشای تو را دلتنگ شد گاهی فقط این دل- -برای دیدنت! بی درد و بی علت رسید از راه ▫️ به پیش چشم های مادرت در صحنهٔ محشر هر آنکس که گرفت از چشم تو قیمت رسید از راه!
امشب که فرشتگان سخن می گویند گویا سخن از زبان من می گویند ذکر لبشان شنیدنی تر شده است در ارض و سما حسن حسن می گویند * خاک قدمش شمیم جنت دارد در هر نفسش عطر اجابت دارد اعجاز محمدی ست در چشمانش از بس که به جد خود شباهت دارد  * ای زمزمه صبح و نسیم ادرکنی آئینه رحمان و رحیم ادرکنی ای در کرم و سخاوت و آقایی بی خاتمه ، ایها الکریم ادرکنی * مانند علی لحن فصیحی داری در چهره خود نور ملیحی داری آقا حرم الله شده دلهامان در هر دل بی تاب ضریحی داری
امشب دوباره قصد استغفـار کـردم یعنی  به کوچک بودنم اقـرار کردم می خواهم از حالا فقط مـال تـو باشم شرمنده ام آقا که بـد رفتـار کردم می دیدم اینکه خار چشمت هستم اما بیهوده بر این کـارها اصـرار کردم امشب به جـای گفتـن "العفو العفو" هفتاد دفعـه "یاحسـن" تکرار کردم هرشب کنار سفره در فکـر حسینـم امشب به یاد مجتبی افطـار کردم من نذر کردم که غلامت باشم آقا تا آخـر عمـرم بنـامت باشم آقا ای اولین فرزند زهرا یا حسن جـان ای دلبر و دلبنـد زهرا یا حسن جان تو آمدی زهرا و حیدر شـاد هستند ای معنی لبخنـد زهرا یا حسن جان مادر تو را هر لحظه در آغوش دارد یعنی شدی در بند زهرا یا حسن جان یارب به حق مجتبی همسایه ها را... نامت شده سوگند زهرا یا حسن جان تو آمدی تـا آبروی شهــر باشی دروازه ی رحمت به سوی شهر باشی مهر شمـا در سینـه از روز ازل بود با صلح جنگیـدن نبردی بی بدل بود ای مـرجع تقلیـد عظمـای مدینه رفتارتـان "حی علی خیر العمل" بود ای بهترین  شاگرد دست آموز حیدر دشمن اسیر ضرب شصتت در جمل بود با بانگ تکبیرت زمین می لرزد آقا انگـار پـای دشمنت روی گسـل بـود خون تو در رگهای قاسم موج می زد چون مرگ شیرینتر برایش از عسل بود تـو روی نـام مـادرت حساس هستی استاد رزم حضرت حضرت عباس هستی من خوب می دانم که این آقا کریم است جای کبوتر بین صحنش یاکریم است اینجا کسـی با دست خالـی برنگشتـه آقا شبیـه مـادرش زهـرا کریم است هر کس به دریا رفت مروارید برداشت اینها به این معناست که دریا کریم است باران ببـارد خـوب و بـد فرقـی ندارد باران بـرای کـل آدمهـا کریـم است آقا بیا کــه پشت در سائل رسیده طوفان زده انگار بر ساحـل رسیده آقا برایت یک حـرم بایـد بسازیـم یک پنجره فولاد هم بایـد بسازیـم پایین پایت می شود یک باب قاسم بالا سرت باب الکـرم باید بسازیـم یک باب صادق، باب باقر، باب سجاد یعنی سه صحن دیگرم باید بسازیـم بایـد فراخـوان داد بیـن شاعـرانت ترکیب بنـد محتشـم بایـد بسازیـم در بین اشعارم شبی آقا به من گفت صحنی بـرای مـادرم بایـد بسازیـم ای ناخـدای کشتـی اولاد زهرا کی می رود از خاطر تو یـاد زهرا هرگز نشد روزی به فکـر در نیفتی هر شب به یاد چـادر مادر نیفتـی اینجا ملائک بال خود را پهن کردند از روی سجاده شبی با سر نیفتـی هر روز میفتـی زمین در راه خانـه مـا آرزو داریـم تـا دیگـر نیفتـی مـا آرزو داریـم مثـل مـادر خـود آتش نگیری بیـن خاکستـر نیفتی این اشک ها یعنی که ما طاقت نداریم مـا هیچ جایی جز همین هیئت نداریم...
مژده امشب ثمر حیدر و زهرا آمد نيمهء مه، قمر حیدر و زهرا آمد البشاره، پسر حیدر و زهرا آمد نور چشم و جگر حیدر و زهرا آمد بخت، در نيمه مهمانی حق يارم شد رطب نام حسن سفره ی افطارم شد دست ازهرچه بجزعشق حسن می‌شويم اسم اعظم همه در نام حسن می‌جويم از پی سير الی‌الله رهش می‌پويم دل شب تاکه «الهی به حسن» می‌گویم گويد ازشوق، مرافاطمه هر دم «جانم» وز دل عرش، به لبيك، خدا هم «جانم» جود در محضر او يكسره زانو بزند نيست نوميد هرآنكس که به او روبزند سائلش حاتم و همواره دم از او بزند در حريم كرمش بانگ هوالهو بزند برتنش رخت كَرم دوخته خالق زقديم اوجواداست وسخی هست وکریم بن کریم ماه زهرا به خدا ماهتر از ماه بود يوسف از شوق رخش در بدر چاه بود نقش، بر خاتم او «عزةلله» بود صلح او كرببلا را سند راه بود دمِ حق است حسن بازدمش هست حسين جای پا ازحسن است وقدمش هست حسين يكه‌تاز جمل اين شرزه‌ترين شير علی رزم او اصل‌ترين نسخهء تصوير علی رجزش نابترين جلوهء شمشير علی شيرزهراست بكامش كه شده شیر علی نيزه و تيغ به دستان حسن تا افتاد جمل فتنه به يك حمله‌اش ازپا افتاد ياعزيز اوف لناالكيل كه هنگام عطاست گرزغيرازتو و غيرازتو بخواهيم خطاست غربت تربت تو، بغض نهان دل ماست گنبدو صحن تو رويای گدايان شماست كاش اين جمع شبی زائر قبرت می‌بود كاش نابود شود از قدمت، آل‌سعود
این کیست که آقای جوانان بهشت است؟ نامی‌ست که بر کنگرۀ عرش نوشته‌ست از نور محمّد تن این پاک سرشت است عطر نفسش رایحۀ بال فرشته‌ست امشب شب رویش، شب میلاد بهار است از جذبۀ این جلوه، فلک آینه‌زار است امشب نظر ساقی این میکده عام است آیینه بیارید که این جلوه مدام است نور است و نوید است و درود است و سلام است ماه است و تمام است و امیر است و امام است ای گمشدگان! جلوۀ خورشید هدایت! ای سوختگان! چشمۀ جوشان ولایت! بهر تن این طفل، ملک پیرهن آورد چون فاطمه را خندۀ او در سخن آورد پرسید چه نام از تو خدا نزد من آورد؟ جبریل ز عرش آمد و نام حسن آورد تو حُسن خداوندی و نام تو حَسن شد پس گفت پیمبر، حَسن آیینۀ من شد نور از فلک و گل به زمین جوش گرفته تا عرش، گل نام تو در گوش گرفته زهرات به صد بوسه در آغوش گرفته احمد به برت خوانده و بر دوش گرفته کای نور دل و دیده‌ام ای جان و تن من! جانم حسن من، حسن من، حسن من! مردم! چو برآنید مرا دوست بدارید در راه وفای حسنم کم مگذارید نور دل من آمده، آیینه بیارید گر اهل ولایید، به او دل بسپارید عهد حسنم، نقش دل و جان شما باد در روز شفاعت ز شفیعان شما باد ای چشم بهشت از گل لبخند تو روشن ای دیدۀ خورشید به پیوند تو روشن خورشید فلک نیست به مانند تو روشن عالم شده از صورت دلبند تو روشن لبخند بزن غنچۀ تو تازه‌ترین است چون حُسن تو در عرش پر آوازه‌ترین است مولا که سر سفرۀ بانوی فدک بود از ذکر حسین و حسنش نان و نمک بود روشن ز حسین، آینۀ چشم فلک بود دیدار حسن، روشنی چشم ملک بود شادی پیمبر، همه جان و دل مولا روشن ز دو آیینه شده خانۀ زهرا این کیست که در عرش خدا، چشم و چراغ است آری حسن است این که نخستین گل باغ است ای آن که تو را مادرِ خورشید سراغ است بازار دل‌‌افروزی عالم ز تو داغ است تا باد جهان مست میِ جام حسن باد تا باد، بهارِ دل ما نامِ حسن باد
چه خبر شد که راه بندان است کوچه کوچه پر از غزلخوان است همه انگشت‌ها به دندان است ماه روی حسن نمایان است سبز مثل بهار می‌آید با فقیران نشسته روی حصیر برکت می‌دهد به نان و پنیر به نگاهش دل یتیم، اسیر سفره پهن و چه فرق اینکه فقیر از کدامین دیار می‌آید باز تا بخششی دوباره کند اهل آن نیست استخاره کند سنگ را مهر او ستاره کند به همین ابر اگر اشاره کند ابر پروانه‌وار می‌آید مثل آیینه است آیینش رمضان الکریم مسکینش شمس از سکه‌های زرینش سائل خنده‌های شیرینش  به امید انار می‌آید دل‌شکسته‌ست از زمانۀ خود تکیه داده به نخل خانۀ خود غرق در شور بی‌کرانۀ خود دارد از خلوت شبانۀ خود ماه شب‌زنده‌دار می‌آید هرچه دِرهم تَصَدُّق سر او فتنه برخاست پای منبر او زرهش هست یکه سنگر او تک و تنهاست گرچه، لشکر او به نظر بی‌شمار می‌آید صلح یا جنگ، حکم حکم خداست دور تا دور او نفاق و ریاست در خروش نبرد، مرد کجاست؟ لشکرش هاله سیاهی‌هاست از میان غبار می‌آید خون‌جگر از کلام بعضی‌ها ناامید از مرام بعضی‌ها زهر خورد از طعام بعضی‌ها زخم خورد از سلام بعضی‌ها همچنان بردبار می‌آید زخم اگر بشکفد به جامه صلح یا که خونین شود عمامه صلح مصلحت هست در ادامه صلح دارد از پای عهدنامه صلح با شکوه و وقار می‌آید سینه‌اش رازدار سر مگوست دین دنیاپرست بند به موست دوست لفظی شبیه لفظ عدوست از قعودی که صبر ریشه اوست چه قیامی به بار می‌آید حرف حق مرده، حرف نان مانده در گلو باز استخوان مانده ولی آن روی داستان مانده مردی از نسل آسمان مانده که سرانجام کار می‌آید
نا امیدی نبود نزد گدایان حسن دست ما را برسانید به دامان حسن نشنیده است کسی خواهش روزی از ما می رسد روزی ما صبح و شب از خوان حسن حاجتم نیست در این شهر به احسان کسی عادتم داده خداوند به احسان حسن نشکند گوشه ای از نان کسی را همه عمر آنکه یک روز نمک گیر شد از نان حسن بنویسید جذامی زمین خورده نشست سر یک سفره کنار لب خندان حسن حُسن رفتار چنان داشت که از رحمت او مرد شامی شده یکباره غزل خوان حسن حرف او را نخریدند سپاهش غم نیست آمده خیل ملک گوش به فرمان حسن سفرایش همه رفتند و یکی بازنگشتت در عوض این همه نوکر همه قربان حسن و بدانند همه کوفه صفت های زمان که فروشی نبود عشق محبان حسن می رسد صبح ظهوری که بنا خواهد شد مثل ایوان نجف گنبد و ایوان حسن
اگرچه خلقت دنیا ز نور پنج تن باشد کریم اهل بیت ما فقط باید حسن باشد حسن جان و حسن جانان، حسن ایمان، حسن قرآن بگو ذکرحسن هرجا مجالی بر سخن باشد حسین آقاست می دانم، خود من نوکرش امّا حسن اولاست هرجا که شهید بی کفن باشد چه فرقی می کند وقتی کریمی دوستت دارد... گدای پشت در مانده، گدایی مثل من باشد به کاهی، کوه عصیان مرا بخشیده ممنونم ندیدم هیچ آقایی چنین با حُسن ظن باشد شرف دارد بقیع او به کاخ هر سلیمانی شرف دارد به هر سنگی، اگر سنگ یمن باشد همه‌ گفتند حسین و گفت پیغمبر، حسن جانم که باید بعد زهرا و علی، او ممتحن باشد تصور کن که دور سفره او دشمنان جمعند تصور کن زن او هم حسابی بددهن باشد کنار ذکر یامحسن، خدا اسم حسن آورد* به آن معنا که پشت در یکی شان خط شکن باشد همانکه هیزم آورده، دو تا دست ِبزَن دارد حسن شد مادری اصلاً که کارش سوختن باشد کنار چادر خاکی به خاک افتاد و بعد آن مقرر شد مزارش خاکی و بی سینه زن باشد
از بس که زخمهای دلم بی شماره بود هفت آسمان زچشم ترم پرستاره بود بیگانه جای خود که مرا آشنا شکست آیینه ام که همسفرم سنگ خاره بود تشت از حرارت جگرم داد می کشید از بس که داغ بر جگر پاره پاره بود «زهری که می شکافت دل سنگ خاره را » با من چه کرد که نفسم در شماره بود خون دهان  مجال سخن را زمن گرفت در بسترم وصیت من با اشاره بود خاموش بودم از غم غیرت تمام عمر این راز سر به مهر گریبان پاره بود درگوش مانده آه پس از سال ها هنوز آهی که از شکستن  یک گوشواره بود قدم نمی رسید تا سپر مادرم شوم بر خاستن به پنجه پا کاش چاره بود دیدم به چشم خویش که مادر دگر ندید مویم سپید شد اگر از آن نظاره بود من که نخفته  بودم از  این غم تمام عمر تابوت پیش چشم ترم گاهواره بود قسمت نبود در دل تابوت خفتنم تشییع تیر روضه این سوگواره بود تشییع من دومرتبه  بود و ولی حسین ... تشییع جسم پر پر او چند باره بود بس که  ستور از تن او رفت و باز گشت چون رشته های زلف تنش پاره پاره بود
رسیدم از سفر و هرچه دیده‌ام حسن است که اربعین همه‌اش هم حسین هم حسن است نفس نفس علی است و تپش تپش زهراست و دم حسین اگر هست  بازدم حسن است مِن الازل علی است و الی الابد زهرا به هر دل است حسین و به هر حرم حسن است نوادگان حسین وحسن یکی هستند و جَدِ ارشدِ این نسل محترم حسن است به هرکجا که روی آسمان همین رنگ است که در نجف حسن و در مدینه هم حسن است طریقِ کرببلا هم که سفره داریِ اوست میان راه ببین که قدم قدم حسن است فقیرها همه در اربعین کریم شدند چه جای حیرت ما تا ابالکرم حسن است به روی تیرک این جاده‌ها به موکب‌ها نگاه کن که  ببینی به هر علَم حسن است پیاده‌ها به حرم می‌رسند و می‌فهمند کسی که رفتنشان را زده رقم حسن است چو میزبانِ همه قاسم است و عبدالله حسین نه به گمانم در این حرم حسن است *    * رسید  کرببلا زینب و بر حسین اش دید کنار مادرشان روی خاک غم حسن است *    * از آن زمان که حسین از حسن شنید چه شد جگر خراش حسین و پُر از الم حسن است  از آن زمان که نشستند و حرفِ کوچه زدند به پیچ و تاب حسین و به قدِ خم حسن است
نشستم گوشه‌ای از سفره‌ی همواره رنگینت چه شوری در دلم افتاده از توصیف شیرینت به عابرها تعارف می‌کنی دار و ندارت را تو آن باغی که می‌ریزد بهشت از روی پرچینت کرم یک ذره از سرشار، سرشارِ صفت‌هایت حسن یک دانه از بسیار، بسیارِ عناوینت دهان وا می‌کند عالم به تشویق حسین اما دهانِ خاتم پیغمبران واشد به تحسینت تو دینِ تازه‌ای آورده‌ای از دیدِ این مردم که با یک گُـل، کنیزی می‌شود آزاد در دینت معزالمومنین خواندن، مذل المومنین گفتن اگر کردند تحسینت، اگر کردند نفرینت برای تو چه فرقی دارد ای «والتین و الزیتون» که می‌چینند مضمون آسمان‌ها از مضامینت بگو با آن سفیرانی که هرگز بر نمی‌گشتند خدا واداشت جبرائیل‌هایش را به تمکینت بگو تا آفتاب از مغربِ دنیا برون آید که سرپیچی نخواهد کرد خورشید از فرامینت بگو تا تیغ بردارد اگر جنگ است آهنگت بگو تا تیغ بگذارد اگر صلح است آیینت خدا حیران شمشیر علی در بدر و خندق بود علی حیران تیغ نهروانت تیغ صفینت بگو از زیر پایت جانماز این قوم بردارند محبت کن! قدم بگذار بر چشم محبینت تو را پایین کشیدند از سر منبر که می‌گفتند: چرا پیغمبر از دوشش نمی‌آورد پایینت درون خانه هم محرم نمی‌بینی تحمل کن که می‌خواهند، ای تنهاترین تنهاتر از اینت تو غم‌های بزرگی در میان کوچه‌ها دیدی که دیگر این غمِ کوچک نخواهد کرد غمگینت از آن پایی که بر در کوفت بر دل داشتی داغی از آن دستان سنگین بیشتر شد داغ سنگینت سر راهت می‌آمد آنکه نامش را نخواهم برد برای آنکه عمری تازه باشد زخم دیرینت برای جاریِ اشکت سراغ چاره می‌گردی که زینب آمده با چادر مادر به تسکینت به تابوت تو زخمِ خویش را این قوم خواهد زد چه می‌شد مثل مادر نیمه‌ی شب بود تدفینت صدایت می‌زند اینک یتیمت از دل خیمه که او را راهی میدان کنی با دست آمینت هزاران بار جان دادی ولی در کربلا آخر در آغوش برادر دست و پا زد جان شیرینت کدامین دست دستِ کودکت را بر زمین انداخت؟ همان دستی همان دستی که روزی بوده مسکینت دعا کن زخم غم‌هایت بسوزاند مرا یک عمر نصیبم کن نمک از سفره همواره رنگینت» شاعر: برقعی
السلام ای جان طه ، یا معزالمومنین اولین دلبند زهرا ، یا معزالمومنین ای سکوتت عین غوغا ، یا معزالمومنین ای سپهسالار مولا ، یا معزالمومنین اولین شاگرد و شاگرد اول حیدر حسن شیر بی تکرار زهرا ، یک تنه لشکر حسن کی ببیند این جهان مانند سردار جمل سرور آزادگان در بند سردار جمل ذکر یا زهراست بر سربند سردار جمل وای از آن دم که شود غرّنده سردار جمل عرصه را از خون بدخواهان لبالب می کند روز اُمُ الناکثین ها را حسن شب می کند پرچمش ساییده سر بر آسمان ها مجتبی هست در فردوس آقای جوان ها مجتبی بر غریب و آشنا داده است نان ها مجتبی مهربانی کرده با نامهربان ها مجتبی سید ما با جُزامی هم رفاقت می کند چون خدایش بر همه عالم محبت می کند مجتبایی ها به جز خوبان دوران نیستند مجتبایی ها که از چیزی هراسان نیستند دل پریشان های این آقا پریشان نیستند گریه کن هایش قیامت دیده گریان نیستند اجرتان ای سینه زن های حسن جان با حسین میدهد محشر جواب این حسن ها را حسین سینه ی از داغ زهرا شعله ور ، یعنی حسن از حسین و مرتضی مظلوم تر یعنی حسن سال ها مانوس با آه جگر یعنی حسن بی قرار کوچه و دیوار و در یعنی حسن ای شهید زنده ی آن کوچه ی بی مادری در بنی الزهرا تو آقا از همه تنها تری بشکند دست تو ای ظالم چه آوردی سرش نوجوان ِ پیرمردی شد عصای مادرش خواب بود ای کاش این صحنه ، نمیشد باورش وای از سنگینی ِ دستی که رد شد از سرش گاه گوید فاطمه ، گاهی حسن روح الامین وای اگر پیش پسر ، مادر بیفتد بر زمین آه آقای غریب ما چه ها آمد سرت خون بگرید از غم مظلومی تو مادرت کشت ما را خط به خط ِ عمر ِ گریه آورت قتلگاهت خانه ی تو ، قاتلت شد همسرت وای من از تو چه قدر این قوم کینه داشتند که میان خانه ات هم راحتت نگذاشتند ذکر زهرا یا بُنیَّ ، آسمان ها سینه زن من به هر تشییع گریَم یاد تشییعت حسن کاش میشد که شبانه دفن گردد این بدن بی کفن ، خون گریه کرد از داغت ای خونین کفن ای حسن جان بر حسینت زندگی دشوار شد بعد تو انگار دیگر از کفن بیزار شد
ما کویریم همه تشنه ی باران حسن سربلندیم همه دست به دامان حسن باز جمعیم سر سفره ی احسان حسن همه گفتند به ما سوخته جانان حسن آتش عشق حسن سوخته جانم را شکر هرچه دادند و ندادند همانم را شکر قطره بودیم ولی راه به دریا دادند دل ما را به سرای کرمش جا دادند به سوی دامن او دست تمنا دادند تا که گفتیم حسن حاجتمان را دادند نظر رحمتشان بر دل ما تابیده گوش این طایفه آواز گدا نشنیده دست و دلبازترین رهبر عالم حسن است گفته احمد که: فقط عقلِ مجسّم حسن است مثل حیدر علی و عالی و اعلم حسن است وارث هیبت پیغمبر اکرم حسن است روح رحمان و رحیم است؛ حسن روح سخاست عاشق نام حسن باش که محبوب خداست به گداییش پی اهل نظر باید رفت خبر اینجاست به دنبال خبر باید رفت سمت فرزند "تَجَلّی‌ٰ وَ ظ‌َهَر" باید رفت هرکجا پرچم او هست به سر باید رفت دل به این اسم فقط میل تقرب دارد مادرش نیز به این اسم تعصب دارد کاش فیضی ز فیوضات غمش می بردیم روز و شب دست به سوی علمش می بردیم کاش راهی سوی بیت الکرمش می بردیم دسته ی سینه زنی در حرمش می بردیم حیف خالیست حرم؛ حیف حرم بی نور است دستمان از حرم خاکی آقا دور است چه کسی گفته که آقای کرم بی حرم است قبر او گرچه پر از خاک ولی محترم است بی مضیف است ولی مظهر دارالنعم است آسمان سقف رواق شه لطف و کرم است دورتادور بقیعش به خدا زنجیر است معنی اش این شده اینجا حرم یک شیر است او چهل سال به صبری حسنی محکوم است مثل باباش علی خسته دل و مظلوم است غربتش از اثر خون لبش معلوم است آه! من با که بگویم که چه سان مسموم است آتش افتاده به جانش لب او عطشان است پیکرش سبز شده خواهر او حیران است زهر بی رحم به جان جگرش افتاده یاد مادر به دل شعله ورش افتاده یاد آن خانه و آن میخ درش افتاده مادری روی زمین با پسرش افتاده میخ در روضه ی پر دردسر انشا می کرد فاطمه سوخت و یک شهر تماشا می کرد آخر روضه گریزش شده تنها کوچه چقدر باز شده بغض حسن با کوچه آخرش قاتل او زهر شده یا کوچه ؟ زهر آتش زده جان حسن؛ اما کوچه ... مثل یک آه شده؛ راه گلویش بسته موسپید است چهل سال غریب و خسته بی حیا آمد و راه گذر فاطمه بست بی هوا زد به خدامادر ما را آن پست صورتی خورد به دیوار و غروری که شکست مادری خورد زمین....کودکی از غصه نشست با سر افتاد زمین؛ آه! سرش تیر کشید ضربه ای خورد به پهلو؛ کمرش تیر کشید
تویی ضریحِ کرامت؛ تمام خلق، دخیل‌اند اگر کریم تویی؛ حاتمانِ دَهر، بخیل‌اند غباری از قطراتِ تیمُّمِ تو طهارت بُحور، پیشِ نَمِ مسحِ پایت آبِ قلیل‌اند هزار مَن غزل آن‌سو در آسمانِ ترازو مناقبِ تو در این‌سو بدون وزن، ثقیل‌اند به کاسه‌ی مَلَکِ رزق، ریختند کمت را مجاورانِ گدایت به خرجِ خلق، کفیل‌اند ملقبی به مُعِزُّالْبَشر؛ مُذِلّ شیاطین همیشه سنگْ‌عیاران کنار قله ذلیل‌اند میان آن همه سردارهای جنگ‌ندیده سپاهیان سکوتِ تو جنگجوی اصیل‌اند نداده‌اند رضایت؛ به حرمتت به نمکدان چه سنگ‌ها که به آیینه‌‌ات همیشه گُسیل‌اند شراره‌های دری که تمام عمر، تو را سوخت قضای آتشِ نمرودها به جانِ خلیل‌اند گواهِ غربت صدّیقه پیرْموی سرت شد قصیده‌های سپیدِ تو آیه‌های دلیل‌اند نمی‌رسد به کفِ پای مقتلت قد شعرم قلم خمیده؛ رطب‌های روضه‌ات به نخیل‌اند
شکر خدا که باغمتان آشنا شدیم ازشیعیان عاشق آل عبا شدیم مدیون این محبت بی منتهاشدیم بالطف پادشاه بر این در گداشدیم دنیا بدون نور علی..در سیاهی است کار گدای کوی علی پادشاهی است آنها سفینه های نجات شریعتند طفلان قومشان همه پیر طریقنتد صاحب لوای عرصه حق وحقیقتند لحظه به لحظه سوی خدا درعزیمتند ما از قدیم شامل احسانشان شدیم عاشق شدیم و دست به دامانشان شدیم جبریل کیست؟خادم ودربان اهل بیت ما کیستیم؟تشنه باران اهل بیت ازنسل باشرافت سلمان اهل بیت هرکس دخیل بست به دامان اهل بیت حاجت رواترین غزل این کتاب شد یعنی که ذره بود ولی آفتاب شد این شعر پاک ذره ای ازلطف مجتبی است عالم فدای مرحمت پور مرتضی است تصویری ازجمال دل انگیز مصطفی است دست کریم اوست که مشکل گشای ماست توجان پاک فاطمه ای ماه پنج تن هستم گدای سفره لطف تو یا حسن قدقامت قیام تو بی شک قیامت است صلح وتو اوج غیرت و عین شجاعت است اسرار تو به سینه شاه ولایت است صبر تو آیتی است که سرامامت است خون گریه کرده ایم برای تو یا حسن پس سینه میزنیم به پای تو یا حسن سرتا به پای تو اخلاص در عمل طعم اطاعتت شده اهلا من العسل ای شیر ذولفقار بدست شب جمل این ضرب شصت توست ندارد دگر مثل ازهول حمله ات همه گشتند بی قرار ازتیغ آبدار تو لا یمکن الفرار.. فتح جمل که بی دم مولا نمیشود بی دست مجتبی گره ای وا نمیشود قطره حریف وسعت دریا نمیشود یعنی که هیچ کس یل زهرا نمیشود درچهرات تلا لویی ازنور فاطمه است سردار سروران عرب پور فاطمه است تا دست رد به سینه نامردها زدی ازخود پلی به مقصد کرببلا زدی دروقت جنگ شیرخدا راصدا زدی با تیع پای آن شتر سرخ را زدی مانند ضربه ای که علی..زد به عبدود گفت است آفرین به تو جبریل بی عدد دیدم روایتی سندش هست دربحار وقتی علی به روز جمل زد به کارزار گویا که شیر نری رفت برشکار گفتند الفرار همه از برق ذولفقار.. دیدند آل طلحه ودیدند  بن زبیر بی حب مرتضی نشوی عاقبت به خیر
بعد از دو ماه اشک و عزا فابک للحسن خواهی رضای فاطمه را فابک للحسن این روضه وا کند گره ی کور را : اگر دردت شده بدون دوا ، فابک للحسن بازین چه شورش است ؛ تو ای سینه زن بیا همراه سید الشهدا ، فابک للحسن نه گنبدی ، نه صحن و سرایی ، نه زائری ای زائران کرببلا فابک للحسن او گرچه مادری است ؛ ولی بی کسیش هست خیلی شبیه شیر خدا فابک للحسن آید به گوش ناله زهرا که می زند در کوچه مدینه صدا فابک للحسن جز او برای مادر قامت کمان که بود ؟ در کوچه مدینه صدا فابک للحسن مرد حماسه ساز جمل ، مانده بی سپاه در خانه و محله چرا ؟ فابک للحسن باران تیر و مجلس تشییع یک امام هرگز نبود شرط وفا فابک للحسن در مجلس یزید گمانم سر حسین زد ناله بین طشت طلا فابک للحسن
عقده هاى دلم آن روز اگر وا مى شد قد من جاى قد مادر اگر تا مى شد اين همه سال،به اين حال نمى افتادم ميخ در كاش كه بر سينه ى من جا مى شد بين ديوار و در آنقدر"زدن" مادر را مادرم روى زمين بود و تماشا مى شد قنفذ از راه از آن لحظه كه آمد مى زد بى هوا با لگدش تا كه ز جا پا مى شد هر نفس با نفسش از ته دل گفت:على با على گفتن او كوچه چه غوغا مى شد
کنج دنجی در هیاهوی جهان داریم ما تا میان سینه از مهرت نشان داریم ما خانه ی ویران دل با مهر تو قیمت گرفت در خراب آبادمان، گنج نهان داریم ما ما نمک پرورده ی خوان کریم عالمیم شامل لطفیم اگر در سفره نان داریم ما خاک سرد مرده ایم و تشنه ی یک جرعه نور دست بر دامان لطف آسمان داریم ما ما کبوترهای قبر خاکی صحن تواییم کنج ایوان خیالی آشیان داریم ما تا گذر کرد از مزارت باد صحرا، گریه کرد چون نسیم از داغ تو اشک روان داریم ما از غم تشییع سرخت، ذره ذره سوختیم تا ابد درسینه مان، داغ گران داریم ما واژه حیران مانده بین مدح و اشک مرثیه در بهار شوق، اندوه خزان داریم ما
دیگر رها ز غصه و مِحنَت شدم حسین از خاطرات خویش چه راحت شدم حسین با کس نگفته ام ز چهل سال پیش من از کوچه ی مدینه که غارت شدم حسین از کوچه ی مدینه که مادر به خاک خورد از کوچه ای که غرق خجالت شدم حسین قدم نمی رسید که او را کمک دهم خیلی در آن میانه اذیت شدم حسین خیلی عزیز بودم و در بین طائفه ! محکوم به شنیدن تهمت شدم حسین دیدی برادرم جگرم تکه پاره شد کشته میان خانه به غربت شدم حسین گفتی که دیگر عطر به مویت نمی زنی گفتی : ” حسن ز داغ تو غارت شدم” حسین اما بدان چو روز تو روزی حسین نیست من گریه کن برای گلویت شدم حسین
حسن(ع) شدی که گدا فکر آب و نان نکند به غیر رو نزند...غصه را عیان نکند حسن(ع) شدی که بدانند خیلِ گمراهان خدا به عشقِ دعایت عذابشان نکند کلام نافذ تو، تا که هست؛ این دل من- -هوای محفلِ عشاق و عارفان نکند محبتَت پر از اعجاز و مرد شامی را کسی به جز تو مسلمانِ مهربان نکند مدام از کرمت میرسد برایش خیر هر آنکه تکیه به احسانِ این و آن نکند جزامیان و فقیرانِ دست-خالی را کسی به جز تو سرِ سفره میهمان نکند غریب و خسته و بی سرپناه خواهد ماند کسی که خانهٔ امنِ تو را نشان نکند!
به درباری که، حاتم هم در آنجا از خدم باشد؛ کنار سفره‌اش هر وعده سائل بیش و کم، باشد! جهان را زیر و رو کردم پی مضمون و فهمیدم غزل خوب است در مدح حسن _شاه کرم_  باشد دقیقا مثل حیدر میشود وقتی که در میدان بدست پر توانش قبضه‌ی تیغ دو دم باشد قمر دور زمین نه دور آن شهزاده میگردد برای احترام او هلال اینگونه خم باشد کجا دیدی امیری را که رعیت را به لبخندی کند دلخوش ولی قلب خودش دریای غم باشد؟ کجا دیدی امیری را که دنیا سائلش، اما؛ تمام سهمش از دنیا مزاری بی حرم باشد؟ برای افتخار کل ما ایرانیان کافیست همین که طرح صحنش دست معماری عجم باشد سراسر در رواقش از طلا با خط نستعلیق صد و هجده کتیبه شعرهای محتشم باشد النگو و گلوبند خودش را نذر او کرده‌است مگر بخشی ز ایوان از طلای مادرم باشد ##### به یاد کوچه و محراب هر شب اشک میریزد تعجب نیست کام او اگر مشتاق سم باشد
روزی دوبار دربِ بقیع باز می‌شود روزی دوبار گریه‌ات آغاز می‌شود روزی دوبار روضه‌ی تو: وا حسن....حسین ای وای  بی حرم حسن  و بی کفن حسین سهمِ دو چشمِ خیسِ شما خونِ تازه است روزی دوبار انیسِ شما خون تازه است این مهرِ مادرِ تو چه‌ها کرده بادلت یعنی که آب شعله به پا کرده با دلت دیدی که آب با جگر فاطمه چه کرد دیدی که آب با پسرِ فاطمه چه کرد تقصیرِ آب شد دل زهرا شراره شد تقصیر آب شد دو جگر پاره پاره شد از کوزه آب تا که حسن خورد آب شد وای از حسین  آب نخورد و کباب شد بعدِ حسین بعدِ حسن سربزیر آب می‌سوزد آنقدر که شود چون کویر آب از آن به بعد آب فرودست می‌رود روزی هزار مرتبه از دست می‌رود از آن به بعد زیرِ سرِ آب آتش است فهمیده‌ام که در جگر آب آتش است سیراب می‌کند همه را ،  تشنه است خود شرمنده است فاطمه را ، تشنه  است خود پیش حسین بغضِ قدیمِ حسن شکست در بینِ خانه قلبِ کریمِ حسن شکست الماس ریزه‌ها جگرش را دو نیم کرد یک ضربِ دست امام حسن را یتیم کرد از سینه داغِ روز و شبش ریخت روی طشت دیدی جگر زِ کنج لبش ریخت روی طشت خونش نه ، پاره پاره زِ لبها جگر چکید بر طشت نه به دامنِ زهرا جگر چکید زینب رسید و گفت که ای وای مادرم "آیا تویی برادر من  نیست باورم" در کربلا به خیمه نیامد عمویِ آب از مَشکِ پاره ریخت زمین آبرویِ آب مجبور شد به خاطرِ آب التماس کرد رو  زد برای طفلِ رُباب التماس کرد بودند دیو و دَد همه سیرابِ آب حیف مَشکی نبود تا که نسوزد رُباب حیف با التماس گفت عزیزم علی بمان از آب هم مضایقه کردند کوفیان اما چه زود آب دوباره شراره شد دیدی که وقتِ گریه‌ی زهرا دوباره شد شد بازهم بساط غمش جور وایِ من شد آب زهر و زهر شد انگور وایِ من انگور شعله شد جگرش را به هم که ریخت آه از دلش که بیشترش را به هم که ریخت   هِی بر زمین نشت نشد چاره ایستاد ای وای من که با جگرِ پاره ایستاد آه ای کبود بال و پَرَت را زمین نزن پیش جوادِ خویش سرت را زمین نزن ... گفتم که اشک از چه چنین رنگ و بو گرفت گفتی زِ چشم گریه کنان آبرو گرفت روزی دوبار درب بقیع  باز می‌شود روزی دوبار گریه‌ات آغاز می‌شود
🖤😭 به پیشگاه (ع) در کویرِ خشکسالی ها، خدای جود بود او که دریا بود و دستانش همیشه رود بود کوه ها...! از چشمه ی احسان او لبریز شد همچنان اما ، خاکی ترین موجود بود دست او بخشید و چشمش، عشق را فریاد زد روز و شب بارید؛ این میخانه، نامحدود بود پله ی منبر به پایش بوسه زد در کودکی گاه در محراب، محو صورتِ بود رفت از دوش بالا و یک لبخند چید ساعتی از روز را اینگونه او خشنود بود او بود و بود و و در ، چیزی فراتر از مشهود بود از هزاران حُسن خُلقش، این یکی را قاب کن «در عمل، او بیشتر از آنچه می فرمود... بود» آه... ابراهیم شد! بت ها به دست او شکست انتخابِ این گلستان، آتش نمرود بود چادری آتش گرفت و بوی غربت پخش شد ، شمعِ شبستان و چون عود بود بعدِ زندگی سخت است... ، زندگی ست! سخت بود اما به هر زحمت که می شد بود، بود دَلوْ را انداخت تا آبی به خواهرها دهد سر به چاهِ خانه برد و گفت ، زود بود! عزمِ مسجد کرد تا آرام گیرد لحظه ای پیش چشمش کوچه اما دود بود و دود بود ریخت او در تشتِ رسوایی کمی از روضه را سال ها در انتظار جامِ زهرآلود بود
آقای مهربان غزل‌های من سلام از راه دور آمده‌ام خسته، تشنه‌کام دست من و کرامت تو ایها الکریم شوق من و زیارت تو ایها الامام پیچیده است در همه جا همچنان نسیم آوازۀ کرامت تو بین خاص و عام شد خانۀ تو جای نزول ملائکه بوی بهشت می‌وزد از خانه‌ات مدام هرگز مسیر خانۀ تو گم نمی‌شود تا روشن است مشعلی از عشق روی بام در رفت و آمدند فقیران عَلَی الطّلوع در رفت و آمدند اسیران عَلَی الدّوام از صبر تو عبادت تو یا شجاعتت آری خودت بگو که بگویم من از کدام تاریخ مانده است که باید چگونه خواند تقویم روزهای تو را، صلح یا قیام؟ مشتاق خطبه‌خوانی تو مسجدالنبی مشتاق میزبانی تو مسجدالحرام شمشیر تو تجلّی صبر جمیل توست از بس به اعتکاف نشسته‌ست در نیام ای وارث غریبی حیدر، امام صبر صلح تو را همیشه بنامم «قیام صبر» :: تا بر عبای تو ننشیند غبارها فرشی‌ست زیر پای تو از سبزه‌زارها هر روز می‌رسد به حضور تو با امید خورشید، عاشقانه از این کوهسارها یک شمّه از نگاه تو شد هفت‌آسمان یک چشمه از کرامت تو جویبارها.. وقتی میان باغ به سیب است میل تو خونِ دل است سهم تمام انارها از کوچه با ملاحظۀ بیشتر برو قدری بده مجال به چشم‌انتظارها.. «ما همچنان در اوّل وصف تو مانده‌ایم» از تو شنیده‌ایم اگرچه هزارها باید حدیث حُسن تو را با طلا نوشت باید که خاک پای تو را کیمیا نوشت :: رنگ از رخت دوباره پریده‌ست، بی‌گمان آماده می‌شوی که مؤذن دهد اذان بین وضو چه لرزه‌ای افتاده بر تنت از اشتیاق اوست شده اشک تو روان از بارگاه قدس کسی گفت: عَجّلوا آغوش باز کرده برای تو آسمان الله اکبر از دو لب تو شنیدنی‌ست احلی من العسل شده این ذکر توأمان اما زره بپوش و به مسجد روانه شو تا که خدا نکرده در این جمع ناکثان... هرگز کسی برای نمازت سپر نشد سخت است در کنار تو سخت است امتحان بعد از نماز فرصت خوبی فراهم است ما اهل منبریم بیا خطبه‌ای بخوان خطبه بخوان که از تو جهان کم شنیده است مانند تو خطیب به منبر ندیده است :: ایام حج رسید و تو بی زاد و راحله راهی شدی پیاده به همراه قافله بوسه زدند بس‌که به پای تو جاده‌ها گل کرده است در کف پای تو آبله داری به سمت خانۀ معبود می‌روی هرچند نیست بین خدا و تو فاصله در منزلی همین که شب اطراق می‌کنی جویای حال می‌شوی از کل قافله کم سنّ و سال‌ها به تو نزدیک می‌شوند تا بشنوند از جریان مباهله حالا که قلب‌ها همه در اختیار توست قرآن بخوان برای همه بینِ نافله سعی صفا و مروه نشسته به انتظار تا حس کند قدوم تو را وقت هروله با تو صفا و مروه و زمزم غریب نیست کعبه اگر به دور تو گردد عجیب نیست :: فتنه رسیده است چنان آبِ زیرِ کاه دیگر نمانده است کسی بین این سپاه از غربت تو وادی ساباط خون گریست صفّین دیگری‌ست و حق باز بی‌پناه رفتند از سپاه تو یاران یکی یکی رفتند از سپاه تو با سکّه‌ای سیاه رفتند از کنار تو با وعده و وعید رفتند از کنار تو با بدترین گناه.. اشباح کوفه! وای به این حال و روزتان! دنیای بی امام چه دارد جز اشتباه؟ دنیای بی امام چه دارد به غیر اشک؟ دنیای بی امام چه دارد به غیر آه؟ ای زخم خوردۀ غم دنیا! صبور باش نعم الامیر بی کس و تنها! صبور باش :: وقتی که روز با غم و اندوه سر شود شب بی حضور گریه نباید سحر شود.. باید میان سجده ببارد دو چشم تو وقتی کلام اِبنِ عَدی‌ها تشر شود آهی بکش به مأذنۀ مسجدالنبی تا که به عرش آه تو پیغامبر شود دلتنگ مادر و پدر و جد اطهری چیزی نمانده آه که ماه صفر شود «گویند سنگ لعل شود در مقام صبر آری شود ولیک به خون جگر شود» «حافظ» که خواند مرثیه از هجر تو، بگو حالا «وصال» از غم تو نوحه‌گر شود «از تاب رفت و تشت طلب کرد و ناله کرد آن تشت را ز خون جگر دشت لاله کرد» :: این آب نیست، شعله‌برافروزِ تشنگی‌ست این جَعده نیست، شاهد مرموز تشنگی‌ست با فتنه ریخت زهر خودش را دم غروب فهمیده بود خاصیت روزه، تشنگی‌ست هرچند تشنه‌ای ولی این آب را ننوش زهر هلاهل است در این کوزه، تشنگی‌ست از سوز زهر نالۀ جانکاه می‌کشی یا این‌که ناله‌های تو از سوز تشنگی‌ست با قاسمت بگو پسرم روز تلخ من یک چشمه از حکایت آن روز تشنگی‌ست در بین روضه بغض برادر شکسته شد وقتی میان گریه دو چشم تو بسته شد :: تشییع بود و سخت‌ترین لحظه‌های من باران تیر بود و غریبانه سوختن... این تیرهای شوم که جا مانده از جمل دارند یک به یک خبر از کینه‌ای کهن اینجاست فرق بین خدیجه وَ... بگذریم وقتی که فتنه‌ای‌ست شروعش به نام زن مانند تو کسی نشده این‌چنین غریب مانند تو غریب ندیده‌ست این وطن خورشید این‌چنین که رسیده‌ست در بقیع انگار آمده‌ست به تدفین خویشتن زینب به ناله گفت که وای از دل حسین زهرا به گریه گفت که وای از غم حسن پایان ندارد این غم و اندوه ناتمام تا لحظه‌های آمدن آخرین امام
خواستم کاری کنم در کوچه ها اما نشد خواستم با سر بگیرم ضرب سیلی را نشد بسته شد یک چشم مادر بعد داغ کوچه ها آنچنان که چند ماهی جز به زحمت وا نشد یاس هجده ساله بعد از ماجرای در خمید اینچنین حتی به پیری قدِّ یک زن تا نشد بعد محسن هر چه با امید می گشتم ولی بین اهل خانه یک لبخند هم پیدا نشد فضه مادر شد برای مادرم در پشت در مادر اما بعد محسن دیگر از جا پا نشد عرش از خون گریه های مادرم لرزید و حیف... حیف اما قلب مردم باز هم احیا نشد کوچه را فردا که می شستم ز خون مادرم دیگر این دنیا به چشمم لحظه ای زیبا نشد