#حضرت_رسول_اعظم_صلی_الله_علیه_و_آله
#حضرت_خدیجه_سلام_الله_علیها
#دهم_ربیع_الاول
#مربع_ترکیب
حرف هجران زدن دگر ممنوع
غصه خوردن ز هر نظر ممنوع
خنده آری و چشم تر ممنوع
اینهمه گفته ام اگر ممنوع..
لحظه های وصال آمده است
بخت خوش آمده ست در زده است
به سر آمد زمان تنهایی
صبح شد شام سرد یلدایی
در همین لحظه های رویایی
میرسد بانویی به آقایی
دومسافر به سمت یک مقصد..
خواستگار خدیجه شد احمد
همه دیدند خیر دوران را
شرح دلدادگی آسان را
عشق تاجر به مرد ایمان را
نور لولو شکوه مرجان را
محرمش شد خدیجه با لبخند
شد به عشق رسول ثروتمند
بال جبرییل سرپناهش شد
ماه دلداده ی نگاهش شد
حکم تقدیر دل بخواهش شد
دست احمد که سرپناهش شد..
شد به راز نبوتش آگاه..
گفت لبیک یا رسول الله!
این دو صبر و قرار یکدگرند
شب تاریک مکه را سحرند
کار اگر سخت شد چنان سپرند
از همه وصف ها بزرگترند
بی سبب نیست دلبر همه اند..
این دوتا والدین فاطمه اند!
در افلاک بر زمین وا شد
عرش به احترامشان پا شد
ثمر این دو نور زهرا شد
جلوه ی فاطمی هویدا شد
باز کارم رسیده تا زهرا!
السلام علیکِ یا زهرا
گوشه چشمی بکن به ما خانم
نظری کن توروخدا خانم
شیعه شاد است با شما خانم
بده روزی کربلا خانم
میشود مرحمت کنی سفری..
مادرم را به کربلا ببری؟؟
#سید_پوریا_هاشمی
#حضرت_رسول_اعظم_صلی_الله_علیه_و_آله
#مدح
#ولادت
#مربع_ترکیب
چشم تا وا میکنی چشم و چراغش میشوی
مثل گل میخندی و شببوی باغش میشوی
شکل عبداللهی و تسکین داغش میشوی
میرسی از راه و پایان فراقش میشوی
غصهاش را محو در چشم سیاهت میکند
خوش به حال آمنه وقتی نگاهت میکند
با حلیمه میروی، تا کوه تعظیمت کند
وسعتش را ـ با سلامی ـ دشت تسلیمت کند
هر چه گل دارد زمین یکباره تقدیمت کند
ضرب در نورت کند بر عشق تقسیمت کند
خانه را با عطر زلفت تا معطر میکنی
دایهها را هم ز مادر مهربانتر میکنی
دید نورت را که در مهتاب بیحد میشود
آسمانِ خانهاش پر رفت و آمد میشود
مست از آیین ابراهیم هم رد میشود
با تو عبدالمطلب، عبدالمحمد میشود
گشت ساغر تا به دستان بنیهاشم رسید
وقت تقسیم محبت شد، ابوالقاسم رسید
یا محمد! عطر نامت مشرق و مغرب گرفت
وقت نقاشی قلم را عشق از راهب گرفت
نازِ لبخندت قرار از سینهٔ یثرب گرفت
خواب را خال تو از چشم ابوطالب گرفت
بیقرارت شد خدیجه قلب او بیطاقت است
تاجر خوشذوق فهمیدهست: عشقت ثروت است
نیم سیب از آن او و نیم دیگر مال تو
داغ حسرت سهم ابتر، ناز کوثر مال تو
از گلستان خدا یاس معطر مال تو
ای یتیم مکه! از امروز مادر مال تو
بوسه تا بر گونهات اُمّ أبیها میزند
روح تو در چشمهایش دل به دریا میزند
دل به دریا میزنی ای نوح کشتیبان ما
تا هوای این دو دریا میبری توفان ما
ای در آغوشت گرفته لؤلؤ و مرجان ما
ای نهاده روی دوشت روح ما ریحان ما
روی این دوشت حسین و روی آن دوشت حسن
«قاب قوسینی» چنین میخواست «أو أدنی» شدن
خوشتر از داوود میخوانی، زبور آوردهای؟
یا کتاب عشق را از کوه نور آوردهای؟
جای آتش، باده از وادی طور آوردهای
کعبه و بَطحا و بتها را به شور آوردهای
گوشهچشمی تا منات و لات و عُزا بشکنند
اخم کن تا برجهای کاخ کسرا بشکنند
ای فدای قد و بالای تو اسماعیلها
بال تو بالاتر از پرهای جبرائیلها
ما عرفناکت زده آتش در این تمثیلها
بُردهای یاسین! دل از توراتها، انجیلها
بی عصا ماندهست، طاها! دست موسی را بگیر
از کلیسای صلیبی حق عیسی را بگیر
باز عطر تازهات تا این حوالی میرسد
منجی دلهای پر، دستان خالی میرسد
گفته بودی میم و حاء و میم و دالی میرسد
نیستی اینجا ببینی با چه حالی میرسد
خال تو، سیمای حیدر، نور زهرا دارد او
جای تو خالی! حسین است و تماشا دارد او
#قاسم_صرافان
#حضرت_معصومه_سلام_الله_علیها
#ورودیه_شهر_قم
#مربع_ترکیب
این نغمه ها از عالم بالا می آید
باچه شکوهی دختر موسا می آید
دارد به سوی شهر قم زهرا می آید
معصومه دارد با برادرها می آید
صد طاق گل بین مسیر و بین جاده است
دور و برش شکر خدا، مَحرم زیاد است
ای خاک خشک قم ببین باران رسیده
روزی رسان سفرهء ایران رسیده
ای اهل گریه، خواهر سلطان رسیده
با ذوق و شوق و بی سر و سامان رسیده
قربان چشمان تر و شب زنده دارش
جانم فدای آن غم و حال نزارش
گل بود، اما نیمه های راه، پژمرد
بسکه دلش را دوری یارش می آزُرد
او را به روی دست خود، یک شهر می بُرد
از کوچه رد می شد ولی سیلی نمی خورد
در قم، چهل تا قلدر جنگی نمی دید
مثل مدینه کوچهء تنگی نمی دید
شد تار اگر چشم تر او مثل زهرا...
شد آب اگر که پیکر او مثل زهرا...
نشکست هر دو زیور او مثل زهرا
خونی نمی شد بستر او مثل زهرا
داغی مگر بر سینهء او ماند اصلاً
از محرم خود رو نمی گرداند اصلاً
میخ از خجالت ذوب شد، در سوخت ای وای
پرسوخت، پیکر سوخت، مادر سوخت ای وای
سر سوخت، خواهر با برادر سوخت ای وای
بیش از در و اطفال، حیدر سوخت ای وای
این روضه طولانی است، خیلی غم رسیده
دامان این آتش به خیمه هم رسیده
باید به استقبال این غم، سال ها رفت
زینب به جنگ اغلب جنجال ها رفت
خیمه در آتش سوخت و خلخال ها رفت
دست حرامی ها به سوی شال ها رفت
می زد میان کوچه ها فریاد زینب
هرجا کسی افتاد، می افتاد زینب
#رضا_دین_پرور
#حضرت_فاطمه_معصومه_سلام_الله_علیها
#ورودیه_شهر_قم
#مربع_ترکیب
سالروز ورود ملیکه ی ملک عرب و عجم به قم
عاشقی..،نقطه ی پایانی درماندگی است
عاطفه..،مزّه ی شیرینیِ سرزندگی است
عشق..،در مکتبِ توحیدی ما،بندگی است
فِیضِ دارندگی اصلاً به برازندگی است
مثل پرونده ی فقریم که مختومه شدیم
از طفولیّتمان خادم معصومه "س" شدیم
آفتابی است که در ظلمت شب گُم نشود
رود نوری است که درگیر تلاطم نشود
باغ سبزی است که در ذهن تجسم نشود
هیچ جایی حرم فاطمه ی قم نشود...
"السّلام ای حرمت شرح پریشانی ما"
السلام ای نفسِ شاه خراسانی ما
چهره ی زشت زمین با قدمت زیبا شد
جسم بی جان تمامیِّ جهان احیا شد
سند فخر عجم تا به ابد امضا شد
تربت شهر تو تسبیح بهشتی ها شد
آن زمینی که شده لانه ی جبریل"قُم" است
شورهزاری که به دریا شده تبدیل"قُم" است
گنبد زرد تو خورشید فلک گسترمان
آسمانِ حرم ات آرزوی آخرمان
کاش دستی بکشی بر روی بال و پرمان
سایه ی مادری ات کم نشود از سرمان
دومین شافعه ی محشر ما هستی تو
مثل زهرا بخدا مادر ما هستی تو
آه ای شادیِ در حالِ عبور بابا
خنده ات مایه ی لبخندِ سرور بابا
بانیِ دردِدل وادی طور بابا
به خداوند تویی سنگ صبور بابا
"به فداکِ..." مگر از آن لبِ تر می اُفتاد
هر زمان نامه ی تو دست پدر می افتاد
انبیا شیفته ی مبحث خاصَ ات..،بانو
جان فدایِ دلِ توحیدشناس ات بانو
می شود با چه کسی کرد قیاس ات بانو!
مریم و آسیه شاگرد کلاس ات بانو
نمی از قطره ی علم تو خودش یک دریاست
حوزه ی علمیه از برکت تو پابرجاست
جای جای حرم ات جنّت رضوانی هاست
گوشه ی صحن تو خلوتگهِ بارانی هاست
عبد کوی تو شدن اوج مسلمانی هاست
دامنت منشاء رزق همه ایرانی هاست
تشنگان را به لب جوی طهورا بفرست
"چادرت را بتکان روزی ما را بِفِرست"
بَرَکات تو به جانِ عَجَمت می چَسبد
ای کریمه ، چقدر اشک غمت می چسبد
گریه کردن سر خوانِ کرمت می چسبد
"یا رضاااا "داد زدن..،در حَرَمَت می چسبد
زائرت از همه دلگیر شده..،رحمی کن
بخدا مشهد من دیر شده..،رحمی کن
کاش در بین قنوت سحرت یاد شوم
من آلوده ی دلباخته هم شاد شوم
چه هراسی است،اگر طعمه ی صیّاد شوم
مطمئنَّم که به دستان تو آزاد شوم
چون برادر..،به تو هم آمده خوشخو باشی
به گمانم که تو هم ضامن آهو باشی!
خاک ایران شرف عرش مُعلّی دارد
چون دو طوبای بهشتیِ خدا را دارد
مشهدش"حیدر" و قم "حضرت زهرا" دارد
روی دیده قدم آل نبی جا دارد
شُکر..،این خاک دلِ پاکِ ولی را نشکست
شهر قُم حُرمَتِ ناموس علی را نشکست
بی حیایی وسط کوچه ندیده است کسی
ضربه ی سیلی مُهلک نچشیده است کسی
معجر دخترکی را نکشیده است کسی
لاله ی گوش!؟!به قرآن ندریده است کسی
آه ای عمه ی سادات..،چه دیدی در شام
آه ای زینب کبری..،چه کشیدی در شام
#بردیا_محمدی
#امام_حسن_عسکری_علیه_السلام
#ولادت
#مربع_ترکیب
پری برای مناجات نیمه شب بدهید
نگار آمده پس باده روی لب بدهید
مرا همیشه فقیر الحسن لقب بدهید
مرا ز قوم بنی سامرا نسب بدهید
سرم که گرم تو شد خوب و سربه راه شدم
مسافر سفر "سُرَّ مَن راه" شدم
خوشم که محمل لیلی رکاب داد به من
مجال دیدن رویش به خواب داد به من
خمار بودم و ساقی شراب داد به من
شرابی از نجف بوتراب داد به من
که از نجف بروم سامرا و هو بکشم
حدیث عشق تو را به هزار سو بکشم
دلم به گیسوی تو بسته است وا نکنی
جدا شدم ز همه تا مرا رها نکنی
نیاید آنکه مرا خاک زیر پا نکنی
بگو چکار کنم گر مرا دعا نکنی
حرام باد نفس گرکه نیست پای شما
مباد سر به تنم گر نشد فدای شما
خدا نوشت خدایی کنی و سر باشی
برای من، منِ بی دست و پا پدر باشی
به شیعیان گرفتار خود سپر باشی
امام مفترض الطاعه بشر باشی
من آمدم به سویت از سوی ملیکه قم
مرا پناه بده ای امام یازدهم
تمام مردم ایران تب شما دارند
امید پر زدن سمت سامرا دارند
چه اشتیاق عجیبی به آن هوا دارند
به دل هوای ضریح جدید را دارند
پرم بده روی آن گنبدی که خورشید است
کسی شبیه تو آقا کجا و کی دیده است
خراب شد حرمت باز زود احیا شد
در حرم بروی خیل زائران وا شد
دوباره دور تو از زائران چه غوغا شد
ز نور گنبد تو کل شهر زیبا شد
میان صحن از بغض سینه میسوزد
دلم برای غریب مدینه میسوزد
اگرچه یک حسن فاطمه حرم دارد
ولی یکی دگرش غم بروی غم دارد
نه گنبد و نه ضریح و نه یک علم دارد
و صحن خاکی او اشک و روضه کم دارد
برای غربت او تا ابد سخن دارم
هرآنچه را که خدا داده از حسن دارم
#سید_پوریا_هاشمی
#امام_حسن_عسکری علیهالسلام
#مربع_ترکیب
🔹بازار حُسن🔹
عرض حاجت با تو دارم یا امام عسکری
ای خدایت داده بر خلق دو عالم برتری
ای گدایت را به خیل شهریاران سروری
خاک پایت زُهره و خورشید و ماه و مشتری
ماه رویت احمدی و تیغ نطقت حیدری
عید میلادت مبارک یا امام عسکری
ای چراغ تابناک حُسن حیّ ذوالجلال
یافته خورشید گردون از تجلّایت کمال
تا ابد ماه ربیع الثّانیات محو جمال
ماه حُسنت بیقرین و مهر رویت بیزوال
آفتاب طلعتت را تا ابد روشنگری
عید میلادت مبارک یا امام عسکری..
دل اگر سینا بُوَد طور تجلایش تویی
موسی ار آوای حق بشنید آوایش تویی
کیستم من عبد، آن عبدی که مولایش تویی
آخرین دُرّ خدا مهدیست، دریایش تویی
آنکه بر عیسی کند روز ظهورش سروری
عید میلادت مبارک یا امام عسکری
خط حَسن، خالت حَسن، خُلقت حَسن، خویت حَسن
پای تا سر حُسن در حُسن و گل رویت حَسن
کُنیهات اِبنالرّضا و نام نیکویت حَسن
موی و روی و قدّ و خدّ و چشم و ابرویت حَسن
حُسنها گشتند در بازار حُسنت مشتری
عید میلادت مبارک یا امام عسکری..
هم تویی آیینۀ حُسن خدای ذوالمنن
هم تویی در چارده وجه خدا دوّم حَسن
هم دهم مولای عالم بر جمالت بوسهزن
هم به جسم سامره جان میدهی از فیض تن
هم به عالم میکند فیض تو سایهگستری
عید میلادت مبارک یا امام عسکری...
سامره روشنگر دل، کعبۀ جان من است
سامره عطر نسیمش روح و ریحان من است
سامره ریگ روانش دُرّ غلطان من است
سامره دامان سبزش باغ رضوان من است
سامره صحن و سرایش کرده از من دلبری
عید میلادت مبارک یا امام عسکری..
ذرّه بودم محو خورشید جهانآرا شدم
قطره بودم وصل بر دریا شدم، دریا شدم
کز سعادت ذاکر ذرّیۀ زهرا شدم
عاشق قبر تو و سرداب سامرّا شدم
خوش بُوَد آنجا کنم در وصف مهدی شاعری
عید میلادت مبارک یا امام عسکری
#غلامرضا_سازگار
#حضرت_معصومه_سلام_الله_علیها
#وفات
#مربع_ترکیب
دل شده راهی دوباره سوی قم
بر مشام جان رسیده بوی قم
پر زدم تا کعبه دلجوی قم
سائلم من سائل بانوی قم
فاطمه اینجا پناهم داده است
حضرت معصومه راهم داده است
این حرم بوی خراسان می دهد
بوی الطاف فراوان می دهد
بهترین ها را به مهمان می دهد
مردگان را خادمش جان می دهد
تا ابد قم خانه امید ماست
کاظمین و مشهد و کرببلاست
چون نگینی در جهان پیداست قم
مرکز فقه و اصول ماست قم
شعبه ای از عالم بالاست قم
یار ما در شادی و غم هاست قم
جای جای قم معطر گشته است
مرجع تقلید پرور گشته است
واشده از قم دری سوی جنان
گشته قم سنگ صبور عاشقان
دارد این شهر ملائک پاسبان
از مزار مخفی زهرا نشان
حضرت معصومه از روز الست
فاطمه در فاطمه در فاطمه است
اوست که اعجاز عیسی می کند
درد را نامش مداوا می کند
مثل بابایش گره وا می کند
دخت موسی کار موسی می کند
در قیامت هم قیامت می کند
خوب و بدها را شفاعت می کند
بود آن نور دو چشمان رضا
سخت دلتنگ و پریشان رضا
روز و شب دلواپس جان رضا
پیر شد از داغ هجران رضا
از مدینه تا به قم بی تاب بود
چشم او از غصه ها پر آب بود
گرچه بار غم روی شانه کشید
پای دوری رضا قدش خمید
جز ادب چیزی از این مردم ندید
پیش دنیا شهر قم شد رو سفید
خیره بر قم بود چشم آسمان
احترامش کرد هر پیر و جوان
حرف مهمان است و حرف احترام
آی مردم ! هست ناموس امام
واجب التعظیم چون بیت الحرام
داد قم مهمان نوازی یاد شام
قبر خانم بین ویرانه نبود
دفن و تشییعش غریبانه نبود
بین ویرانه رقیه پیر شد
با لگد ، با تازیانه سیر شد
خسته از زخم غل و زنجیر شد
غیر زینب از همه دلگیر شد
زنده کرد او داغ هجده ساله را
کشت غسل او زن غساله را
#محمد_حسین_رحیمیان
#حضرت_معصومه_سلام_الله_علیها
#وفات
#مربع_ترکیب
ﺗﺎ ﮐﯽ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﺳﻼﻣﯽ ﺑﺮﺳﺎﻧﻢ
ﺍﺯ ﺗﻮ ﺧﺒﺮﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺮﺍﺩﺭ، ﻧﮕﺮﺍﻧﻢ
جان بیتو به لب آمده، ﺍﯼ ﭘﺎﺭهٔ ﺟﺎﻧﻢ
دلگیرم از این شهر و روا نیست بمانم
ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﯾﻌﻘﻮﺏ ﺍﮔﺮ ﺟﺎﻣﻪ ﺭﺳﯿﺪﻩ
ﺣﺎﻻ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺳﻮﯼ ﺭﺿﺎ ﻧﺎﻣﻪ ﺭﺳﯿﺪﻩ...
ﺍﯼ ﮐﺎﺵ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺧﺒﺮﯼ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ
ﺩﺭ ﺁﺗﺶ ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﭘﺮﯼ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ
ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺧﺮﺍﺳﺎﻥ ﺳﻔﺮﯼ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ
ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺑﻪ ﻗﻢ ﻫﻢ ﻧﻈﺮﯼ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ
ﺑﺎ ﺧﺎﻃﺮ ﺁﺳﻮﺩﻩ ﺑﻤﺎﻥ ﭼﺸﻢ ﺑﻪ ﺭﺍﻫﻢ
ﯾﮏ ﻗﺎﻓﻠﻪ ﻣﺤﺮﻡ به خدا ﻫﺴﺖ ﺳﭙﺎﻫﻢ!
ﺍﯾﻦ ﺟﺎﺩّﻩﻫﺎ ﭼﺸﻢ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﻗﺪﻡ ﻣﺎﺳﺖ
ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻧﺮﺳﺪ ﻗﺎﻓﻠﻪ ﺗﺎ ﻃﻮﺱ، ﻏﻢ ﻣﺎﺳﺖ
ﺍﻧﮕﺎﺭ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﮎ ﻋﺮﺍﻕ ﻋﺠﻢ ﻣﺎﺳﺖ
ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻗﻮﻝ ﭘﺪﺭﻡ، ﻗﻢ ﺣﺮﻡ ﻣﺎﺳﺖ...
حاشا ﮐﻪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﻨﻢ ﺩﻟﺒﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ
ﺑﺎﯾﺪ ﮐﻪ ﺑﺴﺎﺯﻡ ﺣﺮﻡ ﻣﺎﺩﺭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ
ﺑﺎﯾﺪ ﻧﺮﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﺭﺿﺎ ﺭﺍ ﺑﭙﺬﯾﺮﻡ
ﺣﺎﻻ ﺑﻪ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺮﺳﻢ ﯾﺎ ﮐﻪ ﺑﻤﯿﺮﻡ
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﭘﺮﯾﺸﺎﻧﻢ ﻭ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﻭ ﺍﺳﯿﺮﻡ
ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺣﺠﺮهٔ ﺧﻮﺩ ﺭﻭﺿﻪ ﺑﮕﯿﺮﻡ
ﺑﺎ ﯾﺎﺩ ﻏﻢ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﻫﻖ ﻫﻖ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ
ﺑﺮ ﺣﺎشیهٔ ﺑﺮﮒ ﺷﻘﺎﯾﻖ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ:
ﺑﺎ ﮔﺮیهٔ ﻣﻦ ﻫﯿﭻ ﮐﺴﯽ ﮐﺎﺭ ﻧﺪﺍﺭﺩ
ﻗﻢ ﮐﺎﺭ ﺑﻪ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﻋﺰﺍﺩﺍﺭ ﻧﺪﺍﺭﺩ
ﺩﺭ ﮐﻮﭼﻪ ﺩﺭﯼ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﻣﺴﻤﺎﺭ ﻧﺪﺍﺭﺩ
ﻣﻌﺼﻮمهٔ تو ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻧﺪﺍﺭﺩ
نامحرم اگر هست در این کوچه غمی نیست
اینجا زدن فاطمهها حرف کمی نیست
ﺑﯿﻦ ﻧﻈﺮ ﺁﻥ ﻫﻤﻪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﻓﺮﻕ ﺍﺳﺖ
ﺑﯿﻦ ﻫﻤﻪ ﺩﺭ ﭘﺸﺖ ﺩﺭ ﻭ ﻫﻤﻬﻤﻪ ﻓﺮﻕ ﺍﺳﺖ
ﺑﯿﻦ ﺍﺛﺮ ﻫﻠﻬﻠﻪ ﺑﺎ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﻓﺮﻕ ﺍﺳﺖ
ﻣﺎﺑﯿﻦ ﻏﻢ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺑﺎ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﻓﺮﻕ ﺍﺳﺖ
از مردم نامرد در اینجا اثری نیست
در شهر قم از ضربه سیلی خبری نیست
#مجید_تال
#حضرت_معصومه_سلام_الله_علیها
#مربع_ترکیب
تعداد دردهای دلش بی شمار شد
از امتداد دوری تان بیقرار شد
با یک دل شکسته سوار قطارشد
آرام سوی مرقدتان رهسپار شد
در فکر بود هدیه بیارد برایتان
ریزد تمام هستی خود را به پایتان
شعری سرود تا دلش آرام تر شود
تا بلکه از صفای حرم با خبر شود
ایام روح مردگی اش زود سر شود
اهل نماز و گریه ی شب تا سحر شود
وقتی به قم رسید غمش را ز یاد برد
هر آنچه عشق غیر شما داشت باد برد
با چشم خیس و یک دل سرشار از امید
دستی بر آستانه درب حرم کشید
بعد از سلام کردن خود پاسخی شنید
بی اختیار سوی ضریح شما دوید
بی وقفه سر به روی ضریح شما گذاشت
در دل به جز نگاه شما آرزو نداشت
حالا خسی که یافته میقات خویش را
از عشق خواست یک یک حاجات خویش را
تا وقف تان کند همه اوقات خویش را
این گونه ختم کرد مناجات خویش را:
هرچند دور میشوم از آسمان تان
دل را گره زدم به در آستان تان
#سید_علیرضا_شفیعی
#حضرت_معصومه_سلام_الله_علیها
#وفات
#مربع_ترکیب
کویر تشنه که با خاک خود تیمم کرد
نماز خواند و خدا هم بر او ترحم کرد
به ابرهای مکرم،به ما تبسم کرد
کریمه را چه کریمانه راهی قم کرد
ترک ترک دل خاک از دم اش رفو میشد
و با قدم قدم اش غرق گفت و گو میشد
بیا که بر لب این سرزمین ترانه ی توست
کران کران ز پی لطف بی کرانه ی توست
رواق منظر چشم من آشیانه توست
کرم نما و فرود آ که خانه خانه ی توست
تو آمدی به زمین من آسمان بدهی
به نعش این برهوت شکسته جان بدهی
بمان،بمان و برایم دلیل ایمان باش
به سینه ای که گشودم چو رحل قرآن باش
و نجم ثاقب شمس الشموس ایران باش
بمان و در شب تردید من چراغان باش
تویی،تو خواهر خورشید و جان به قربانت
که رنگ شب نپذیرد شب شبستانت
ازل تر از ازلی از قدم قدیم تری
ابدتر از ابدی از کرم کریم تری
ندیده هیچ کس از این حرم حریم تری
تو از معابد مشرق زمین عظیم تری
نگاه من به رواق تو اوج شیدایی است
کنون شکوه تو و بهت من تماشایی است
در این نگاه غریبانه بغض کنعانی است
به چشم تو غم یعقوبی فراوانی است
کجاست یوسف ات این لحظه های پایانی است
هوای قلب تو و شعر من خراسانی است "
تو جان سپردن در عشق را نشان دادی
به دلبرت نرسیده ز شوق جان دادی
چه غم ز موج که همراه دخت زهرایم
در این کویر کنارت کنار دریایم
اگر چه زرد ولی با امید می آیم
تویی تو حاجت سبز سه شنبه شبهایم
منی که سوی تو دستانی از دعا دارم.
فقط به روی لبم اشفعی لنا دارم.
چه خوب چشم تو از ما جز احترام ندید
غروب دلهره ی شهر شوم شام ندید
هزار بوسه ی نی بر تن امام ندید
شراب و طشت زر و مجلس حرام ندید
وقایع ته گودال را ندیدی تو
و پای زخمی اطفال را ندیدی تو
#امیر_کیا_شمشکی
#حضرت_معصومه_سلام_الله_علیها
#وفات
#مربع_ترکیب
شب را به پایان می رساند طلعت نورت
خورشید عالم خلق شد از برکت نورت
از کهکشان ها هم گذشته وسعت نورت
جبریل سر خم کرده پیشِ هِیبَت نورت
روز ازل نورِ تو را بر ما که تاباندَند
ما را غلام "حضرت معصومه جان س" خواندند
تو بانیِ آرامشِ امواجِ دریایی
آئینه ی یکتاییِ عرش مُعلّایی
یاسی ترین سجّاده ی محراب بابایی
تو دُوُّمین انسیةُ الحَوُرای طاهایی
دشت تمنّایی و ما آهویَت ای خانم
خیلی به زهرا رفته خُلق و خویَت ای خانم
در موج مِهرَت کشتی الطاف را گم کن
مانند مادر بر دل طفلت ترحم کن
"آموزگار حضرت مریم"..،تَکَلُّم کن
جان رضا ما را فقیر "مشهد" و "قُم" کن
هرکس گدای کوی این خواهر-برادر شد
جیره بگیرِ سفره ی موسی بن جعفر شد
ای ماهتابِ روشنِ شب هایِ پُر امّید
ای رود جاری،چشمه سارِ جُلگه ی توحید
باران تو بر سرزمینم رنگ و بو بخشید
تا آمدی..،ایران نسیم فاطمی پیچید
لوح دل ما لنگِ امضای شما باشد
چشم عَجَم خاکِ کف پای شما باشد
داری تو چشمِ گریه خیزی،حال مضطر هم
بالِ پر از زخمت شکسته..،ریخته پَر هم
دلواپس بابا و دلتنگ برادر هم...
آخر شما را می کُشَد این حالت درهم
از آهِ پُر سوزِ تو عالم گریه می کرده
با یا "رضایَت" اهل قُم هم گریه می کرده
فصل خزان و روزگاری زرد..،بانو جان...
هجران و زهرتلخ و آهی سرد..،بانو جان...
داغبرادر..،داغ بابا..،درد..،بانو جان...
این ها تو را از پای درآورد بانو جان
سجّاده ی خالی تو در سرسرا پهن است
سنّی نداری..،بستر مرگت چرا پهن است
آن روز که تو وارد ایران شدی بی بی
مانند خورشید فلک،تابان شدی بی بی
تفسیر نصِّ آیه ی قرآن شدی بی بی
در خانه ی ایرانیان مهمان شدی بی بی
شکر خدا شأن مقامت حفظ شد آن روز
الحمدلله احترامت حفظ شد آن روز
آبی تکان خورده است آیا در دلت!؟ هرگز
پای حرامی شد رکاب مَحمِلت!؟ هرگز
چشمان شورِ بی حیا شد مشکلت!؟ هرگز
بازار قم گردیده آیا قاتلت!؟ هرگز
سهم دل رنجور تو غم شد!؟نشد در قم
از معجرت یک تار نخ کم شد!؟نشد در قم
آیا تمام گلشنَت در یک زمان پژمرد!؟
تیزیِ سنگِ شام بر پیشانیِ تو خورد!؟
اصلاً طناب شمر تا اینجا تو را آزُرد!؟
خورجینی آیا هستی ات را در تنوری بُرد!؟
با خنده های نیزه داری پست باریدی!؟
راس برادر را سرِ سرنیزه ای دیدی!؟
زینب میان شهر پر نیرنگ گیر افتاد
زینب میان قومِ بی فرهنگ گیر افتاد
زینب میان کوچه های تنگ گیر افتاد
زینب به زیر ازدحام سنگ گیر افتاد
این آینه خیلی ترک خورده است در کوچه
از دست شاگردش کتک خورده است در کوچه
#بردیا_محمدی
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#ولادت
#مربع_ترکیب
ما همیشه ریزه خوار خوان مولاییم و بس
از عناوین جهان مجنون و شیداییم و بس
تا خدا باشد خدا ممنون زهراییم و بس
بنده ی زینب سلام الله علیهاییم و بس
بانوی آزادگان ، آزادمان کرد از جهان
بیشتر مدیون او هستیم در این دودمان
ای مسلمانان مسلمانی ما از زینب است
هم قرار و هم پریشانی ما از زینب است
بین میدان ها رجز خوانی ما از زینب است
نام جاوید سلیمانی ما از زینب است
زینبی ها پای حق تا پای جان می ایستند
مانده عالم تا بفهمد زینبی ها کیستند
هر که دارد در دلش شوق شهادت زینبی است
هر که در عمرش نداده تن به ذلت زینبی است
در جهان هر زن که باشد اهل عفت زینبی است
مرد اگر شد فاتح میدان غیرت زینبی است
آی مردم هر چه آید پیش ، میزان زینب است
چون خداوند اشتراک کل ادیان ، زینب است
افتخار دین و قرآن است بانوی دمشق
چون خدا پیدا و پنهان است بانوی دمشق
تکیه گاه شیرمردان است بانوی دمشق
جان و جانان حسن جان است بانوی دمشق
از جمل تا کربلا میدان به دست زینب است
آرزوی باطل دشمن شکست زینب است
زینب آزاده است مردم ، در عمل نه در شعار
او قیامت آفریده با حیا و با وقار
خطبه هایش بود برّان مثل تیغ ذوالفقار
زن به این مردی ندیده است و نبیند روزگار
هر چه از خوبان شنیدی هست در او جلوه گر
اوست زهرا یا علی یا که خدا یا که بشر ؟
او پیامش را به گوش کل این دنیا رساند
او اگر مظلوم واقع شد ولی ساکت نماند
ایستاد و دشمن حق را سر جایش نشاند
بی جهت او را خدایش زینت مولا نخواند
حیدری که زینت ِ از عرش تا فرش ِ خداست
زینتش تنها در عالم بانوی کرببلاست
زینب آمد راه را بر ما نمایان کرد و رفت
زینب آمد عاشقی ها را دو چندان کرد و رفت
زینب آمد کربلا را شهر شیران کرد و رفت
"زینب آمد شام را یکباره ویران کرد و رفت"
زینب آمد عشق را جور دگر تفسیر کرد
زینب آمد راه و رسم عاشقی تغییر کرد
زینب کبراست فخر عترت و قرآن و دین
زینب کبراست بانوی رقیه آفرین
در مقامات جنابش بس بُوَد تنها همین
در رهش عباس قربان می کند ام البنین
هر کسی گشته حسینی ، هست زینب مرجعش
ملجاء اهل حرم عباس و زینب ملجأش
گریه کن ای شیعه بر او ، گریه کن با مادرش
بی حسینش ماند ... این اصلا نمی شد باورش
بر سرش آمد چه ها ، نشناخت او را همسرش
بود باران ، دم به دم ، یکسال و نیم آخرش
آمدم دنیا که بر زینب عزاداری کنم
مانده ام که بر کدامین غصه اش زاری کنم
#محمد_حسین_رحیمیان
#فاطمیه
#حضرت_فاطمه علیهاالسلام
#مربع_ترکیب
🔹ما أدراکَ ما زهرا🔹
زنی از خاک، از خورشید، از دریا، قدیمیتر
زنی از هاجر و آسیه و حوا قدیمیتر
زنی از خویشتن حتی، از أعطینا، قدیمیتر
زنی از نیّت پیدایِش دنیا، قدیمیتر
که قبل از قصۀ «قالوا بلی» این زن بلی گفتهست
نخستین زن که با پروردگارش یا علی گفتهست
ملائک در طواف چادرش، پروانه پروانه
به سوی جانمازش میرود سلانه سلانه
شبی در عرش از تسبیح او افتاد یک دانه
از آن دانه بهشت آغاز شد، ریحانه ریحانه
نشاند آن دانه را در آسمان با گریه آبش داد
زمین خاکستری بود، اشک او رنگ و لعابش داد
زنی آنسان که خورشید است سرگرم مصابیحش
که باران نام او را میستاید در تواشیحش
جهان آرایه دارد از شگفتیهای تلمیحش
جهان این شاهمقصودی که روشن شد ز تسبیحش
ازل مبهوت فردایش، ازل حیران دیروزش
ندانمهای عالم ثبت شد در لوح محفوظش
چه بنویسم از آن بیابتدا، بیانتها، زهرا
ازل زهرا، ابد زهرا، قدر زهرا، قضا زهرا
شگفتا فاطمه! یا للعجب! واحیرتا! زهرا
چه میفهمم من از زهرا و ما أدراک ما زهرا!
مرا در سایۀ خود بُرد و جوهر ریخت در شعرم
رفوی چادرش مضمون دیگر ریخت در شعرم
مدام او وصله میزد، وصلۀ دیگر بر آن چادر
که جبرائیل میبندد دخیل پر بر آن چادر
ستون آسمانها میگذارد سر بر آن چادر
تیمّم میکند هر روز پیغمبر بر آن چادر
همان چادر که مأوای علی در کوچهها بودهست
کمی از گرد و خاکش رستخیز کربلا بودهست
غمی در جان زهرا میشود تکرار در تکرار
صدای گریه میآید به گوشش از در و دیوار
تمام آسمانها میشود روی سرش آوار
که دارد در وجودش روضه میخواند کسی انگار
برایش روضه میخواند صدایی در دل باران
که یا أماه! أنا المظلوم، أنا المقتول، أنا العطشان
خدا را ناگهان در جلوهای دیگر نشان دادند
که خوبِ آفرینش را به زهرا ارمغان دادند
صدای کودکش آمد، تمام عرش جان دادند
ملائک یک به یک گهوارۀ او را تکان دادند
صدای گریه آمد، مادرم میسوخت در باران
برای کودک خود پیرُهن میدوخت در باران
وصیت کرد مادر، آسمان بیوقفه میبارید
حسینم هر کجا خُفته، قدم آرام بردارید!
تن او را به دست ابری از آغوش بسپارید
جهان تشنهست، بالای سر او آب بگذارید
زمان رفتنش فرمود: میبخشید مادر را
کفنهایم یکی کم بود، میبخشید مادر را
بمیرم بسته میشد آن نگاه آهسته آهسته
به چشم ما جهان میشد سیاه آهسته آهسته
صدای روضه میافتد به راه آهسته آهسته
زنی آمد به سوی قتلگاه آهسته آهسته
بُنَّیَ تشنهای مادر برایت آب آورده...
#سیدحمیدرضا_برقعی
#حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#مصیبت_بستر_پردرد
#وداع
#فاطمیه
#مربع_ترکیب
خورشید عالمتاب من! تابش نکردی
در خانه ات احساس آرامش نکردی
یکبار هم از شوهرت خواهش نکردی
مظلوم من! با ظالمان سازش نکردی
حتی میان بسترت هم ایستادی
زهرا عجب درسی به اهل ظلم دادی!
این زخمِ روی سینه ی تو کارِ در نیست
در شهر گشتم، مرهم درد کمر نیست
باور کن اینجا از علی مظلوم تر نیست
حالا که من تنها شدم وقت سفر نیست
کار مرا با رفتن خود زار کردی
با درد پهلو روز آخر کار کردی
میخواهد از اشکم دو دست لاغرت چه؟
چیزی بگو! آمد سر این پیکرت چه؟
گیرم لباست نو شود، آن بسترت چه؟
میخندی اما گریه های دخترت چه؟
آن پهلوان که لشکر خیبر بهم ریخت
پای وصیت های تو آخر بهم ریخت
تابوت تو آماده و تابوت من نه!
کاری اگر داری بگو، غسل و کفن نه!
در شعله ها افتاده بوده این بدن، نه؟
جای همه هست این وسط، جای حسن نه!
خیره شدن هایش به آن چادر، اشاره است
در دست هایش تکه های گوشواره است
خانم! ندیدم بین کوچه مَردی اصلاً
پیدا نکردم همدمی، همدردی اصلاً
زهرا نمی آید به من شبگردی اصلاً
فکری برای بچه هایت کردی اصلاً؟
برخیز و آن چادر نمازت را سرت کن
جان علی، چاره برای دخترت کن
لرزان شده پایم، دگر حیدر بریده
قلب برادر سوخته، خواهر بریده
روزی حسینش میشود حنجر بریده
با کُندی خنجر شود آن سر، بریده
آنجا که غیر از نیزه ها چیزی تنش نیست
دنبال سر می گردی و پیراهنش نیست
#رضا_دین_پرور
#حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#مصیبت_بستر_پردرد
#وداع
#فاطمیه
#مربع_ترکیب
خورشید عالمتاب من! تابش نکردی
در خانه ات احساس آرامش نکردی
یکبار هم از شوهرت خواهش نکردی
مظلوم من! با ظالمان سازش نکردی
حتی میان بسترت هم ایستادی
زهرا عجب درسی به اهل ظلم دادی!
این زخمِ روی سینه ی تو کارِ در نیست
در شهر گشتم، مرهم درد کمر نیست
باور کن اینجا از علی مظلوم تر نیست
حالا که من تنها شدم وقت سفر نیست
کار مرا با رفتن خود زار کردی
با درد پهلو روز آخر کار کردی
میخواهد از اشکم دو دست لاغرت چه؟
چیزی بگو! آمد سر این پیکرت چه؟
گیرم لباست نو شود، آن بسترت چه؟
میخندی اما گریه های دخترت چه؟
آن پهلوان که لشکر خیبر بهم ریخت
پای وصیت های تو آخر بهم ریخت
تابوت تو آماده و تابوت من نه!
کاری اگر داری بگو، غسل و کفن نه!
در شعله ها افتاده بوده این بدن، نه؟
جای همه هست این وسط، جای حسن نه!
خیره شدن هایش به آن چادر، اشاره است
در دست هایش تکه های گوشواره است
خانم! ندیدم بین کوچه مَردی اصلاً
پیدا نکردم همدمی، همدردی اصلاً
زهرا نمی آید به من شبگردی اصلاً
فکری برای بچه هایت کردی اصلاً؟
برخیز و آن چادر نمازت را سرت کن
جان علی، چاره برای دخترت کن
لرزان شده پایم، دگر حیدر بریده
قلب برادر سوخته، خواهر بریده
روزی حسینش میشود حنجر بریده
با کُندی خنجر شود آن سر، بریده
آنجا که غیر از نیزه ها چیزی تنش نیست
دنبال سر می گردی و پیراهنش نیست
#رضا_دین_پرور
#حضرت_ام_البنین_سلام_الله_علیها
#مربع_ترکیب
من کیم روح ادب روح وفا روح یقینم
من کیم خدمتگزار هل اتی و یاو سینم
همسر خورشید هستم مادر ماه زمینم
من کیم من جانشین دخت ختم المرسلینم
من کیم یار وفادار امیر المؤمنینم
من کنیز خانه شیر خدا امّالبنینم
سینهای از عشق زهرا و علی سرشار دارم
افتخار همسری با حیدر کرار دارم
هر چه دارم عزت و تمکین از این دربار دارم
روی دامن چار گل از گلبن ایثار دارم
من کیم من پایبوس حضرت حق الیقینم
من کنیز خانه شیر خدا امّالبنینم
در میان خانه زهرا حیات از سر گرفتم
کودکان نازنینش را چو جان در برگرفتم
با کنیزی علی تا عرش اعلا پر گرفتم
غیر حیدر از همه عالم دگر دل برگرفتم
با عزیزان دل زهرای اطهر همنشینم
من کنیز خانه شیر خدا امّالبنینم
من کیم امّالبنین امّالادب امّالوفایم
زینب کبری به خانه میزند مادر صدایم
حضرت زهرا به جنت میکند هر شب دعایم
بعد زهرا محرم راز علی مرتضایم
دستبوس حضرت مولا امیر المؤمنینم
من کنیز خانه شیر خدا امّالبنینم
ذات یزدان بر دل من شور داد احساس داده
شوهری چون حیدر کرار خیرالنّاس داده
چار گل نه بلکه یک باغ بهشت از یاس داده
اهل عالم حق به من از مرحمت عبّاس داده
من به ثارالله با شیران خود یار و معینم
من کنیز خانه شیر خدا امّالبنینم
حضرت حق ماه را در دامن من پروریده
ماه از پیشانی عبّاس من هر شب دمیده
گوید این حیدر بود عبّاس من را هر که دیده
هیچ کس ماهی چنان ماه بنیهاشم ندیده
مادر عباس هستم بانوی نور آفرینم
من کنیز خانه شیر خدا امّالبنینم
کردهام مبهوت خود تا حشر ایثار و وفا را
من بلی گفتم همان روز ازل قالوا بلا را
بردهام با نام عباسم دل اهل ولا را
سالها بردم به شانه درد و داغ کربلا را
تا قیامت مُهر ایثار و وفا نقش جبینم
من کنیز خانه شیر خدا امّالبنینم
مادر بابالحوائج هستم و روی دعایم
هیچ کس با دست خالی برنگردد از سرایم
من به عباسم قسم روز جزا فکر شمایم
شیر زن هستم ولی سر تا به پا شرم و حیایم
تا قیامت باب حاجات است نام دلنشینم
من کنیز خانه شیر خدا امّالبنینم
نوگلی دارم که بر شاه نجف نور دو عین است
تا صف محشر امید و دستگیر عالمین است
ماه آلهاشم اما رشک شمس مشرقین است
اهل عالم حضرت عباس من بابالحسین است
خلق میآرند حاجت از یسار و از یمینم
من کنیز خانهی شیر خدا امّالبنینم
دارم عباسی که با جانش خریدار حسین است
در کنار علقمه ساقی زوّار حسین است
نام او در کربلا گرمی بازار حسین است
کربلا نه روز محشر هم علمدار حسین است
فخرم این بس مادر عباس بیمثل و قرینم
من کنیز خانه شیر خدا امّالبنینم
همسری کردم امیرالمؤمنین نور جلی را
مادری کردم دو وجه الله اعظم دو ولی را
پروراندم روی دامن شیر میدان یلی را
دوست دارم سینهزنهای حسین ابن علی را
من حسینیون عالم را هوادار و معینم
من کنیز خانه شیر خدا امّالبنینم
روز اول کامدم در خانهی پر نور مولا
صورتم بگذاشتم بر پای فرزندان زهرا
گفتم ای خاک کف پای شما عرش معلاّ
من قدم نگذاشتم اینجا شوم مادر شما را
من در این درگه فقط خدمتگزاری میگزینم
من کنیز خانهی شیر خدا امّالبنینم
بر در بیت الولا یاد فراق یار کردم
سوختم وقتی نظر بر آن در و دیوار کردم
گریه از سوز درون بر سینه و مسمار کردم
با دل غمدیده یاد از آتش و گلزار کردم
من به یاد بانوی پهلو شکستهدل غمینم
من کنیز خانه شیر خدا امّالبنینم
روز عاشورا گلستان مرا در خون کشیدند
دست عباس علمدار مرا از تن بریدند
با سه شعبه تیر چشم نازنینش را دریدند
من شنیدم تا علی افتاد سویش میدویدند
فرق عباس و عمود ای وای بر قلب حزینم
من کنیز خانه شیر خدا امّالبنینم
سالها کنج بقیع آه از درون دل کشیدم
بعد عباسم دگر دل از حیات خود بریدم
حیفت دیگر آن جمال بیمثالش را ندیدم
من نبودم کربلا از بانویم زینب شنیدم
شد جدا از تن دو دست یادگار نازنینم
من کنیز خانه شیر خدا امّالبنینم
تا نفس دارم ز هجران عزیزان اشکبارم
از غم عباس نه بهر حسینم بیقرارم
بر روی خاک بقیع با سوز دل سر میگذارم
ناله و اشک بصر گردیده شمع شام تارم
خاک غمبار بقیع مأنوس آه آتشینم
من کنیز خانه شیر خدا امّالبنینم
گریه کردم بر حسینم چونکه او یاور ندارد
در کنار پیکر صد پارهاش مادر ندارد
من بمیرم یوسف زهرا به پیکر سر ندارد
وای من گویند او انگشت و انگشتر ندارد
تا قیامت از غم داغ حسینم دل غمینم
من کنیز خانه شیر خدا امّالبنینم
#محمدعلی_قاسمی
#حضرت_ام_البنین_سلام_الله_علیها
#مربع_ترکیب
تو شاهکار عشق بازی در زمینی
تو دست پنهان خدا در آستینی
اُمُّ الادب ، اُمُّ الوفا ، اُمُّ البنینی
دلگرمی نسل امیرالمومنینی
در پیشگاه تو ادب تعظیم کرده
قرص قمر میر عرب تعظیم کرده
مانند نوری آمدی تابیدی و بعد
با دست زهرا مورد تأییدی و بعد
خود را دم بیت ولایت دیدی و بعد
آن چارچوب سوخته بوسیدی و بعد
گفتی اگرچه در حرم تازه عروسم
من آمدم دستان زینب را ببوسم
دیدی چگونه گریه کن ها گریه کردند
غمدیده ها با یاد زهرا گریه کردند
با نغمه ی لب های مولا گریه کردند
یا فاطمه می گفت هر جا گریه کردند
آن روز تنها خواهش قلبت همین شد
یا فاطمه تبدیل بر اُمُّ البنین شد
شهر مدینه در هیاهو زین خبر شد
شکر خدا ام البنین صاحب پسر شد
اما کلامی باعث خون جگر شد
زخم زبان ها بر دل تو؛ نیش تر شد
گفتند: بانو بعد ازین کم میگذارد
بر این یتیمان دیگر او کاری ندارد
اما دهان یاوه گویان را تو بستی
پای قرار خویش با زهرا نشستی
دیدند از جام رضای یار مستی
چون رشته ی فرزند و مادر را گُسستی
گفتی اگرچه بین تان خیلی عزیزم
در خانه عباسم غلام و من کنیزم
زینب تو را با نور ایمان آشنا کرد
با یک نظر دلداده ی آل عبا کرد
برآتش عشقش تو را هم میتلا کرد
آن قدر؛ پیشت صحبت کرببلا کرد
تا اینکه شاخ و برگ هایت پر ثمر شد
دار و ندارت چهار فرزند پسر شد
کم کم پسرهای تو بال و پَر گرفتند
دور و بَرَت را مثل یک لشگر گرفتند
درس شجاعت از خود حیدر گرفتند
بوی امیر فاتح خیبر گرفتند
گویم ز اوصاف عظیم تو همین حد
زینب پس از زهرا تو را مادر صدا زد
ای وای از روزی که قلبت را شکستند
حجاج زهرا بار بیت الله بستند
دیدی همه سرها گرفته روی دستند
با چه شکوهی بین محمل ها نشستند
بر زانوی عباس زینب پا گذارد
شُکر خدا که محمل او پرده دارد
اما پس از شش ماه شام غم سحر گشت
با دیدن یک صحنه ای چشم تو تر گشت
از این مصیبت عالمی خونین جگر گشت
باور نمی کردی ولی دل با خبر گشت
بالاترین روضه همین در عالمین است
از راه آمد زینب اما بی حسین است
فریاد زد اُمُّ البنین گیسو سپیدم
مادر نبودی عصر عاشورا چه دیدم
از خیمه تا گودال با زحمت دویدم
با دست خود از پهلویش نیزه کشیدم
اُمُّ البنین تاج سرم را سَر بریدند
پیراهنش را از تَنَش بیرون کشیدند
مادر نبودی گوش کن پس این خبرها
از داغ عباس تو خم گشته کمرها
واشد به روی من نگاه رهگذرها
چادر به سر؛ دارد دویدن دردسرها
عباس رفت و آبروی خواهرش رفت
دعوا شد و چادر ز روی خواهرش رفت
اُمُّ البنین اول دو بازویش بهم ریخت
تیری رسید و چشم و ابرویش بهم ریخت
ضرب عمودی آمد و رویش بهم ریخت
تا روی نیزه رفت گیسویش بهم ریخت
عباس نامردی عمود آهنین خورد
بی دست از بالای مرکب بر زمین خورد
دروازه ی کوفه قیامت ساختم من
بر مرکب طوفانِ خطبه تاختم من
تا چشم روی نیزه ها انداختم من
در یک نظر عباس را نشناختم من
از درد غیرت صورتش چرخاند مادر
بستند او را تا به نیزه ماند مادر
مادر دعا کن منتقم دیگر بیاید
چون او گره از اَبروی زهرا گشاید
صحن و سرایی در بقیع بر پا نماید
پایان هر روضه دعا کردیم شاید
#قاسم_نعمتی
#حضرت_فاطمه علیهاالسلام
#مربع_ترکیب
🔹سررشتۀ تسبیح ملائک🔹
این لیلۀ قدر است که در حال شروع است
ماه است و درخشندهتر از صبح طلوع است
دریاست و در شور قیام است و رکوع است
آرامش طوفانی او عین خشوع است
حَوراست و سجادهاش از بال فرشتهست
با هر مَلَکی تحفهای از باغ بهشت است
یا فاطمه کیفَ اَصِفُ حُسنَ ثنائک
تو قدری و روح همه حَلَّت بفنائک
در دست تو سررشتۀ تسبیح ملائک
در خانۀ تو گرم طوافاند یکایک
این خانه همان کعبۀ آمال ملَک بود
گهوارۀ فرزند تو از بال ملَک بود
از درک بشر منزلت توست فراتر
تفسیر کند قدرِ تو را سورۀ کوثر
با شوق بهشت آمده هر بار پیمبر
تا بوسه به دست تو زند، بوسۀ دیگر
لبریز تبسم شده چشمان محمد
با یا اَبتا گفتنت ای جان محمد!
با خندۀ تو خانه شده باغ گل یاس؟
یا عطر بهشت است چنین میشود احساس
از چشم تو افتاده درخشانتر از الماس
دست تو پر از پینه شد از گردش دستاس
بر چادر تو وصله زد امروز قناعت
تا روز قیامت شود اسباب شفاعت
هر گوشهای از خانۀ تو قبلهنما بود
هر روزِ تو تفسیری از آیات خدا بود
دیدیم چراغی که به این خانه روا بود،
خورشید فروزندۀ شام فقرا بود
از دست تو رزقی که رسد رزق طهور است
یک لقمۀ نان نیست فقط، لمعۀ نور است
بارانی و بخشندهتر از ابر بهاری
تا بر لب مولا گلِ لبخند بکاری
نُه سال نیامد به لبت خواهشی آری
نَه طاقت شرمندگیاش را تو نداری
یک خندۀ او را نفروشی به جهانی
نَه، عشق ندارد بهجز این خانه نشانی
با عشق تو ما فاطمیونیم در این راه
بر پرچم ما نقش «علیّاً ولی الله»
صد لاله شده نذر تو و راه تو ای ماه
هر لاله چراغی شد و تابید چو مصباح
در دستِ سلیمانی ما بیرق نور است
این فجر، پر از رایحۀ صبح ظهور است
«از خون شهیدان حرم لاله دمیده»
این عطر بهار است به هر خِطّه وزیده
عطری که به صنعا و به بیروت رسیده
تا سر بزند از افق غزّه سپیده
آزاد شود قدس، به تکبیر و تَبارَک
جبریل بخواند «وَ رَفَعنا لَکَ ذِكرَک»
#یوسف_رحیمی
#حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#ولادت
#مربع_ترکیب
به نام نور، به نام مطهّر زهرا
برای عرض ارادت به ساحت دریا
نشستهام بنویسم به نام مادر، تا
خدا مرا بنویسد به پای نام شما
اگرچه کمتر از آنم که یاورم باشی
خدا به امر خودش خواست مادرم باشی
شبی که سیب خدا از درخت عرش افتاد
خدا به نور خدا هدیهای منوّر داد
به اذن خالق یکتا، زمین، زمان، فریاد:
پیامبر! قدم فاطمه مبارک باد
قیام کرد زمین، نور منجلی آمد
دلیل خلقت پیغمبر و علی آمد
خدا نوشت: بگویید مهربان بانو
خدا که صاحب باغ است، باغبان بانو
قیامت است تمنّای این و آن، بانو
همیشه منبع الطاف بیکران! بانو!
اگر نفس بدهی، دست هم نمیخواهم
برای مدح تو گفتن، قلم نمیخواهم
عطای دست تو تفسیر کرده انسان را
بخاطر تو خدا وعده داده باران را
دعای نور تو تبدار کرده سلمان را
به باد داده دگر دودمان شیطان را
دعای نور بخوان، ما هم اهل ایرانیم
بخوان که ما همه ذریههای سلمانیم
دعا بخوان، پر جبریل را منوّر کن
کمی ملائکه را با خودت برابر کن
برای نافله، سجاده را معطر کن
خدا برای پیمبر نوشت: باور کن،
نگاه عرش به راز و نیاز فاطمه است
خلاصه نه، همۀ دین نماز فاطمه است
تمام قافله را وقف مرتضی کردی
همیشه شوهر خود را ز خود رضا کردی
و در جوار خدا، "جار" را دعا کردی
چه خوب دِین به همسایه را ادا کردی
هرآنچه را تو بخواهی، همان شود تقدیر
برای شیعۀ امروز هم قنوت بگیر
نظر به اینکه خدا بر شما نظر کرده
تو قبل خلقت آدم شدی نظرکرده
خدا وجود تو را منجی بشر کرده
علی کنار شما خستگی بِدَر کرده
غروب بود که خورشید تا سحر غم داشت
طلوع لحظۀ خندیدن تو را کم داشت
در آتشی که تمامیِّ خانه میسوزد
به جان خلق بیفتد، زمانه میسوزد
در آتشی که نشان، بینشانه میسوزد
چرا قلم وسط شعلهها نمیسوزد؟
برای اینکه مزیّن به نام فاطمه است
و آتش از سرِ جبران، به کام فاطمه است
#حمید_رمی
#حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#ولادت
#مدح
#مربع_ترکیب
بهترین ذکر و دعا یاعلی و یا زهراست
همه ی کار جهان با علی و با زهراست
کعبه ی کعبه علی کعبه ی مولا زهراست
برکت سفره ی ما از دم زهرا زهراست
مادری کرده برای همه حتی پدرش
شده سالار شهیدان دو عالم پسرش
خطی از دفتر مدحش همه ی قرآن است
پای دین فاطمه الگوی همه مردان است
قبراو در دل هر شیعه ی او پنهان است
سرور کل زنان همه ی دوران است
چادر کهنه ی او کار رسالت کرده
به امامان به خداوند امامت کرده
نور خورشید چراغیست کنار نورش
دوجهان هست به فرمان بری از دستورش
او سلیمان بشود هست سلیمان مورش
مدح او هرچه بگویی بکنی محصورش
هیچ جا جا نشود شرح هجایی از او
میرسد رزق دو عالم ز گدایی از او
هرکه دیوانه ی زهراست بدان عاقل اوست
سوره ی کوثرِ بر قلب نبی نازل اوست
عقل کل اسوه ای از عابده ای کامل اوست
دلبر این دل مجنون شده و بی دل اوست
درک او از سر ادراک بشر لبریز است
تا قیامت بنویسیم ازاو ناچیز است
روز و شب بعد خدا برلب حیدر زهراست
روح مابین دو پهلوی پیمبر زهراست
آنکه در حشر کند یک تنه محشر زهراست
راه را گم نکند شیعه که رهبر زهراست
عشق زهرا شده ما بنده ی عشقیم همه
عاشق مادر بانوی دمشقیم همه
#محمد_داوری
#حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#مدح
#مربع_ترکیب
در خاطره ماندگار بودن
همشیرۀ ذوالفقار بودن
حوریه و خانه دار بودن
این قدر بزرگوار بودن
کار چه کسی است غیر زهرا
ماییم و دعای خیر زهرا
شأن تو کجا و بال ادراک
افتاده به زیر پات افلاک
منظور خدا حدیث لولاک
ای خواستگارت پدر خاک
مهریۀ هر که آب باشد
همدوش ابوتراب باشد
ای روح برابر پیمبر
ای سورۀ کوثر پیمبر
ای حیدر دیگر پیمبر
ای آمنه مادر پیمبر
ای سیب بهشت را نتیجه
سرمایۀ حضرت خدیجه
#مصطفی_صابرخراسانی
#حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#مدح
#مربع_ترکیب
به نام حضرت معشوق حضرت دلبر
کشیده واژه به اوصاف حضرت مادر
رسیده شعرِ من امشب به سوره« کوثر»
به کل عالمِ هستی تاج و هم سرور
نوشت مادر و شاعر به لکنت افتاده
خدا به اهل زمین هدیه ماه را داده
به اسم نور علی نور واین الههء نور
زده است حضرت «الله» نغمهء صور
و چیده در فلکش بزمِ یک شراب طهور
بساط عاشقی و مستی ملائک جور
و داده «فاطمه» را و زمین مزین شد
و چشم عالم هستی چقدر روشن شد
نوشت«فاطمه» هفت آسمان تبسم کرد
زخاک چادر او خاک هم تیمم کرد
و آسمان و زمین دست و پاش را گم کرد
حدیث عشق تو را باب بین مردم کرد
خدا تورا« اشْرَقَتَ الارضُ فی السماء» خوانده
تورا که « ام ابیها» ی مصطفی خوانده
سلام ما به تو مادر که روح خورشیدی
سلام ما به تو مادر که اصل توحیدی
که مِهرِ مادریت را به شیعه بخشیدی
تو برق عشقِ « علی» را به چشممان دیدی
چگونه سجده گذاریم مادری تورا
و شکر حضرت حق مادرم شده «زهرا»
قسم به سورهء «کوثر» به آیه ء «تطهیر»
و ذرّه ذرّهء نورت که میشود تکثیر
قلم حقیر شده است پای این تقریر
و واژه واژه غزل می چکد از آن تکریر
به شعر از نفس افتاده جان تازه بده
و مادری کن و بر بنده ات اجازه بده
نشسته ام که به دست آورم نگاهت را
سپید کن،شبِ تاریکِ «رو سیاهت» را
به آسمان برسان این«غبارراهت» را
بگیر دستِ منِ اوفتاده چاهت را
ببخش اینکه نبودم دلبخواه شما
بمیرم اینکه نبینم اشک و آه شما
فضای سینه پر از عشقِ بی کرانه شده
برای از تو سرودن دلم بهانه شده
و شاعری که دلش تنگ، از زمانه شده
تمام دارو ندارش همین ترانه شده
کنار شعر« دو رکعت» غزل نوشته شده
قسم به مادریت ،شاعرت شکسته شده
#نرجس_قادری
#حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#مدح
#ولادت
#مربع_ترکیب
در میان شعر تو بانو! اگر حاضر شدم
خواندم اول کوثر و با نام تو طاهر شدم
در خیالم صحن و گنبد ساختم، زائر شدم
نام شیرین تو بردم فاطمه! شاعر شدم
رشتهای بر گردن ابیات من افکنده دوست
میبرد شعر مرا آنجا که خاطر خواه اوست
ناگهان دیدم میان خانهی پیغمبرم
چون خدیجه غرق نوری از جهانی دیگرم
چرخ میزد یک نفس روح القدس دور و برم
تا نوشتم فاطمه، بوسید برگ دفترم
از شکوهش آسمان ساییده اینجا سر به خاک
آسمان را با خودش آورده این دختر به خاک
ای محمد! دشمنت را دوست ابتر میکند
خانهات را بوی ریحانه معطر میکند
دیدنش بار رسالت را سبکتر میکند
دختر است اما برایت کار مادر میکند
دختران آیات رحمت، مادران مهر آفرین
میشود ام ابیها، هر دو باهم، بعد از این
یک زره خرج جهازت، حُسنهایت بیشمار
با تو حیدر روز خیبر حرز میخواهد چکار؟
تا تو از تیغ دودم با عشق میگیری غبار
بعد از این مستانهتر صف میشکافد ذوالفقار
قوت بازوی مولایی به مولا، فاطمه!
قصهی پیوند دریایی به دریا، فاطمه!
در هوای عاشقی با هم کبوتر میشوید
هر دو کوثر میشوید و هر دو حیدر میشوید
هست شیرین نامتان، قند مکرر میشوید
هر دو در کفواً احد با هم برابر میشود
بیتهایم بر درِ بیت تو زانو میزنند
شاعران تنها برای یک نظر، رو میزنند
در کسا، بی پرده با الله صحبت میکنی
هل اتی را سفرهی نور و کرامت میکنی
فکر خلقی، نیمه شب با حق که خلوت میکنی
در غم همسایه، ترک خواب راحت میکنی
مادری الحق چه میآید به نامت، فاطمه!
میدهد از سوی ما مهدی سلامت، فاطمه!
امتحان پس دادهای در آسمانها پیش از این
سالها بر عرش میتابید نورت چون نگین
حضرت حق چون دلش آمد بیایی بر زمین
واقعاً "الحمد للهِ ، رب العالمین"
جلوهی نور تو را تنها خدایت دید و بس
فاطمه! قدر تو را تنها علی فهمید و بس
عالمی در حیرت از این آسیا چرخاندنت
با تبسم خستگی را از علی پوشاندنت
در عجب روح الامین از طرز قرآن خواندت
پیش نابینا میان حِصن چادر ماندنت
حجب میراثت، حیا سایه نشین چادرت
داده دل حتی یهودی هم به دین چادرت
سفرهی نان خالی اما سفرهی انعام پُر
خانهات میخانه، ساقی با سخاوت، جام پر
از تو راضی و دلش از گردش ایام پر
کعبه از بت خالی اما کوچه از اصنام پر
ای زبانت ذوالفقارِ حیدر بیذوالفقار!
بت شکن! برخیز، بسته دست او را روزگار
#قاسم_صرافان
#حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#ولادت
#مربع_ترکیب
عشق گه شادی است گاه غم است
گاه میخانه است و گه حرم است
گاه بغض و سکوت پشت هم است
گاه فریاد های دم به دم است
عشق کار سیاه کاران نیست!
طفل در بازی بزرگان نیست!
من همه عمر شور و شر بودم
اهل منطق نه! با جگر بودم
راستش!عاشقی قدَر بودم
کوچه به کوچه دربه در بودم
چندسال است میشوم عازم..
میروم کوچه بنی هاشم
اول شعر حرف من این است
عشق زهرا حقیقت دین است
گوش من با بقیه سنگین است
پیش او لحظه هام شیرین است
عاشقم دورِ دور از همه ام
نوکر نوکران فاطمه ام
کیست زهرا خداست یا بنده؟!
بنده ی از خداش آکنده!
چه گذشته چه حال و آینده
بین دستان اوست پرونده
هو نگفتیم و رو به هو هستیم
ماهمه زیر حکم او هستیم
چله خاتم رسولان است
سیب سرخ خدای منان است
صورتش صفحه صفحه قرآن است
هرچه حُسن است در جهان آن است
زن ولی قبله ی ابوالحسن است
او امام امامهای من است!
باطنش نور ظاهرش تن بود
سخنش حکمت مبرهن بود
چادرش کعبه بود مامن بود
او خدا در شمایل زن بود
چادر کهنه اش غنی ز رفوست
عرش حق پادریِ خانه ی اوست
شیرزن بود اقتداری داشت
منصب "صاحب اختیاری" داشت
در دهانش چه ذوالفقاری داشت
با علی خودش قراری داشت
به ولای علی بلی گفته!
به ولایش بلی علی گفته!
الگوی جاودان مادرها
گل امید قلب دخترها
خار در چشم تنگ ابترها
سایه اش بر سر پیمبرها
کیست جان علی ولی الله؟؟
فاطمه فاطمه سلام الله
بعد هجده بهار محترمش..
بیشتر از خوشی رسید غمش
دردسر داشت دم وَ باز دمش
پهلوی زخم بود و قدّ خمش
تکیه گاه ائمه اطهار..
بود آزرده از نوک مسمار!
#سید_پوریا_هاشمی
#حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#ولادت
#مربع_ترکیب
قنوتم شده با دعای خدیجه ...
پُر از ربّنا ربّنای خدیجه
خریده مرا هم خدای خدیجه
برای پیمبر، برای خدیجه
شدم مست کوثر به قرآنِ زهرا
رود مصطفی هم به قربانِ زهرا
امین بود و اصل و نسب داشت احمد
دعا در دل نیمه شب داشت احمد
ز قرآن سه آیه طلب داشت احمد
«فداها ابوها» به لب داشت احمد
نه تنها که امیّد ماهاست زهرا
کس بی کسی های طاهاست زهرا
ببین قبل خلقت، خدا طالبش شد
چه انسیه ای! نور او قالبش شد
نبی محو آن جلوه ی جالبش شد
علی یار شعب ابوطالبش شد
ندیدم به عمر خود اینگونه زن را
کسی که بسازد ز صبرش، حسن را
یقین کرد و او را خدا ممتحن کرد
به دست علی دُر، بجای یمن کرد
مرا وامدار حسین و حسن کرد
لباس شفا را تنِ پنج تن کرد
زدم در، که باب المرادم رسیده
حدیث کسایش به دادم رسیده
خریدار گوهر، صدف خواست از او
دل مستمندان، شعف خواست از او
خوشا هر کسی که شرف خواست از او
گدای رجب هم نجف خواست از او
اگر من فقیرم، اگر کمترینم ...
نجف روبروی علی می نشینم
شدم خاک سلمان و سلمان زهرا
مسلمان حیدر، مسلمان زهرا
به ما آبرو داده احسان زهرا
دعا کرد و ایران، شد ایران زهرا
برو قم زیارت که دستور زهراست
در ایوان طلای رضا، نور زهراست
نگاهی به چشمان بارانی ام کن
از آن چادرت خاک، ارزانی ام کن
اگر میشود زود قربانی ام کن
مرا مثل قاسم سلیمانی ام کن
همه ثروت ما گدایی زهراست
فدای کسی که فدایی زهراست
فدای کسی که برای علی سوخت
همان پشت در، پیش پای علی سوخت
عجب مادری که بجای علی سوخت
پس از محسنش در عزای علی سوخت
نشد مثل قبلش دگر آن رشیده
شهید علی شد، خمیده خمیده
#رضا_دین_پرور