#حضرت_رقیه_شهادت
آخر عُمرِ دخترت آمد
تازه پیشِ سَرم سرت آمد
عطری از شهرِ یاس آوردند؟
بوی رَاسِ مُعطّرت آمد!
من نمی بینم اِی پدر امّا
گفت عمّه که دلبرت آمد
گفت بابایت آمده زِ سفر
گفت رویای آخرت آمد
سیلِ دردی که آمده سویم
بیشتر سَمتِ خواهرت آمد
مثلِ عمّه برادرِ من هم
سَرِ نیزه، برابرت آمد
من خودم را دَر آیِنه دیدم
در بیابان که مادرت آمد
قاریِ در خَرابه مهمانم
موقعِ ختمِ کوثرت آمد
زودتر از خودش به شَهرِ شام
زیوَرآلاتِ دُخترت آمد
خوب شد خواب ماندم ای بابا
تا نَبینم چه بر سرت آمد
تا نبینم که تیر و نیزه و سنگ
مثلِ باران به پیکرت آمد
ولی از این سَرِ تو معلوم است!
چه بلاها به حنجرت آمد...
تو نَپُرس از رُقیِّه اَت بابا
که چه بَر روزِ معجرت آمد
تو بپرسی بدان که می پرسم
پیکرَت کو!؟ چِرا سَرَت آمد!؟
بوسه ی داغِ خاکهای تنور
بَر گلوی مُطَهَّرَت آمد
هِی لَبِ رِشته رِشته را بوسید...
رَفتنی شُد، فرشته را بوسید...
#رضا_رسول_زاده
#امام_حسن_مناجات
مَرا سَری است که اُفتاده زیرِ پای حسن
به تَختِ سَلطَنتِ این دل اَست جای حسن
هِزار حاتَمِ طائی شود گِدای دَرَش
هَرآن کَسی که به دُنیا شَوَد گِدای حسن
دو دَست داده خداوند تا که سینه زَنَم
یکی برای حُسین و یکی بَرای حسن
دو چَشم داده خُداوند تا که گِریه کُنَم
شَبی بَرای حُسین و شَبی برای حسن
حُسین روضه ی هر روزه ی حَسَن بوده
تمامِ زندگی ام نَذرِ روضه های حسن
به ساحَتَش هَمه دَم اِحتِرام باید کرد
به پای خیزَد وَقتی علی به پای حسن
غُروبِ هَفتُمِ ماهِ صَفَر جِگرسوز است
نَوای حَضرتِ زَهرا به کربلای حسن
به عَرش، مادرِ او را که می کُند خوشحال؟
همانکه گِریه کند در غَمِ عَزای حسن
سُروده است چه بِیتی " عَلیِ مَشهوری "
که اَجرِ می دَهَدَش عاقبت خُدای حسن
"دو آرزو به دِلِ مادرِ جَوانَش ماند
کفَن بَرای حُسین و حَرَم برای حسن"
#رضا_رسول_زاده
#امام_حسن_شهادت
تو سَرو بودی و حالا خَمیده ای تنها
به دوش، بارِ مُصیبت کِشیده ای تنها
اگر که پیر شُدی عِلَّتَش زِ کودکی اَست
چِها گُذشت به کوچه! چه دیده ای تنها؟
نکُشت زَهر تو را، خاطِراتِ مادر کُشت
کُنون به بَستَرِ مَرگ آرَمیده ای تنها
کَسی نَدیده بِجُز مادرت، که دُنبالش
پِیِ مسیرِ پُر از خون، دَویده ای تنها
کَسی ندیده بجُز خواهرت، که هَر شَب را
به های های، زِ خوابَت پَریده ای تنها
چه زَخم های زَبانی که خورده ای دَر جَمع
چه طَعنه ها که به جانَت، خَریده ای تنها
میانِ شَهر اَگَر ناسِزا نِثارَت شُد
میانِ خانه ی خود هَم شِنیده ای تنها
زِ دَستِ هَمسرِ خود جای آب و شیر و غَذا
دو کاسه زَهرِ هَلاهِل چِشیده ای تنها
به هَر نَفَس زَدَنَت پاره ی جِگَر ریزَد
دَرونِ طَشتِ بَلایی که چیده ای تنها
دِلِ تو رَفت، اَز این طَشتِ خون، به طَشتِ شَراب
کُجای قِصّه ی سَر را تو دیده ای تنها؟
دلِ تو رَفت، به گودالِ کُشته ای مَظلوم
کنارِ پِیکرِ دَر خون تَپیده ای تنها
دلِ تو رَفت، دَر آن خِیمه های شُعله نِشین
که سوخت دامَنِ زینب، رَشیده ای تنها
دِلِ تو رَفت، به شَهری، که میزَدَند زِ بام
هَماره سَنگ، به رَاسِ بُریده ای تنها
#رضا_رسول_زاده
#امام_حسن_شهادت
مردِ غریبِ شهر، که نیلی ست پیکَرَت
آهِسته تر شد از چه نفس های آخَرَت؟
باور کنم در آن وطنِ مادریِ تو
یک مرد هم نبود، شَوَد یار و یاوَرَت؟
خاکَم به سَر، که خانه شُده قتلگاهِ تو
خاکَش به سر، که قاتلِ تو بوده هَمسَرَت
چون تِکّه پاره ی جِگرت را، به طَشت دید
آهی کِشید از دل و میگُفت خواهَرَت؛
ای بَعدِ مادر و پِدَرم سَرپناهِ مَن
آوَرده زَهرِ سوده ی دُشمن چه بَر سَرَت؟
گُفتی: زَمانِ مَرگِ تو بوده به کوچه ای
روزی که بود، دَستِ تو دَر دَستِ مادَرَت
روزی که پیشِ چَشمِ تو آئینه ی رَسول
اُفتاد روی خاکِ مَدینه، بَرابَرَت
خون میچِکَد زِ گوشه ی لَبهای تو، وَلی
تَصویرِ کربَلاست، دَر آن دیده ی تَرَت
مَعلوم شُد، فِراقِ تو داغی عَظیم بود
با سوگنامه ای که سُروده بَرادَرَت
عَبّاس با حُسین، چِگونه کِشیده اَند...
...هَفتاد تیرِ تیزِ جَفا را زِ پِیکَرَت؟
حالا تویی و آن کَرَمِ بی نهایَتَت
حالا مَنَم گِدای قَدیمیِ این دَرَت
یِک لُقمه نان دَهی نَدَهی شُکر میکُنَم
ما را نِوِشته اَند: " بِمانیم نوکَرَت "
یِک روز اَگَر که گُنبَدِ زَردَت بَنا شَوَد
میخواهَم از خُدای، که باشَم کَبوتَرَت
#رضا_رسول_زاده
#امام_حسن_شهادت
می شَوَم دلتَنگ، مانندِ هَوای کوچه ها
هر زمان یادی کُنم، از ماجَرای کوچه ها
کودکی بودم که با غُربت دلم پِیوند خورد
تا شُدم با مادرِ خود آشِنای کوچه ها
سال ها هم بُگذَرَد، در گوشِ من پیچیده اَست
نَعره های زِشتِ مَردِ بی حَیای کوچه ها
بیشتر اَز سیلیِ او بر دِلم آتَش زَنَد
بی تَفاوُت بودَنِ هَمسایه های کوچه ها
قَدِّ من کوتاه بود و دیدَم آنجا شُد بُلند
دَستِ ثانی، آهِ مادَر، وای وایِ کوچه ها
مادرم میگُفت: هَرگِز اِی حَسَن چیزی مَگو
با عَلیِ غِیرَتی، از ناسِزایِ کوچه ها
آسِمان را مِه گرفت و میکِشیدَم در غُروب
مادَرَم را سوی خانه، پا به پای کوچه ها
#رضا_رسول_زاده
#امام_حسن_شهادت
خون می چِکَد حَسن، زِ لَب تو، سُخَن مَگو
گُفتی به زِینَبَت تو هَر آنچه، به مَن مَگو
مَن مِثلِ تو که صَبر ندارم، عزیزِ من
از خاطراتِ کوچه و سیلی زَدَن مَگو
اَصلاً بیا به فکرِ خودَت باش و این کَفَن
اصلاً بیا و روضه از این بی کَفَن مَگو
دیدم تَنِ کبودِ تو، آتَش گِرِفته ام
حالا تو از مَنی که شَوَم پاره تَن مَگو
مادَر به دَستِ خواهرِمان داد اَمانَتَش
از غارت و نماندنِ آن پیرُهَن مَگو
یک پیرِمردِ کور به پای تو نِیزه زَد
اَمّا تو اَز گَلوی مَن و نِیزه زَن مَگو
از غارَتِ تَنَم سُخنی را وَسط مَکِش
از دَسته دَسته روی سَرم ریختَن مَگو
وَقتی به جای گُل به تَنَت تیر ریختَند
از زیرِ نَعل ماندَنم، عُریان بَدَن، مَگو
طَشتِ مَدینه ی تو کُجا! طَشتِ مَن کجا!
از خِیزَران نِشَستَنِ بَر این دَهَن مَگو
یومُ الحُسِین گُفتی و زِینب زِ تاب رَفت
دیگَر تو اَز عَزای حُسِین، اِی حَسَن مَگو
#رضا_رسول_زاده
#امام_حسن_شهادت
می شَوَم دلتَنگ، مانندِ هَوای کوچه ها
هر زمان یادی کُنم، از ماجَرای کوچه ها
کودکی بودم که با غُربت دلم پِیوند خورد
تا شُدم با مادرِ خود آشِنای کوچه ها
سال ها هم بُگذَرَد، در گوشِ من پیچیده اَست
نَعره های زِشتِ مَردِ بی حَیای کوچه ها
بیشتر اَز سیلیِ او بر دِلم آتَش زَنَد
بی تَفاوُت بودَنِ هَمسایه های کوچه ها
قَدِّ من کوتاه بود و دیدَم آنجا شُد بُلند
دَستِ ثانی، آهِ مادَر، وای وایِ کوچه ها
مادرم میگُفت: هَرگِز اِی حَسَن چیزی مَگو
با عَلیِ غِیرَتی، از ناسِزایِ کوچه ها
آسِمان را مِه گرفت و میکِشیدَم در غُروب
مادَرَم را سوی خانه، پا به پای کوچه ها
#رضا_رسول_زاده
#امام_حسن_شهادت
مردِ غریبِ شهر، که نیلی ست پیکَرَت
آهِسته تر شد از چه نفس های آخَرَت؟
باور کنم در آن وطنِ مادریِ تو
یک مرد هم نبود، شَوَد یار و یاوَرَت؟
خاکَم به سَر، که خانه شُده قتلگاهِ تو
خاکَش به سر، که قاتلِ تو بوده هَمسَرَت
چون تِکّه پاره ی جِگرت را، به طَشت دید
آهی کِشید از دل و میگُفت خواهَرَت؛
ای بَعدِ مادر و پِدَرم سَرپناهِ مَن
آوَرده زَهرِ سوده ی دُشمن چه بَر سَرَت؟
گُفتی: زَمانِ مَرگِ تو بوده به کوچه ای
روزی که بود، دَستِ تو دَر دَستِ مادَرَت
روزی که پیشِ چَشمِ تو آئینه ی رَسول
اُفتاد روی خاکِ مَدینه، بَرابَرَت
خون میچِکَد زِ گوشه ی لَبهای تو، وَلی
تَصویرِ کربَلاست، دَر آن دیده ی تَرَت
مَعلوم شُد، فِراقِ تو داغی عَظیم بود
با سوگنامه ای که سُروده بَرادَرَت
عَبّاس با حُسین، چِگونه کِشیده اَند...
...هَفتاد تیرِ تیزِ جَفا را زِ پِیکَرَت؟
حالا تویی و آن کَرَمِ بی نهایَتَت
حالا مَنَم گِدای قَدیمیِ این دَرَت
یِک لُقمه نان دَهی نَدَهی شُکر میکُنَم
ما را نِوِشته اَند: " بِمانیم نوکَرَت "
یِک روز اَگَر که گُنبَدِ زَردَت بَنا شَوَد
میخواهَم از خُدای، که باشَم کَبوتَرَت
#رضا_رسول_زاده
#امام_حسن_شهادت
تو سَرو بودی و حالا خَمیده ای تنها
به دوش، بارِ مُصیبت کِشیده ای تنها
اگر که پیر شُدی عِلَّتَش زِ کودکی اَست
چِها گُذشت به کوچه! چه دیده ای تنها؟
نکُشت زَهر تو را، خاطِراتِ مادر کُشت
کُنون به بَستَرِ مَرگ آرَمیده ای تنها
کَسی نَدیده بِجُز مادرت، که دُنبالش
پِیِ مسیرِ پُر از خون، دَویده ای تنها
کَسی ندیده بجُز خواهرت، که هَر شَب را
به های های، زِ خوابَت پَریده ای تنها
چه زَخم های زَبانی که خورده ای دَر جَمع
چه طَعنه ها که به جانَت، خَریده ای تنها
میانِ شَهر اَگَر ناسِزا نِثارَت شُد
میانِ خانه ی خود هَم شِنیده ای تنها
زِ دَستِ هَمسرِ خود جای آب و شیر و غَذا
دو کاسه زَهرِ هَلاهِل چِشیده ای تنها
به هَر نَفَس زَدَنَت پاره ی جِگَر ریزَد
دَرونِ طَشتِ بَلایی که چیده ای تنها
دِلِ تو رَفت، اَز این طَشتِ خون، به طَشتِ شَراب
کُجای قِصّه ی سَر را تو دیده ای تنها؟
دلِ تو رَفت، به گودالِ کُشته ای مَظلوم
کنارِ پِیکرِ دَر خون تَپیده ای تنها
دلِ تو رَفت، دَر آن خِیمه های شُعله نِشین
که سوخت دامَنِ زینب، رَشیده ای تنها
دِلِ تو رَفت، به شَهری، که میزَدَند زِ بام
هَماره سَنگ، به رَاسِ بُریده ای تنها
#رضا_رسول_زاده
#امام_حسن_شهادت
دیگر رَها ز غُصّه و مِحنت شدم، حسین
از خاطراتِ تَلخ، چه راحت شدم، حسین
با کَس نگفته ام زِ چهل سالِ پیشِ خود
از کوچه ی مدینه، که غارَت شدم، حسین
از کوچه ای که مادَرِمان بر زمین نشست
از کوچه ای که غَرقِ خِجالت شدم، حسین
قَدَّم نمی رسید، که او را کُمک دَهم
خیلی در آن میانه اَذیّت شدم، حسین
خِیلی عَزیز بودم و، در بینِ طائِفه!
مَحکوم به شنیدنِ تُهمت شدم... حسین...
دیدی برادرم، جِگرم تِکّه پاره شُد
کُشته، میانِ خانه، به غُربت شدم، حسین
گُفتی دگر عَطر به مویَت نِمی زَنی
گُفتی: "حَسن زِ داغِ تو غارَت شدم"، حسین
اَمّا بِدان چو روزِ تو روزی حسین، نیست
گِریانِ آن هِزار مُصیبَت شدم، حسین
#رضا_رسول_زاده
#امام_زمان_مناجات
نِشانِ توست دَر آن، هَر گُلی که بو کردیم
جَمالِ توست عَیان، هَر طَرَف که رو کردیم
نماز سوی تو یارِ نَدیده خواندیم و
دَر این فِراقِ تو با خونِ دل وضو کردیم
اگر لیاقتِ دیدارِ تو نداشته ایم
ولی وِصالِ تو را دَر دِل آرزو کردیم
به رَعیَتیِّ دَرِ خانه ی تو می نازیم
که از گِداییِ تو کَسبِ آبِرو کردیم
به گوشِ تو که رِسیده هَمیشه با هَر آه
شِکایتی که از این بُغضِ دَر گَلو کردیم
به عَصرِ جُمعه و دلگیری اَش گرفتیم اُنس
به اشکِ هر سَحرِ بی تو نیز خو کردیم
برای اینکه قَدَم رَنجه ای کُنی دَر آن
دِلِ شکسته ی خود باز شُستِشو کردیم
بیا نِشان بِده آن گُمشُده مزار کُجاست
نیافتیم، به هَر جا که جُستِجو کردیم
#رضا_رسول_زاده
#امام_حسین_اربعین
#اربعین
من نیمه جان زِ داغِ تو در این سَفَر شدم
یک اربعین گذشته و من پیرتَر شدم
من آب رفته ام! تو مَرا می شِناسی اَم؟
من زِینبم! ببین شبیه مُحتَصَر شدم
آن زینبم که بی تو نَکردَم شَبی سَحَر
چون شَمع، آب، بی تو به شام و سَحَر شدم
سنگین تَرین مُصیبتَم این بود، بَعدِ تو
با قاتِلانِ سَنگ دِلَت هَمسَفَر شدم
از کوچه های شام چه گویم بَرای تو؟
آماجِ سَنگ و طَعنه ی هَر رَهگُذَر شدم
هَر جا که تازیانه به اَطفال می زَدَند
با یادِ مادَرَم، تَنِشان را سِپَر شدم
#رضا_رسول_زاده
#امام_حسین_اربعین
#اربعین
من بَلای عشقِ تو، بر جان خَریدم ای حسین
آمدم تا کربلا، امّا خَمیدم ای حسین
ماجرای این سفر را ای برادر جان بخوان
از سیاهیِ تن و موی سِفیدم ای حسین
آن وداعِ آخرت هرگز نرفت از خاطِرَم
از کنارم رفتی، از تو دِل بُریدم ای حسین
داغِ هِجدَه یوسُفِ بی سَر به دل دارم ولی
غیرِ زیبایی که من چیزی نَدیدم ای حسین
کوفه قَصدش بود تا خارم کند اما اَخا
تو زِ نِی دیدی شَهامَت آفَریدم ای حسین
خاطراتِ شام، آتَش می زَنَد بر جان و دل
ناسِزاها بود که، آنجا شِنیدم ای حسین
مَجلِسِ نامَحرَمان، شُد خاکِ عالَم بَر سَرَم
تا که در طَشتِ طَلا رَاسِ تو دیدَم ای حسین
تو به روی من نَیاور، چون خِجالت می کِشَم
بی رُقیّه تا مَزارِ تو رِسیدم ای حسین
#رضا_رسول_زاده
#امام_زمان_مناجات
#اربعین
این جُمعه هَم نَیامد و با گِریه سَر کنم
باید دَر این فِراق، شَبَم را سَحَر کنم
آخَر نِمی شود، که فقط کُنجِ خَلوتی
زانو بَغَل، زِ دوریِ او، دیده تَر کنم...
تا کِی برای غُربتِ تَنهایِ جَمکَران
ماتَم بِگیرم و، هَمه را خونجِگَر کنم؟
یک بار هم نَشُد، که دَمی رُخصَتَم دَهَد
تا از کنارِ خِیمه ی سَبزَش گُذَر کنم
یا که به صَحنِ مَسجِدِ سَهله بِبینَمَش
یک عُمر، روشَن این دِلَم، اَز یِک نَظَر کنم
دِل کَندَنَم، زِ غِیرِ تو، کارِ مُبارَکی ست
خوش آن دَمی که اَز هَمه جُز تو، حَذَر کنم
این اَربعین بیا، زِ نَجَف کَربَلا رَویم
تا جان، نِثارِ مَقدَمِ تو، هَمسَفَر کنم
#رضا_رسول_زاده
#امام_حسن_مجتبی_علیه_السلام
#شهادت
#غزل
دیگر رها ز غصه و مِحنَت شدم حسین
از خاطرات خویش چه راحت شدم حسین
با کس نگفته ام ز چهل سال پیش من
از کوچه ی مدینه که غارت شدم حسین
از کوچه ی مدینه که مادر به خاک خورد
از کوچه ای که غرق خجالت شدم حسین
قدم نمی رسید که او را کمک دهم
خیلی در آن میانه اذیت شدم حسین
خیلی عزیز بودم و در بین طائفه !
محکوم به شنیدن تهمت شدم حسین
دیدی برادرم جگرم تکه پاره شد
کشته میان خانه به غربت شدم حسین
گفتی که دیگر عطر به مویت نمی زنی
گفتی : ” حسن ز داغ تو غارت شدم” حسین
اما بدان چو روز تو روزی حسین نیست
من گریه کن برای گلویت شدم حسین
#رضا_رسول_زاده
#امام_رضا_شهادت
باز آتش به دلِ زخمیِ دریا افتاد
شعله ای سُرخ روی سینه ی صحرا افتاد
ملکوت است عزادارِ عزیزِ حیدر
بر زمین بارِ دگر قِبله ی دنیا افتاد
چه غریبانه در این غُربتِ خود می میرد
چه نفس گیر به خاک این گُلِ زهرا افتاد
صورتش خورد به دیوار، صدا زد مادر
فاطمه بود کنارش ولی از پا افتاد
گاه می گفت؛ حَسن، گاه؛ حُسین، گاه؛ عبّاس
یادِ اولادِ علی بود به هرجا افتاد
باز هم شُکر، جَوادش به کنارش آمد
روی دامانِ پسر صورتِ بابا افتاد
کربلا قصّه عَوَض شد، پسری پرپر شد
پدری آمد و بر نعشِ پسر تا افتاد...
...گفت: بعد از تو دگر خاک بر این دَهر، علی...
...بعدِ تو بر دلِ من ماتمی عُظمی افتاد
#رضا_رسول_زاده
#امام_حسین_مناجات
#دوبیتی
شاهِ عرصات، یا قتیل العبرات
کشتیِ نجات، یا قتیل العبرات
بر گریه ی گریه دارِ من غبطه خورَد
امواجِ فرات، یا قتیل العبرات
#رضا_رسول_زاده
#امام_زمان_مناجات
#هذا_یوم_الجمعه
چو شمع، آب، ز شب تا سحرشدن کافی ست
ز رفت و آمدِ تو بی خبرشدن کافی ست
عزیزِ فاطمه تا کِی به هر دری بزنم؟
بیا بیا، که دگر دربِدرشدن کافی ست
چقدر گریه کنم تا به من نگاه کنی؟
بس است! این همه دور از نظرشدن کافی ست
تو رحم کن به کسی که، فقط تو را دارد!
سری بزن به من، این خونجگرشدن کافی ست
زِ نانِ شُبهه ببین تَحبِسُ الدُّعا شده ام
دعای روز و شبم بی اثرشدن کافی ست
خودت به ترکِ گناهان، مرا مدد فرما
که غصّه های دلت بیشترشدن کافی ست
بیا که مادرت از پشتِ دَر تو را خوانَد
قسم به فاطمه این منتظرشدن کافی ست
#رضا_رسول_زاده
#امام_عسکری_شهادت
.
پسر زِ غُصّه فقط ناله از جگر می زد
کنارِ حُجره به سر از غمِ پدر می زد
.
پسر به یادِ بدن لرزه ی پدر گریان
پدر زِ زَهر روی خاک بال و پر می زد
.
برای غُربتِ مسمومِ سامرا جا داشت
هزار چاک به پیراهَنش اگر می زد
.
گَهی به حالِ پریشان خاک سر می ریخت
گَهی به سینه ی سوزان به روی سر می زد
.
شَبیهِ دخترِ ویران نشین به شهرِ شام
که سر به خِشت زِ دیدارِ طَشت زر می زد
.
شبیهِ طفلِ یتیمی که بر سر و صورت
زمانِ بر سرِ نی دیدنِ پدر می زد
.
#رضا_رسول_زاده
#امام_عسکری_شهادت
#دوبیتی
.
گُواهم هَست چَشمانِ تَرِ من
رسیده لحظه های آخَرِ من
.
اگرچه سوختم در آتشِ زَهر
نرفت امّا در آتش هَمسرِ من
.
#رضا_رسول_زاده
#امام_عسکری_شهادت
.
شانه به دَردِ زُلفِ پَریشانِ من نخورد
مرهم به دردِ چاکِ گریبانِ من نخورد
.
از زَهرِ مُعتمد که دو سه جُرعه خورده ام
یک قطره هم نماند که از جانِ من نخورد
.
تاریک بود بس که شِکنجه سرای من
راهِ ستاره نیز به زِندانِ من نخورد
.
شش سال در اسارت اگر عُمرِ من گذشت
بر خواهرِ اسیر که چَشمانِ من نخورد
.
در شُعله ای که چادُرِ این همسرم نَسوخت
یا تازیانه بر تَنِ طِفلانِ من نخورد
.
دَندانِ من زِ لرزه بر این کاسه آب خورد
چوبی دِگر به گوشه ی دَندانِ من نخورد
.
#رضا_رسول_زاده
#حضرت_عبدالعظيم
.
دستِ گدا دراز به سوی کریم هست
لطفِ کریم، شاملِ ما از قدیم هست
.
ما را گِدا نوشت و خودش سُفره پهن کرد
دیدیم هَر سَحر که سویش آمدیم، هست
.
حرف از دهان نیامده بیرون، جواب داد
فیضِ اجابت از نَفَسی مستقیم هست
.
قِسمت نشد زیارتِ کرب و بلا ولی
شُکرِ خُدا زیارتِ عَبدُالعَظیم هست
.
دل هر سحر به عَطرِ بهشتی مُعطَّر است
از بوی سیبِ سُرخ که در این حریم هست
.
تهران به سوزِ سینه ی ما گرم تر شده!
آگه زِ رازِ عشق، که غیر از فهیم هست؟
.
آتش گرفت باز دلم یادِ مجتبی
دیدم نواده اش به چه جایی مُقیم هست...
.
دادم سلام و... اشک اَمانِ مرا بُرید
دیدم سلامِ من سَرِ دوشِ نسیم رفت...
.
#رضا_رسول_زاده
#حضرت_زینب_مدح
#حضرت_زینب_مصیبت
آیه ی رحمت خدا زینب
مظهر عصمت خدا زینب
زینت زینت خدا زینب
پرچم عزت خدا زینب
چهره ات طلعت خدا زینب
سوره ی عفت خدا زینب
اختر آسمان طف زینب
ماده شیر شه نجف زینب
به علی ناز دختری بانو
عرش حق را تو زیوری بانو
مثل ماهی ، منوری بانو
گل زهرای اطهری بانو
زآن چه گویم تو برتری بانو
همه جا با برادری بانو
آن قدر که دلاوری زینب
به گمانم تو حیدری زینب
علم کربلا به دست تو بود
هم قدر هم قضا به دست تو بود
کتب انبیا به دست تو بود
تیغ شیر خدا به دست تو بود
از ازل قلب ما به دست تو بود
دل اهل کسا به دست تو بود
وارث جمع پنج تن زینب
مرد مردان به ظرف زن ، زینب
واژه ی صبر با تو با معناست
دل تو دل نه مثل یک دریاست
احترامت همیشه پا برجاست
پرچم تو الی الابد بالاست
منش تو پیام حجب و حیاست
چونکه آموزگار تو زهراست
جلوه ی ناب فاطمه زینب
عالمه بی معلمه زینب
تو چراغ هدایتی خانم
آفتاب عنایتی خانم
ز خداوند آیتی خانم
در کرم بی نهایتی خانم
خطبه خوان ولایتی خانم
کربلا را روایتی خانم
امتداد قیام یا زینب
واجب الاحترام یا زینب
مانده ام من پیمبرت خوانم !
یا که زهرای اطهرت خوانم ؟
بهتر آن است حیدرت خوانم
یا ابالفضل دیگرت خوانم
رخصتی ده ز دلبرت خوانم
روضه ای از برادرت خوانم
گویم از یار بی سرت زینب
داغ های مکررت زینب
یاد داری چها گذشت آن روز ؟
چه به کرب و بلا گذشت آن روز
چه به خون خدا گذشت آن روز
از تنش اسبها گذشت آن روز
از گلو نیزه ها گذشت آن روز
دم مغرب بلا گذشت آن روز
شد حسین تو هم فدا زینب
شد سرش از قفا جدا زینب
تا کشیدی تو آه خندیدند
تا شدی بی پناه خندیدند
دور تو یک سپاه خندیدند
آن همه روسیاه خندیدند
به تو در بین راه خندیدند
تیره دلها به ماه خندیدند
به خدا تا اسیر شد زینب
یک شبه پیر پیر شد زینب
تن صد چاک اکبرت دیدی
نعش قاسم برابرت دیدی
روی نیلی خواهرت دیدی
سر نی راس اصغرت دیدی
دو گل یاس پرپرت دیدی
غرق در خون برادرت دیدی
از روی تل چه دیده ای زینب ؟
چه مصائب که دیده ای زینب !
باغ در هجمه ی خزان دیدی
پشت هم داغ بیکران دیدی
از زمین دیدی از زمان دیدی
زیر پا طفل نیمه جان دیدی
کوفه رفتی ز دوستان دیدی
شام رفتی ز دشمنان دیدی
کاش می ریخت آسمان زینب
وای از آن چوب خیزران زینب
آه از این بغض و دیده ی تر تو
آه از این حال گریه آور تو
مانده در آفتاب پیکر تو
کهنه پیراهنی است در بر تو
در همین لحظه های آخر تو
آمده پیش تو برادر تو
آمده شاه بی کفن زینب
به رگش باز بوسه زن ، زینب ...
#رضا_رسول_زاده
#حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#دودمه
#ایام_فاطمیه
#طلیعه_فاطمیه
تسلیَت یَابنَ الحَسن، آمد عزای مادرت
آسمان دارُالعَزاست ۲
بر مزارِ مخفیِ او، خاک ریزی بَر سَرت
آسمان دارُالعَزاست ۲
.
#فراق_پیامبر_صلوات_الله_علیه_وآله
ای پدر جان رفتی و مَحزونِ تو زهرا شده
حیدرم تنها شده ۲
بعدِ تو پای غَریبه دَر سَرایم وا شده
حیدرم تنها شده ۲
.
#دیوار_و_در
پهلویم بشکسته دیگر دَر پسِ این دَر شده
فضّه بَر دادم بِرِس ۲
با علی چیزی نَگو که غُنچه ام پَرپَر شده
فضّه بَر دادم بِرِس ۲
.
#آتش_گرفتن_در_خانه
بینِ آتش دربِ خانه بَر سَرَم آوار شد
دیده هایم تار شد ۲
سینه ی من داغ از گُلبوسه ی مِسمار شد
دیده هایم تار شد ۲
.
#کوچه_ی_بنی_هاشم
ضربه ای از ثانی و یک ضَربه از دیوار خورد
مادرم ای مادرم ۲
خواست برخیزد زِ جا، سیلیِ دیگر بار خورد
مادرم ای مادرم ۲
.
#بلال
با اَذانت شَهرِ یَثرِب بیقراری می کُند
ای اَذان گوی نبی ۲
فاطمه یادِ پِدر اُفتاده، زاری می کند
ای اَذان گوی نبی ۲
.
#بیت_الاحزان
بعد از این قبرِ عمویم بیتُ الاحزانِ من است
عرش گریانِ من است ۲
میزبانِ ناله های قلبِ سوزانِ من است
عرش گریانِ من است ۲
.
#بستر_بیماری
بس که لاله می چِکَد از جای جای پیکرت
شد گُلِستان بسترت ۲
باغبانی گَشته این ایّام، کارِ همسرت
شد گُلِستان بسترت ۲
.
#وداع
می شود خاموش از امشب ناله های یارَبَم
جانم آمد بر لبم ۲
یا علی، جانِ تو و جانِ حُسین و زینبم
جانم آمد بر لبم ۲
.
#شهادت
ای مسیحای علی بارِ دگر اِعجاز کن
دیده بر من باز کن ۲
ای پرستویم بمان، یا با علی پرواز کن
دیده بر من باز کن ۲
.
#شام_غریبان
باغبان تنها شده، گُلخانه ی او سوخته
قلبِ او افروخته ۲
دیده بر تِکّه لباسِ بر روی در دوخته
قلبِ او افروخته ۲
.
#غسل
می دَهم با فضّه امشب شُستشویت فاطمه
وای از پهلوی تو ۲
بازویت دارد ورَم، سُرخ است رویت فاطمه
وای از پهلوی تو ۲
.
#تشییع
من اَمیرَالمُؤمنینَم پهلوانِ خیبرم
خورده سیلی همسرم ۲
جسم بی جان گُلم را رویِ دوشم می بَرم
خورده سیلی همسرم ۲
.
#تدفین
خاک می ریزم به روی جِسمِ چون نیلوفرت
ای فدایت حیدرت ۲
لَرزه اُفتاده به زانویم کنارِ پیکرت
ای فدایت حیدرت ۲
.
#بعد_از_شهادت
رفتی و تاریک شُد بعد از تو این کاشانه ام
ای صفای خانه ام ۲
چادرت بر سَر نَماید دخترِ دردانه ام
ای صفای خانه ام ۲
.
#وفات_حضرت_ام_البنین_سلام_الله_علیها
آمدم باشم کنیزِ بچّه های فاطمه
در سَرای فاطمه ۲
مادرِ عبّاس هستم، خاکِ پای فاطمه
در سَرای فاطمه ۲
.
#رضا_رسول_زاده
#امام_زمان_مناجات
دُنيا چه زیبا می شود، وقتی بیایی
خوشحال، زَهرا می شود، وقتی بیایی
نورِ تو می تابَد به عالم با ظُهورَت
خورشید رُسوا می شود، وقتی بیایی
فَصلِ خَزانِ زِندگی پایان بِگیرد
هَر غُنچه ای وا می شود، وقتی بیایی
وَقتِ نَمازت از مُلازم هایَت آقا
هَر روز، عیسی می شود، وقتی بیایی
با ذوالفقاری که به دستِ خود بِگیری
حِیدر تَماشا می شود، وقتی بیایی
زَخمی که روی سینه ی مادَر نِشَسته
حَتماً مُداوا می شود، وقتی بیایی
گُنبَد بِسازی دَر بَقیع مِثلِ خُراسان
یَثرِب مُصَفّا می شود، وقتی بیایی
دَر کوفه وقتی روضه ی زِینب بِخوانی
هَر دیده دَریا می شود، وقتی بیایی
شبهای جُمعه روضه دَر صَحنِ اَبَاالفَضل
هَر هَفته بَرپا می شود، وقتی بیایی
#رضا_رسول_زاده