eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
2.2هزار دنبال‌کننده
2 عکس
0 ویدیو
56 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
🩸 روضه سلام الله علیها 🩸 🥀 یزید بن معاویه لعنةالله علیه فرمان داد تا خاندان پیامبر و سلاله نبوت و رسالت و دختران علی و زهرا علیهم‌السلام را در خرابه‌ای ساکن نمودند، که از گرما و سرما آنان را حفظ نمی‌کرد. 🥀 سقفی نداشت تا از خورشید بر سر آن ها سایه بیندازد. و خورشید در گرمای ظهر به آن ها می‌تابید تا جایی که صورت و آن‌ها از شدت حرارت پوسته پوسته شده بود. 🥀 اما فاطمه‌ی رُقیّه سلام‌الله علیها... 🥀 حضرت سلام‌الله علیها در مصیبت این از بقیه زنان خانواده بیشتر بی‌تابی می‌نمود و بیشتر می‌گریست. و مدتی که در شام حضور داشتند آرام نمی شد. 🥀 عقیله بنی هاشم حضرت زینب کبری سلام‌الله علیها به ایشان فرمودند: ای خواهرم! این بی‌تابی و گریه به خاطر چیست؟! همانا همه ما با رفتن این مصیبت زده شده‌ایم و تنها تو مصیبت ندیده ای! 🥀 سلام‌الله علیها عرضه داشت: ای خواهر! روزی هنگام عصر در کنار این در آستانه ایستاده بودم، هنگامی که کودکان شامی از مکاتب خود به سمت خانه و به سوی خانواده‌هایشان باز می‌گشتند. 🥀 بعضی از این کودکان ایستادند و کمی به ما نگاه کردند و سپس رفتند. این طفل به من گفت: ای عمه؛ این بچه‌ها به کجا می روند؟! به او گفتم: به سمت خانه‌ها و خانواده‌هایشان می‌روند. 🥀 گفت: ای عمه! برای ما مگر غیر از این منزل و پناهگاهی نیست؟! 🥀 و من ای خواهر؛ هر گاه این سخن را یاد می‌کنم، اشکهایم جاری می‌شود و دیگر آرام نمی‌گیرم... 📕 مقتل‌الحسین علیه‌السلام، بحرالعلوم صفحه ۲۹۶
غزل مرثیه نوشته... سنگین بی کفن (س) مقتل نوشته است تو را بی هوا زدند سنگی به بوسه گاه نبی ازجفا زدند آه از دقایقی که جوانان  برابر چشم ترت ،به لجه ی خون دست و پا زدند مقتل نوشته خواهرتو دیده روی تل درقتله گاه راس تورا ازقفا زدند مقتل نوشته عده ای ازپیرمردها از روی بغض بر بدنت با عصا زدند گیرم قرار بود سرت را جدا کنند پس نیزه را میان گلویت چرا زدند آن ده نفر که بر تن تو اسب تاختند آتش به قلب حضرت خیرالنساء زدند مقتل نوشته روبه روی چشم خواهرت هجده سربریده برآن نیزه ها زدند پربود قلبشان همه ازبغض مرتضی آنان که چوب برلب خون خدا زدند انگار آسمان سر زینب خراب شد تا دختر تو را به کنیزی صدا زدند ابوذر رییس میرزایی(بهار)
هوالشّاهد . . . تمام دشت روایت از آب می کردند به هر شراره دلی را کباب می کردند شبیه ماهی افتاده در کناره ی رود رقیّه های حرم آب آب می کردند به پیشواز حسین ابرهای خونباری قبای سرخ تن آفتاب می کردند عصا و سنگ و سه شعبه... خدا قبول کند! به هر طریق که می شد، ثواب می کردند سه ساعت است که گودال...لااقل ای کاش برای کشتن مولا شتاب می کردند! سر و هرآنچه که شد از تنش به غارت رفت چقدر روی تن او حساب می کردند! غروب روز دهم اسب ها امامی را برای گندم ری آسیاب می کردند تو را اگرچه سر صبر کشته اند، امّا به وقت غارت خیمه شتاب می کردند و هرکه گفته... دروغ است! من که می دانم مخدّرات به هر رو حجاب می کردند ولی بمیر مسلمان که مست ها با دست به آیه های نجابت عتاب می کردند شبی به خاک نشستند آسمانی ها که اقتدا به غم بوتراب می کردند . . .
. عاشورا موندی بلاتکلیف داغ تو پیرم کرد روز بیابون داغ شب بیابون سرد کسی نیست شبا چیزی بندازه روت هنوز خون تازه میاد از گلوت لباست رو بردن بره آبروت ....۲ بی آبرو شه.... لباس کهنه تو میخواد کجا بپوشه ....؟ هلهله میکرد پیرهنتو میبرد و بازم گله میکرد حیا نداره که لااقل عباتو رو تنت بزاره..... غریب مادر.....غریب مادرم حسین....غریب مادر.... با خون تو خاک گودال و گِل کردن کی فکرشو میکرد با اسب برگردن نیازی به نعلای تازه نبود نیازی به تشییع جنازه نبود میومد صدات اما واضح نبود.....۲ ادامه دادن به قاتل تو قول ِ عمامه دادن.... گلایه دارم نشد تنت رو زیره سایه بزارم...... غمه حسینم... بده صدات کنم جلو همه حسین.... غریب مادر...غریب مادرم حسین...غریب مادر https://eitaa.com/emame3vom/86944 👇
. ــــــــــــــــــــــــــــــــ • بند ۱: دارم می بینم، رمق نداری تنت چه نامرتبه میون گودال ده تا سوار و، نعلای تازه به زیر سم مرکبا شدی لگدمال یه جای سالم، برات نذاشتن خواهر برات بمیره پیرهن نداری انقده نیزه، خوردی که دیگه جایی برای بوسه های من نداری زنده بودی و، بی هوا زدن یکی با نیزه میزد یکی با عصا جلوی همه، سرت و برید اَلسَّلامُ عَلَی المَنحوُرِ فِی الوَریٰ [ای حسین من(۲) ای حسین(۲) ای حسین من...] • بند ۲: این چه بلایی، بود سرت اومد یه بی حیا با چکمه رو پیکرت اومد از روی مرکب، خوردی زمین و از بالا گودال صدای مادرت اومد سه ساعته که، گذشته اما هنوز به زیر دست و پای شمر اسیری بس که جراحت، داره تن تو کاشکی یه فرصت میدادن نفس بگیری یادته داداش، با چه زحمتی مادرم یه پیرهن دوخته بود برات حالا پیرهنت، دست قاتله اَلسَّلامُ عَلَی الاَجسٰادِ العٰاریٰات [ای حسین من(۲) ای حسین(۲) ای حسین من...] ــــــــــــــــــــــــــــــــ نذر عمه سادات سَلام اللّه عَلَیها شعروسبک: علیرضا عابدی .👇
. توی لهوف اومده افتادی به روی خاک توی لهوف اومده که شده تنه تو چاک از تشنگی اومده که شدی هلاک اومده که . شدی خیلی تو‌. نا خوش احوال اومده که. رفتی اروم. اروم. تو از حال اومده که . افتادی غرق خون تو گودال حسین. غریب. حسین حسین. حسین وای ...... توی لهوف اومده که روی سینت پرید توی لهوف اومده خنجر از غلاف کشید روی سینت با چکمه نا نجیب پرید شیب الخضیب . افتادی بی کفن رو خاکا شیب الخضیب. جلوی مادره تو زهرا شیب الخضیب. رد شدن از رو‌تو با نعل ها حسین. غریب. حسین حسین حسین وای ........ برادرم پیش چشمام برید نامرد سرت. رو برادرم عریان دیدم آخر من پیکرت رو با خودش برد ساربونم انگشترت رو عصر دهم سره تو تشنه لب بریدن عصر. دهم . مرکبا رو تنت دویدن عصر دهم. معجر ه زن ها رو کشیدن حسین. غربب حسین. حسین. حسین وای. ....... ۱۴۰۴✍ 👇
4_5998936343088994664.mp3
زمان: حجم: 749.8K
مجروحه حسینم قسمش ذکر نجات نوحه حسینم من بی چاره می‌شم اگه از تنش جدا شه روح حسینم نیزه دارا همه دورش جمعن ولی من نشد برم وداع کنم نمیشه براش مرهم ببرم نیزه‌ها رو از تنش جدا کنم آه چقد مظلومه ،آه چقد مظلومه قاتلش کدوم جراحت شده نامعلومه بند دوم نشنیدم دعاشو تشنگی برده دیگه جوهره‌ی صداشو قاتل حد نگه دار اینجا سینه‌ی امامه ، قرآنه پاشو حنجره‌‌اش رو توبریدی نامرد تونذاشتی بشنوم حرفاشو جونشو گرفتی و یک لشکر قطعه قطعه می‌برن اعضاشو آه حسینم تنهاس،آه حسینم تنهاس من بمیرم حسین من مقطع الاعضاس
غزل مرثیه نوشته... سنگین بی کفن (س) مقتل نوشته است تو را بی هوا زدند سنگی به بوسه گاه نبی ازجفا زدند آه از دقایقی که جوانان  برابر چشم ترت ،به لجّه ی خون دست و پا زدند مقتل نوشته خواهرتو دیده روی تل درقتله گاه راس تورا ازقفا زدند مقتل نوشته عده ای ازپیرمردها از روی بغض بر بدنت با عصا زدند گیرم قرار بود سرت را جدا کنند پس نیزه را میان گلویت چرا زدند آن ده نفر که بر تن تو اسب تاختند آتش به قلب حضرت خیرالنساء زدند مقتل نوشته روبه روی چشم خواهرت هجده سربریده برآن نیزه ها زدند پربود قلبشان همه ازبغض مرتضی آنان که چوب برلب خون خدا زدند انگار آسمان سر زینب خراب شد تا دختر تو را به کنیزی صدا زدند ابوذر رییس میرزایی(بهار)
🔥🖤😭 پیشکش به (ع) این آقا ................ مردم! چه کشید در این آقا از هرچه داشت خبر این آقا در ، هزار بار دستانش رفت بر و بر و این آقا می‌رفت و می‌آمد نفسش با سختی آری شده بود این آقا که به جان افتاد نسوخت آنقدر که داشت این آقا در به دل رفت کرد از وسط ، گذر این آقا شد و شنید از سر هرآنچه که باید از این آقا هم دل‌نگران خواهرش بود هم دل‌نگران یک این آقا چه به روزش آورد دید از همه بیشتر این آقا باید که میان باشی تا درک کنی چه رفت بر این آقا شد آب، میان چون شد قطره به قطره این آقا مثل عمویش جگرسوخته بود از بس که جگر داشت جگر این آقا با در بر داشت این آقا در ظاهرِ امر، شاخه‌‌ای بود اما بر شد این آقا امروز نبود روزیِ و در نبود اگر این آقا
الملهوف: سارَ القَومُ بِرَأسِ الحُسَينِ عليه السلام ونِسائِهِ وَالأَسرى مِن رِجالِهِ، فَلَمّا قَرُبوا مِن دِمَشقَ دَنَت اُمُّ كُلثومٍ مِنَ الشِّمرِ وكانَ مِن جُملَتِهِم فَقالَت: لي إلَيكَ حاجَةٌ. فَقالَ: وما حاجَتُكِ؟ قالَت: إذا دَخَلتَ بِنَا البَلَدَ فَاحمِلنا في دَربٍ قَليلِ النَّظّارَةِ، وتَقَدَّم إلَيهِم أن يُخرِجوا هذِهِ الرُّؤوسَ مِن بَينِ المَحامِلِ ويُنَحّونا عَنها، فَقَد خُزينا مِن كَثرَةِ النَّظَرِ إلَينا ونَحنُ في هذِهِ الحالِ. فَأَمَرَ في جَوابِ سُؤالِها أن تُجعَلَ الرُّؤوسُ عَلَى الرِّماحِ في أوساطِ المَحامِلِ بَغيا مِنهُ وكُفرا وسَلَكَ بِهِم بَينَ النَّظّارَةِ عَلى تِلكَ الصِّفَةِ، حَتّى أتى بِهِم إلى بابِ دِمَشقَ، فَوَقَفوا عَلى دَرَجِ بابِ المَسجِدِ الجامِعِ حَيثُ يُقامُ السَّبيُ. 📎الملهوف: سر حسين عليه السلام و نيز زنانش و مردان اسير خاندان را حركت دادند و چون به دمشق رسيدند، اُمّ كلثوم به شمر كه از افراد آن گروه بود نزديك شد و به او گفت: درخواستى از تو دارم. گفت: درخواستت چيست؟ گفت: هنگامى كه ما را به شهر در آوردى، ما را از دروازه اى ببر كه تماشاگر كمترى دارد و به آنها بگو كه اين سرها را از ميان ما بيرون ببرند و دور كنند كه از كثرتِ نگاه هايشان به ما، در اين حال، خوار شده ايم. شمر، از سرِ سركشى و ناسپاسى، در پاسخ درخواست او فرمان داد كه سرها را بر سر نيزه و در وسط كاروان، حركت دهند و به همان حال، آنها را از ميان تماشاگران عبور دادند تا آنها را به دروازه دمشق رساند و بر راه پلّه مسجد جامع، آن جا كه اسيران را نگاه مى دارند، ايستادند. 📖📖الملهوف: ص ۲۱۰، مثير الأحزان: ص ۹۷، بحار الأنوار: ج ۴۵ ص ۱۲۷.
✍در بحر المصائب از مفتاح البکاء منقول است که در حال ورود اهل بیت رسول محمود به شام محنت انجام، جناب زینب خاتون فضه خادمه را در طلب شمر بفرستاد، شمر بیامد و گفت : ای دختر علی! چه حاجت داری؟ فرمود : به پاس آن قرابت که تو را از طرف مادر با عباس است به آن کس که موکل بر پسر برادرم علی بن الحسین زین العابدین هست، امر کن او را مضروب ندارد. چه آن حضرت رنجور و علیل و تشنه بر فراز شتری نزار سوار است. ثم قل لحامل رأس اخى الحسين ان يخرجه من بين المحامل لان بنته سكينة كلما نظرت اليه تصرخ صراخاً تكاد ان تهلك و تموت من كثرة خزيها و شجوها لابيها. ثم مر بنا من مكان قليل النظارة وبعيد الشماتة‌ سپس به حامل سر برادرم حسین بگو که آن را از میان کجاوه‌ها بیرون بیاورد، زیرا دخترش سکینه هر بار که به آن نگاه می‌کند، چنان فریادی می‌کشد که گویی از شدت شرمساری و اندوه برای پدرش نزدیک است جان دهد و بمیرد. سپس ما را از مکانی عبور بده که مردم کمی در آن باشند و نگاه‌های شماتت‌بار از آن دور باشد. 📚 طِرازُ المُذَهَّب فی أَحْوالِ سَیِّدَتِنا زَیْنَبَ، عباسقلی سپهر (۱۲۶۸ - ۱۳۴۲ ه.ق)، تالیف ۱۳۱۴ ه.ق، انتشارات اسلامیه، جلد ۲، ص۳۶۴
سخن گفتن با رأس مطهر در دروازه شام ✍هنگامی‌که اهل‌بیت امام حسین -علیه‌السلام- را به سوی شام رهسپار کردند، به دستور یزید، آنان را سه شبانه‌روز در بیرون دروازه شام نگه داشتند تا مردم شهر دمشق برای ورود اسرا، شهر را چراغانی کنند. حارث شامی، که یکی از مأموران بود، می‌گوید: «شب اول که همه نگهبانان در خواب بودند، من بیدار بودم و وانمود کردم که خوابیده‌ام. دیدم دختری کوچک از اسیران کربلا برخاست، نگاهی به اطراف کرد و چون دید همه لشکر یزید بر اثر خستگی راه به خواب رفته‌اند، آهسته قدم برداشت. سر بریده امام حسین -علیه‌السلام- را بر شاخه درختی (و یا نیزه‌ای) آویخته بودند. آن دخترک چند بار با ترس و لرز به سوی سر آمد و بازگشت. سرانجام خود را به زیر درخت رسانید؛ به سر پدر نگاه می‌کرد و سخنانی می‌گفت و اشک می‌ریخت. ناگهان دیدم شاخه درخت (یا نیزه) خم شد و سر امام حسین -علیه‌السلام- پایین آمد و روبه‌روی آن دخترک قرار گرفت. آن دختر که رقیه -سلام‌الله‌علیها- نام داشت، گفت: «السَّلامُ عَلَيْكَ يا أَبَتاهُ، وامصيبتاهُ بعد فراقك، واغُربَتاهُ بَعدَ شَهَادَتِكَ» (سلام بر تو ای پدر! وای از مصیبت پس از فراق تو، وای از غربت پس از شهادتت!) ناگاه شنیدم سر امام حسین -علیه‌السلام- به آن کودک فرمود: «دخترم، سختی‌های اسارت و شکنجه‌های راه و مصیبت تو به پایان رسیده است. چند شب دیگر نزد ما خواهی آمد. در برابر رنج، صبر کن که پاداش و مقام شفاعت نصیبت خواهد شد.» 📚ریحانه کربلا، تحقیقی در تاریخ زندگی و بارگاه حضرت رقیه سلام الله علیها، مؤلف: عبدالحسین نیشابوری، انتشارات: طوبای محبت، صص۷۶-۷۷