غزل مرثیه
#مقتل نوشته...
#روضه سنگین
#ارباب بی کفن
#یازینب(س)
مقتل نوشته است تو را بی هوا زدند
سنگی به بوسه گاه نبی ازجفا زدند
آه از دقایقی که جوانان برابر
چشم ترت ،به لجه ی خون دست و پا زدند
مقتل نوشته خواهرتو دیده روی تل
درقتله گاه راس تورا ازقفا زدند
مقتل نوشته عده ای ازپیرمردها
از روی بغض بر بدنت با عصا زدند
گیرم قرار بود سرت را جدا کنند
پس نیزه را میان گلویت چرا زدند
آن ده نفر که بر تن تو اسب تاختند
آتش به قلب حضرت خیرالنساء زدند
مقتل نوشته روبه روی چشم خواهرت
هجده سربریده برآن نیزه ها زدند
پربود قلبشان همه ازبغض مرتضی
آنان که چوب برلب خون خدا زدند
انگار آسمان سر زینب خراب شد
تا دختر تو را به کنیزی صدا زدند
ابوذر رییس میرزایی(بهار)
هدایت شده از حسین ترکان
🩸 #حضرت_رقیه بنت الحسین سلامالله علیهما 🩸
🥀 چون اسراء را به سمت شام میبردیم، در نزدیکی شهر «عسقلان» هوا بسیار گرم شد؛ لشکر پیوسته به اسبان خود آب میدادند و بقیه آب را بر روی زمین میریختند و به اسراء نمیدادند.
🥀 دختر خردسال حسین علیهالسلام که فاطمه نام داشت خود را به سایه بوتهٔ خاری رسانید و در زیر همان سایه خوابش برد.
🥀 وَ تَرکُوها وَ ارْتَحَلوا عَنها، لشکر از آن وادی کوچ کرده و آن دختر را فراموش کردند.
🥀 در مسیر، ناگهان زینب کبری سلاماللّهعلیها دید که آن نازدانه از قافله جا مانده است.
🥀 فَبَکتْ و نادَت: لذا صدای گریه آن بانو بلند شد و فریاد برآورد: یٰا قَوم! بِاللّهِ عَلیکم إصبِروا هُنَیئةً، فَقَد افتَقَدَتْ إبنَةُ أخی و قُرّةُ عَینی
🥀 ای قوم! شما را به خدا قسم میدهم که کمی صبر کنید؛ دختر برادر و نور چشمم گم شده است.
🥀 همهمه در بین لشکر بالا گرفت؛ در آن اثنا ، ملعونی به نام «زجر بن قیس» صدایش را بلند کرد و گفت: من میروم و هر گونه باشد آن دخترک را میآورم.
🥀 راوی گوید: من همراه #زجر به عقب قافله به راه افتادیم؛ از همان دور، نگاهم به آن دخترک افتاد؛ از جای برخاسته بود و دست بر روی سرش گذاشته بود؛ گاهی به اطراف نگاه میکرد و گاه مینشست؛ گاه میدوید و بر روی زمین میافتاد و فریاد میکشید: یٰا عمّاه! یٰا عَمّتاه! یا أبتاه! یا أُختاه! یا أخاه...
🥀 گاه دیگر نمیتوانست راه برود و بر روی ریگهای گرم بیابان میغلطید و پاهایش را با دست میگرفت.
🥀 دیدم که تکهای از لباسش را پاره کرد و از شدت حرارت ریگها، به کف پای خود پیچید.
🥀 در همین حال بود که #زجر به او رسید و با #تازیانهاش بر تن آن دختر زد و بر سر او فریاد کشید: برخیز که اسبم هلاک شد تا تو را پیدا کردم!
🥀 بعد دیدم که بر صورت آن دختر سیلی زد و آن دختر ناله « وا أبتاه! وا علیاه!» سر میداد.
🥀 در آخر آن دخترک را بر عقب اسب خود انداخت و حرکت کرد.
🥀 چون به قافله رسید آن دختر را از همان بالای اسب ، در عقب قافله بر روی زمین انداخت.
📕 بحرالمصائب، چاپ طوبای محبت، جلد ۷ صفحه ۲۹۹
#مقتل #مقتل_شناسی #مقتل_الحسین #مقتل_معصومین #م #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🩸 روضه #حضرت_رقیه سلام الله علیها 🩸
🥀 یزید بن معاویه لعنةالله علیه فرمان داد تا خاندان پیامبر و سلاله نبوت و رسالت و دختران علی و زهرا علیهمالسلام را در خرابهای ساکن نمودند، که از گرما و سرما آنان را حفظ نمیکرد.
🥀 سقفی نداشت تا از #حرارت خورشید بر سر آن ها سایه بیندازد. و خورشید در گرمای ظهر به آن ها میتابید تا جایی که صورت و #پوست آنها از شدت حرارت #آفتاب پوسته پوسته شده بود.
🥀 اما فاطمهی رُقیّه سلامالله علیها...
🥀 حضرت #ام_کلثوم سلامالله علیها در مصیبت این #طفل از بقیه زنان خانواده بیشتر بیتابی مینمود و بیشتر میگریست.
و مدتی که در شام حضور داشتند آرام نمی شد.
🥀 عقیله بنی هاشم حضرت زینب کبری سلامالله علیها به ایشان فرمودند: ای خواهرم! این بیتابی و گریه به خاطر چیست؟! همانا همه ما با رفتن این #طفل مصیبت زده شدهایم و تنها تو مصیبت ندیده ای!
🥀 #حضرت #ام_کلثوم سلامالله علیها عرضه داشت: ای خواهر! روزی هنگام عصر در کنار این #طفل در آستانه #خرابه ایستاده بودم، هنگامی که کودکان شامی از مکاتب خود به سمت خانه و به سوی خانوادههایشان باز میگشتند.
🥀 بعضی از این کودکان ایستادند و کمی به ما نگاه کردند و سپس رفتند. این طفل به من گفت: ای عمه؛ این بچهها به کجا می روند؟!
به او گفتم: به سمت خانهها و خانوادههایشان میروند.
🥀 گفت: ای عمه! برای ما مگر غیر از این #خرابه منزل و پناهگاهی نیست؟!
🥀 و من ای خواهر؛ هر گاه این سخن را یاد میکنم، اشکهایم جاری میشود و دیگر آرام نمیگیرم...
📕 مقتلالحسین علیهالسلام، بحرالعلوم صفحه ۲۹۶
#مقتل #مقتل_شناسی #مقتل_الحسین #مقتل_معصومین #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
غزل مرثیه
#مقتل نوشته...
#روضه سنگین
#ارباب بی کفن
#یازینب(س)
مقتل نوشته است تو را بی هوا زدند
سنگی به بوسه گاه نبی ازجفا زدند
آه از دقایقی که جوانان برابر
چشم ترت ،به لجه ی خون دست و پا زدند
مقتل نوشته خواهرتو دیده روی تل
درقتله گاه راس تورا ازقفا زدند
مقتل نوشته عده ای ازپیرمردها
از روی بغض بر بدنت با عصا زدند
گیرم قرار بود سرت را جدا کنند
پس نیزه را میان گلویت چرا زدند
آن ده نفر که بر تن تو اسب تاختند
آتش به قلب حضرت خیرالنساء زدند
مقتل نوشته روبه روی چشم خواهرت
هجده سربریده برآن نیزه ها زدند
پربود قلبشان همه ازبغض مرتضی
آنان که چوب برلب خون خدا زدند
انگار آسمان سر زینب خراب شد
تا دختر تو را به کنیزی صدا زدند
ابوذر رییس میرزایی(بهار)
هوالشّاهد
.
#مقتل
.
.
تمام دشت روایت از آب می کردند
به هر شراره دلی را کباب می کردند
شبیه ماهی افتاده در کناره ی رود
رقیّه های حرم آب آب می کردند
به پیشواز حسین ابرهای خونباری
قبای سرخ تن آفتاب می کردند
عصا و سنگ و سه شعبه... خدا قبول کند!
به هر طریق که می شد، ثواب می کردند
سه ساعت است که گودال...لااقل ای کاش
برای کشتن مولا شتاب می کردند!
سر و هرآنچه که شد از تنش به غارت رفت
چقدر روی تن او حساب می کردند!
غروب روز دهم اسب ها امامی را
برای گندم ری آسیاب می کردند
تو را اگرچه سر صبر کشته اند، امّا
به وقت غارت خیمه شتاب می کردند
و هرکه گفته... دروغ است! من که می دانم
مخدّرات به هر رو حجاب می کردند
ولی بمیر مسلمان که مست ها با دست
به آیه های نجابت عتاب می کردند
شبی به خاک نشستند آسمانی ها
که اقتدا به غم بوتراب می کردند
.
#حسن_خسروی_وقار
.
.
.
#مقتل۱۴۰۲ #زیارت_ناحیه
#زمینه عاشورا
#بند_اول
موندی بلاتکلیف
داغ تو پیرم کرد
روز بیابون داغ
شب بیابون سرد
کسی نیست شبا چیزی بندازه روت
هنوز خون تازه میاد از گلوت
لباست رو بردن بره آبروت ....۲
بی آبرو شه....
لباس کهنه تو میخواد کجا بپوشه ....؟
هلهله میکرد
پیرهنتو میبرد و بازم گله میکرد
حیا نداره
که لااقل عباتو رو تنت بزاره.....
غریب مادر.....غریب مادرم حسین....غریب مادر....
#بند_دوم
با خون تو خاک
گودال و گِل کردن
کی فکرشو میکرد
با اسب برگردن
نیازی به نعلای تازه نبود
نیازی به تشییع جنازه نبود
میومد صدات اما واضح نبود.....۲
ادامه دادن
به قاتل تو قول ِ عمامه دادن....
گلایه دارم
نشد تنت رو زیره سایه بزارم......
غمه حسینم...
بده صدات کنم جلو همه حسین....
غریب مادر...غریب مادرم حسین...غریب مادر
#محمدصادق_باقی_زاده ✍
#امیرحسین_ثابتی✍
#امام_حسین
https://eitaa.com/emame3vom/86944
👇