تا ز خیمه سوی آن لشکر روان مه پاره شد عمه اش دل نگران و مادرش آواره شد تا که تیر آمد تکانی خورد بر دست پدر گوش تا گوش علی از تیر دشمن پاره شد یک قدم می رفت و بر می گشت سمت خیمه ها حرمله می گفت دیدی شاه هم بیچاره شد یکنفر می گفت این سر را به نیزه می زنم یکنفر در فکر غارت کردن گهواره شد ****