او که از غصه‌ی ایتام دو چشم تر داشت آخرین کیسه‌ی نان و رطبش را برداشت و به هر خانه که جا داشت یتیمی، در زد به مسلمان و مسیحی و یهودی سر زد لب ایتام پر از ذکر پدر جان شده بود باز هم مرکب بازی یتیمان شده بود سخنش بوی خداحافظی آخر داشت شوق دیدار رخ فاطمه را در سر داشت با دل غمزده لبخند به دنیا زد و رفت حیف شد... مثل نسیم سحری آمد و رفت بگذر از چشم تر و بغض گلوگیر علی بگذر از قصه‌ی نان و نمک و شیر علی گرچه ارکان هدی گشته دگرگون امشب * بگذر از غصه‌ی محراب پر از خون امشب بگذر از تیزی تیغ و غم شقّ القمرش بگذر از روضه‌ی آلوده به زهر و اثرش آه... این تیغ که از زهر سراسر تر بود دردش از درد لگد بر تنِ در کمتر بود گرچه یک عمر علی داغ به دل داشت،‌ ولی بگذر از داغ کتک خوردن ناموس علی روضه‌ی فاطمه خود عالم دیگر دارد مجلس ما به دل امشب غم دیگر دارد ناله اش خون به دل اهل جهان خواهد کرد اگر از کوفه بپرسید بیان خواهد کرد او یکی بود و برایش بدلی نیست که نیست ای یتیمان! پدری مثل علی نیست که نیست او که صد لشکر کفر از سخنش می‌لرزید آه... با آه یتیمی بدنش می‌لرزید آری از دید ِ علی بچه نوازش دارد زندگی وقف یتیمان شود ارزش دارد او که بوده غم ایتام جهان تاب و تبش زنده ماندند یتیمان همه از نان شبش کاش در شام یتیمان خودش را می‌دید نوه‌ی فاطمه و جان خودش را می‌دید در نبودش، عوض ِدادن ِ مرهم به یتیم شد عبادت زدن سیلی محکم به یتیم! دختری که وسط هلهله ها جا خورده سیلی سرخ، سپیدی رخش را برده کاش می‌دید علی، دسته گلش پرپر شد دختری در وسط معرکه بی‌یاور شد پدرش رفت... عمو رفت... برادر هم رفت تا که تنهاتر و تنهاتر و تنهاتر شد دست سنگین کسی آمد و بر صورت خورد گوشواره سبب گریه‌ی انگشتر شد صحبت از بردن و غارت شدنش نیست، ولی دل ما شعله ور از سوختن معجر شد