آه علي محراب و منبر را بهم ريخت بغض گلوي شاه قنبر را بهم ريخت قرآن تلاوت كرد آن قرآن ناطق قرآن تلاوت كرد،كوثر را بهم ريخت از آسمان،چشم خودش را بر نمي داشت با دانه هاي اشك دختر را بهم ريخت دامن كشان ميرفت از خانه به مسجد با رفتنش قلابه ي در را بهم ريخت وقتي اذان آخرش را گفت مولا حين اذان الله و اكبر را بهم ريخت آن ناله ي فزت و رب الكبه ي او هم عرش هم شخص پيمبر را بهم ريخت آن قدر بد زد ابن ملجم ضربه را كه فرق سر سردار خيبر را بهم ريخت زهرا و حيدر دلبر و دلداده بودند داغ غم دلدار دلبر را بهم ريخت يك روز نه،يكسال نه،سي سال دائم ياد در و ديوار حيدر را بهم ريخت...