الهی بمیرم ، چی اومد سرت؟ فقط یکی میگفت ، حسن مادرت میونِ شلوغی زمین خوردی و دیدم شرمُ تو چشمای حیدرت تو جگرم ریخته غمِ سیلی و داغِ کوچه ها موهایِ من سفید شده تو بچگی نپرس چرا الهی بمیرم میخوای پا بشی نمیتونی چون پات نداره رمق میخوای دست بزاری روی شونه هام ولی دیگه دستات نداره رمق وا اُمّا وا اُمّا وا اُمّا بند دوم چی میشه یکم استراحت کنی میترسم که زخمِ تو سر وا کنه کی میدونه دردً منو مادرم نتونست مسیرش رو پیدا کنه از وقتی که پایِ مغَیره وا شده به خونمون مادرِ من هرجا میره پشت سرشه رَدِّ خون دیگه جای سالم نمونده براش شد عجّل وفاتی تمومِ دعاش برا حیدر از بس که ضجه زده یه چند روزه مادر گرفته صداش وا اُمّا وا اُمّا وا اُمّا بند سوم بیا زینبِ من وصیت کنم گذاشتم کنار واسه حیدر کفن یه پیراهنِ کهنه واسه حسین یدونه کفن هم برای حسن پیرُهنِ محسنمو بده به اصغرِ رباب زینبِ من از این به بعد با فکرِ کربلا بخواب عزیزم یروز پیش چشمایِ تو حسینُ غریبونه سر میبُرن میبینن لباش پاره پاره شده جلوش هی میخندن هی اب میخورَن حسین وای حسین وای حسین وای