#شهیدانه🕊
#شهیدمصطفی_صدرزاده🌷
بچههای هفتهشتساله دراز میکشیدند. پشتی میگذاشتند زیر سرشان و برنامهکودک میدیدند. مصطفی هم برایشان بستنی میخرید.
بعد از آنکه دیویدیرم و تلویزیون خرید، این شده بود برنامهی بچههای کوچک بسیج؛ بسیجی که در محل هیئت حضرت ابوالفضل علیهالسلام راه انداخت. دستتنها همهکارهاش شده بود. بچههیئتیها را تشویق میکرد عضو بسیج شوند. به من هم میگفت: علی هر موقع تونستی، درِ پایگاهو باز بذار. درِ پایگاه نباید بسته باشه تا بچهها هروقت خواستن به پایگاه بیان.
خوب که بچهها تلویزیونشان را میدیدند و بستنیشان را میخوردند، نوبت میرسید به قرآن. کمکم آنها را به قرائت قرآن علاقهمند کرد. مینشست، ما دورش حلقه میزدیم و قرآن میخواندیم. زیارت عاشورا صبحهای جمعه برگزار میشد و بعد از صبحانه، دوباره بچهها مشغول بازی میشدند.
📚: سرباز روز نهم