┅🌟⊰༻💠༺⊱🌟┅
🌟
امان از بدبختی 🌟
با صدای طفل دوسال و نیمهاش از خواب پریده بود و حالا که در خواب به او دارو میداد، به خاطر خستگی، کلافه بود و تندی میکرد: «بخور دیگه! أه! کوفت کن!» 😡
دخترک مقاومت میکرد و نمیخواست فرو دهد. آخرش هم بالا آورد. صبر مهین تمام شد:
ای خدا! هرچه بدبختیه سر من ریخته! چقدر من بدبختم! خستهام. خوابم مییاد! 😩 اینام که نصفهشبی خواب نمیذارن برام! بدبختی هم حدی داره! 😫
همسرش از خواب بیدار شد:«چی شده خانوم؟»
_هیچی! شما بخواب. همهی بدبختیها مال ما زنای بیچاره است! 😒
_خانومی این ثوابی که شما میبری مگه با کل کارای ما قابل مقایسه است؟ خانوم همسایه رو یادت بیار که آرزو داره یه شب به خاطر بچه بدخواب بشه! حسرت همین شبای تو رو داره! 😔
زن به فکر فرو رفت. زن همسایه، همه جور دوا دکتری کرده بود و حالا دیگر هیچ امیدی به داشتن کودکی از وجود خودش، نداشت. همیشه با حسرت، بر سر کودکان او بوسه میزد. 😔
در همین فکرها بود که صدای اذان صبح بلند شد.
کورمال کورمال، وضو گرفت و خودش را به سجاده رساند.
زیر لب زمزمه کرد:
خستگیهایت را به خدا هدیه کن. بهشت بابت همین زحمتهایت زیر پای توست.
😊🌷
┅🌟⊰༻💠༺⊱🌟┅
#داستانک
#خانواده
#سبک_زندگی
#مادرانه
#گروه_فرهنگی_تبار
✍
#زهرا_نجاتی
🔗
#منگنهچی
╔═.💠🌟༺.══╗
@mangenechi
╚══.💠🌟༺.═╝