✍پلی استیشن 🌸بچه ها رو به روی تلویزیون، میخ کوب شده بودند وصدای جیغ وداد مهدی که پایش را محکم به زمین می کوبید‌ وگریه می کرد، توی گوششان می پیچید اما از شدت جذابیت جعبه‌ی جادویی، کسی از جایش تکان نمی‌خورد. جلوی تلویزیون بزرگ خانه‌، بچه ها جمع شده بودند و به نوبت بازی می‌کردند‌. پسر عمویش،بازی حرکتی داشت. از سری بازیهایی که بچه ها عاشقش می‌شوند و همه جا نقل محافل می‌شود‌. 🌺مهتاب روسری صورتی اش را کمی بالاتر داد تا خستگی و کلافگی اش کمتر به چشم بیاید. مانده بود با این غرهای محمد چه کند . ☘فکری به سرش زد، تصمیم گرفت کمی جدی تر برخورد کند‌. دست پسرش را گرفت و گوشه‌ی اتاق بردوگفت:«مادر جان. خب تا وقتی اینجا هستیم، می‌توانی با اسباب بازی حسن، بازی کنی، بعد درخانه‌صحبت می‌کنیم.» 🌸 مهدی اشکهایش را پاک کرد وگفت:«باشه مامان به‌شرطی که برام بخری باشه.قبوله؟» 🌺_فعلا بدون بهانه گیری برو با پسر عموت بازی کن، تابعد صحبت کنیم. ☘_نه مامان بگو می‌خری. باید بخری. 🌸مهتاب،نمی‌توانست دروغ بگوید. از طرفی هزینه‌ی زیادی داشت .از طرفی پسرش را باید ساکت می‌کرد و ازطرف دیگر بدون حضور همسرش، نباید برای این موضوع تصمیم می‌گرفت. کمی اخمهایش را درهم کرد وگفت:« ببین آقا محمد! الان یا بدون جر وبحث وگریه بازی می‌کنی وبعد در خانه، با بابا صحبت می‌کنیم. یا همین الان از خونه‌ی عمو میریم. کدوم راه رو انتخاب می‌کنی؟» 🌺محمدکمی خودش را جمع و جور کرد دستی به سر و رو و لباسهایش کشید، اشکش را پاک کرد ودرحالی که خودش هم دیگر حال نق زدن نداشت، به سمت بچه‌ها رفت. دوباره با هیجان رویش را برگرداند و گفت :«باشه مامان. من دیگه غر نمیزنم اما قول دادی به بابا بگی‌ها!» ☘شب وقتی سفره‌ی شام جمع شد، مهتاب از محسن خواست راجع به خرید پلی استیشن صحبت کنند. 🌸محسن آدم فقیری نبود، اما می‌دانست که بازیهای این‌چنینی، اگر درست مدیریت نشود، اسباب اعتیاد کودک به بازی را فراهم می‌کند. این را دربرادرزاده هایش دیده بود. از طرفی هم، تازه قسط هایش تمام شده بود و نمی‌خواست چنین هزینه ای را برای صرفا گریه‌ی بی موقع فرزندش بپردازد. 🌺_خیلی خوب بابا. اول اینکه اگر تصمیم بر این شد که این وسیله رو بخریم،باید قول بدی هم به همه‌ی بچه هایی که به خانه مان می‌آیند هم به خواهر وبرادرت، بدهی. ☘دوم هم اینکه به هیچ کس نمی‌گی تا وقتی خودشان درخانه ببینن. پس نه پز دادن داریم نه جمع کردن بچه های همسایه ودوستان، قبول؟ 🌺_آخه پس دیگه چه فایده ای داره بابا. 🌸_خب شما می‌خوای بازی کنی، برات وسیلشو فراهم می‌کنیم. اما باید تا آخرماه،پسر خوبی باشی هم با خواهر وبرادرت دعوا نکنی وهم مادرت از تو راضی باشه. ☘در ضمن وفقط یک ساعت می‌توانی بازی کنی وبحاش کمتر تلویزیون ببینی. 🌺حالا اگر موافقی، قرار داد را امضا کنیم و بریم تو کارش؟! 🌸محمد نگاهی به پدر ومادر کرد. واز آنها خواست تا مدتی فکر کند. وسایل شام را جمع کرد و به اتاقشان رفت تا به خرید بازی با این شرایط فکر کند. 🆔 @tanha_rahe_narafte