✨تا حالا مجلس مختلط رفتی؟ 🍃علی چهار، پنج ساله بود. رفته بودیم تولد یکی از اقوام . 🍃زن و مرد قاطی بودند. خیلی عصبانی شد. اخم‌هایش را کرده بود توی هم و یک گوشه نشسته بود. به خانه که برگشتیم، رفت توی اتاق و در را پشت سرش محکم کوبید. گفت” من دیگر مهمانی نمی‌آیم.” 🍃به همه نشان داده بود از این چیزها خوشش نمی‌آید. اسمش را گذاشته بودند امام فامیل. 📚 یادگاران، جلد ۳۰، کتاب علی محمود وند، نویسنده: افروز مهدیان،خاطره شماره ۲ 🆔 @tanha_rahe_narafte