✍️شکر 🌾غذا را آماده کردم ، منتظر برگشتن مهدی بودم . ساعت ۱۳ بود که به خانه آمد. رفتم جلو در و سلام دادم. کفشهایش را از پایش در آورد لبخندی زد: «سلام مامان چه بوی میاد حسابی گرسنمه.» ☘️_بیا مامان جان، ماکارانی درست کردم. 🌸مهدی با گفتن الان میام به سمت اتاقش رفت. میز را آماده کردم. چند لحظه بعد وارد آشپزخانه شد درحالی که دستهای خیسش نشان از شستن آنها می‌داد، دیس را جلویش گرفتم. 💠بعد از پایان غذا الهی شکری گفتیم، باهم مشغول شستن ظرفها شدیم رو به مهدی کردم گفتم: « مامان جان ، برو استراحت کن قربونت برم خودم انجام میدم.» مهدی باشه ای گفت و رفت. 🍃چایی ریختم و به سمت پذیرایی رفتم. مهدی روی مبل نشسته بود و تلویزیون نگاه می‌کرد. 🌺مبل کناریش نشسنم . استکان چایی‌ام را برداشتم و پرسیدم: « مدرسه چه طور بود ؟» ☘️_خوب بود امروز امتحانم خوب دادم. 🌸چایی برداشت و گفت: « دست‌درد نکنه مامان. » 🍃_نوش جونت پسرم .خوبه میدونستم امتحان تو خوب میدی. 🍂_ ولی مامان ریاضی رو خراب کردم یعنی کلا گند زدم. 🎋خندیدم به لفظی که استفاده کرد: «مهدی جان مامان اشکالی نداره ، حالا چرا از کلمه گند استفاده کردی؛ حتما خیلی داغون کردی آره ؟» 🌸_آره مامان ، معلممون گفت ازت توقع نداشتم. ✨چایی‌اش را مزه‌مزه کرد، گفت: « راستی مامان چرا ما بعد از غذا میگیم الهی شکر.» 💫_تو چرا بعد از غذا از من تشکر میکنی؟ 🍃_خوب معلومه چون شما زحمت کشیدی غذا درست کردی. 💠_خوب عزیز من خدا بهمون نعمت داده تا بتونیم درست ازشون استفاده کنیم. بدن سالم و دستهام سالم خدا بهم داده تا براتون غذا درست کنم پس باید سپاس گذارش باشیم. 🆔 @tanha_rahe_narafte