بهای عشق قسمت چهارم 🏨فهیمه وارد اورژانس شد. از اطلاعات، شماره تخت آسیه را گرفت. به طرف تخت او رفت. پشت صندلی محمد ایستاد و گفت: «سلام خان داداش، سلام زن داداش، بلا دور باشه الهی. چی شده؟» محمد از روی صندلی بلند شد. تعارف کرد. فهیمه چادرش را جمع کرد و نشست. محمد نگاهی به ساعت مچی‌اش انداخت، تا زمان حرکت دو ساعت وقت داشت. روبروی فهیمه ایستاد: «آبجی جونم تو این مدت که نیستم هوای خانممو داشته باش. یه وقت هوس نکنی خواهرشوهر بازی در بیاریا؟!» 🕌فهیمه ریسه رفت: «ای بابا خان داداش! این چه حرفیه؟ ما همیشه با هم خواهر بودیم و هستیم. نائب الزیاره ما باش.» او را در آغوش گرفت. دیده بوسی کردند. محمد کنار گوش فهیمه گفت: «دیگه سفارش نمی‌کنم. جون شما و جون آسیه.» محمد کنار تخت ایستاد. پرده دور آن را کشید. پیشانی و گونه‌های آسیه را بوسید، کنار گوش او آهسته گفت: «مواظب دخترا باش. ببینم بیدارن؟» آسیه در حالی که به پهنای صورت اشک می‌ریخت. با بغض گفت: «بله» محمد گفت: «پس به شیوه همیشگی با دخترام خداحافظی بکنم.» با راهنمایی آسیه دستش را روی پیراهن صورتی بیمارستان جایی قرار داد که یکی از دخترها آنجا بود. صورتش را نزدیک برد: «زهرا خانم، بابا جان، اگه شما زهرای منی یه دست بده بابا.» آسیه، ضربه کف دست کوچکی را از داخل حس کرد. پوست زیر دست محمد قدری تکان خورد و بالا پرید. 🧔🏻محمد دستش را کمی جا به جا کرد و گذاشت در قسمت دیگری که آسیه نشان داد: «فاطمه خانم، بابا جان، اگه شما فاطمه‌ی منی یه شوت بزن کف دست بابا.» حرکت پای فاطمه با شدت بود. محمد و آسیه هر دو حسش کردند و خندیدند. محمد گفت: «ماشاءالله دختر بابا عجب زوری داره. نکنه می‌خواد بزرگ که شد فوتبالیست بشه؟!» آسیه به شکمش خیره شد: «نه بابا، دختر من از فوتبال خوشش نمیاد.» محمد با آسیه و فهیمه دست داد، خداحافظی کرد و رفت. آسیه از پشت سر محو قد رعنا، پیراهن سفید، شلوار خاکی و کفش قهوه‌ای او شد. با خود گفت: «کاش می‌تونستم همرات بیام. کاش...» 🎒محمد به خانه برگشت. ساکش را برداشت. از قبل با نظارت آسیه آن را با وسایل شخصی و مقداری تنقلات پر کرده و بسته بود. نگاهی به دور تا دور خانه کوچکشان انداخت. گلدان‌های پشت پنجره را آب داد. از مابین سررسید روی اپن، تکه کاغذی برداشت. رویش چیزی نوشت. قرآن را باز کرد. چند آیه خواند. کاغذ را روی آخرین صفحه گذاشت. قرآن را بوسید. سر جایش قرار داد. آهی کشید و از در خارج شد. ادامه دارد... 🆔 @masare_ir