🍃♦️🍃♦️🍃♦️🍃
♦️
🍃
♦️
🍃 🎀﷽🎀
♦️
🍃
کتاب_سلام_بر_ابراهیم_یک🌹🍃
#زندگی_نامه_و_خاطرات_شهید_ابراهیم_هادی🌷🕊
💥قسمت: سوم✨✨
💥اوایل دوران دبیرستان بود که ابراهیم با ورزش باستانی آشنا شد او شب ها به زور خانه حاج حسن می رفت. حاج حسن توکل معروف به حاج حسن نجار عارفی وارسته بود. او زورخانه ای نزدیک دبیرستان ابوریحان داشت ابراهیم هم یکی از ورزشکاران این محیط ورزشی و معنوی شد. حاج حسن ورزش را با یک چند آیه قرآن شروع می کرد سپس حدیثی می گفت و ترجمه می کرد بیشتر شب ها ابراهیم را می فرستاد وسط گود او هم در یک دو ورزش، معمولا یک سوره قرآن دعای توسل و یا اشعاری در مورد اهل بیت می خواند و به این ترتیب به مرشد هم کمک می کرد.
💥از جمله کارهای مهم در این مجموعه این بود که هر زمان ورزش بچه ها به اذان مغرب می رسید بچه ها ورزش را قطع می کردند و داخل همان گود زور خانه پشت سر حاج حسن نماز جماعت می خواندند به این ترتیب حاج حسن در آن اوضاع قبل از انقلاب ، درس ایمان و اخلاق را در کنار ورزش به جوان ها می آموخت.
💥فراموش نمی کنم یکبار بچه ها پس از ورزش در حال پوشیدن لباس و مشغول خداحافظی بودند یکباره مردی سراسیمه وارد شد بچه خردسالی را نیز در بغل داشت با رنگی پریده و با صدائی لرزان گفت: حاج حسن کمکم کن بچه ام مریضه دکترا جوابش کردند داره از دستم می ره نفس شما حقه تو رو خدا دعا کنید تو رو خدا ... بعد شروع به گریه کرد ابراهیم بلند شد و گفت لباساتون رو عوض کنید بیایید توی گود. خودش هم آمد وسط گود آن شب ابراهیم در یک دور ورزش، دعای توسل را با بچه ها زمزمه کرد آن مرد هم با بچه اش در گوشه ای نشسته بود و گریه می کرد دو هفته بعد حاج حسن بعد از ورزش گفت: بچه ها روز جمعه ناهار دعوت شدید با تعجب پرسیدم: کجا گفت بنده خدائی که با بچه مریض آمده بود همان آقا دعوت کرده، بعد ادامه داد الحمدﷲ مشکل بچه اش برطرف شده دکتر هم گفته بچه ات خوب شده برای همین ناهار دعوت کرده برگشتم و ابراهیم را نگاه کردم مثل کسی که چیزی نشنیده آماده رفتن می شد اما من شک نداشتم دعای توسلی که ابراهیم با آن شور و حال عجیب خواند کار خودش را کرده است.
#راوی_جمعی_از_دوستان_شهید
#ادامه_دارد.......
🍃
♦️
🍃
♦️
🍃
♦️
🍃
♦️🍃♦️🍃♦️🍃