#با_معصومه_علیهاالسلام
#شیخ_عبدالکریم_حائری
#ماه_ذیقعده
#1ذیقعده
#شهریه
🔷🔶
#حل_مشکل_شهریه_طلاب
👈🏼👈🏼 مرحوم آیتالله العظمی
#سید_صدرالدین_صدر -قدّسسرّه- نقل میکند:
بعد از مرحوم آیتالله العظمی
#حایری -قدّسسرّه-، مدتی من زمام امور حوزه را بهدست گرفتم و شهریه طلبهها را عهده دار بودم. (گویا فرمودند: ماهی سه تومان بههر طلبه شهریه میدادیم).
➖ تا این که یک ماه وجهی نرسید، مجبور شدیم قرض کنیم و شهریه را بدهیم، ماه دوم نیز پولی نرسید، باز هم قرض کردیم و شهریه را دادیم، ولی ماه سوم دیگر جرأت نکردیم قرض کنیم.
جمعی از طلبهها، برای گرفتن شهریه بهخانه آمدند.
من هم اظهار کردم که در بساط نیست، مبلغ زیادی هم مقروض شدهام.
➖ یک مرتبه صدای گریه طلاب بلند شد، گفتند: “پس چه کنیم؟ نه در مدرسه تأمین امنیّت داریم (با توجّه به فشار و خفقان دوران رضاخان) و نه میتوانیم به وطن برگردیم، اگر اینجا هم خرجی نداشته باشیم، دقیقاً توهینهایی که میکنند صادق میشود”.
➖ خلاصه طوری صحبت کردند که من هم گریان شدم.
گفتم:
«آقایان! تشریف ببرید. انشاءالله تا فردا برای شهریه کاری خواهم کرد».
آنها رفتند و من تا شب هرچه فکر کردم، فکرم به جایی نرسید. تمام شب را هم فکر کردم و خوابم نبرد، بالأخره سحر برخاستم تجدید وضو کردم و به حرم مطهر حضرت معصومه علیهاالسلام مشرّف شدم. حرم بسیار خلوت بود و کسی آمد و شد نداشت. بعد از ادای نماز صبح و مقداری تعقیب، با حالت ناراحتی شدیدی که همه اش منظره روز گذشته را در نظرم جلوهگر میکرد، پای ضریح مطهر آمدم و با حالت عصبانیّت و ناراحتی بهحضرت معصومه علیهاالسلام عرض کردم:
«عمهجان! این رسم نیست که عدّهای از طلاب غریب در همسایگی شما و در کنار گوش شما از گرسنگی جان بسپارند.
اگر میتوانید اداره کنید بسم الله! و اگر توانش را ندارید به برادر بزرگوارتان حضرت علیبنموسی الرّضا علیهالسلام و یا به جدّ بزرگوارتان حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام حواله فرمایید».
(یعنی بساط حوزه را از قم برچینید و طلاب را به مشهد مقدّس و یا نجف اشرف اعزام نمایید).
➖ این را گفتم و با حالت قهر و عصبانیّت از حرم بیرون آمدم و وارد همین اتاق شدم (اتاقی است در بیت مرحوم آیتالله صدر، بین بیرونی و اندرونی) و نشستم.
مرتباً منظره روز گذشته جلو چشمم میآمد و حالم منقلب می شد. برخاستم قرآن کریم را برداشتم که قرآن بخوانم بلکه مقداری از ناراحتیم کاسته شود، از شدّت پریشانی نتوانستم بخوانم.
➖ ناگهان دیدم درب اتاق را میزنند، گفتم:
“بفرمایید”. در باز شد، کربلایی محمد (پیر مرد پیشخدمت) وارد شد و گفت: “آقا! یک نفر با کلاه شاپو و چمدانی در دست می گوید:
«همین الآن می خواهم خدمت آقا برسم و وقت ندارم که بعداً بیایم. من ترسیدم و گفتم: “نمی دانم آقا از حرم آمده یا نه، حالا چه میفرمایید؟»
گفتم: “بگو بیاید، اگرچه راحتم کند.”
➖
#کربلایی_محمد برگشت، طولی نکشید که مردی موقّر و متشخّص، با کلاه شاپو بر سر و چمدانی در دست وارد شد. چمدان را گوشه اتاق گذاشت، شاپو را از سر برداشت و سلام کرد. جواب دادم. جلو آمد و دستم را بوسید. سپس عذرخواهی کرد و گفت:
“ببخشید چون وقت نداشتم، بد موقع خدمت شما شرفیاب شدم. همین الآن که ماشین ما بالای گردنه سلام رسید و نگاهم به گنبد حضرت معصومه علیها السلام افتاد، ناگهان به فکرم رسید که من با آتش و باد مسافرت میکنم و هر ساعت برایم احتمال خطر هست. با خود گفتم: اگر پیش آمدی شود و بمیرم و مالم تلف شود و دَین خدا و سهم امام علیهالسلام در گردنم بماند چه خواهم کرد؟”
(ظاهراً همان وقتی که مرحوم آیتالله صدر بهحضرت معصومه علیهاالسلام عرض حاجت می کرده، این فکر بهذهن آن مرد مؤمن رسیده بود).
➖ وی افزود:
"لذا وقتی که بهقم رسیدیم از راننده خواستم که مقداری در قم صبر کند تا مسافرین بهزیارت بروند و من هم خدمت شما برسم".
➖ فرمود:
اموالش را حساب کرد و مبلغ زیادی بدهکار شد. درِ چمدانش را باز کرد و به اندازهای وجه پرداخت که علاوه بر ادای قرضها و پرداخت شهریه آن ماه، تا یک سال شهریّه را از آن پول پرداخت نمودم. آنگاه بهحرم مشرّف شدم و از حضرت معصومه علیهاالسلام تشکر کردم.
🔆 کانال
#مطالبنابدرمنبر
#با_افتخار_عبدالحسینم
🆔
@matalebe_nab_dar_menbar