یاهو
باید که شکوه را ببینیم
تا وسعت روح را ببینیم
با نیّت دیدن تو باید
از پنجره کوه را ببینیم
باید همه شهر را بگردیم
در آینه، در صدا بگردیم
در آرزویت تو پرنده باشیم
دور سر ابرها بگردیم
تو غنچه شدی و من شکفتم
تو رود شدی و شعر گفتم
از کوچهی جلوه ی تو هر صبح
شبنمشبنم ستاره رُفتم
باریدی و سخت گریه کردم
بر خندهی بخت گریه کردم
چشمان تو را شبیه باران
بر باغ و درخت گریه کردم
بیتابی سار را گرفتم
از باد قرار را گرفتم
قلبم به تپیدن تو جوشید
تا نبض بهار را گرفتم
یک پنجره باز شد: تو بودی
گل، قبلهی راز شد: تو بودی
یک شاخه در امتداد خورشید؛
مشغول نماز شد: تو بودی
ای هلهلهی مکرر من!
ای ابر ستارهآور من!
ای رقص نسیم، شور نامت
ای معنی عشق و باور من
با نور بیا برای من باش
سرمستی خندههای من باش
برگرد و میان اینهمه «نیست»
اینجا تو فقط خدای من باش
تو سرخی لالهی غروبی
ای لهجهی جلوهات جنوبی
نام تو مگر طلوع کرده است؟
به به، بهبه، چه روز خوبی!
ای کاش تب سحر تو باشی
یا مقصد این سفر تو باشی
تنهایی ما چه با شکوه است
در خلوت ما اگر توباشی
#محمد_مرادی
#به_رنگ_درنگ
#بهار
#شهرستان_ادب
https://eitaa.com/mmparvizan