🥀بسم رب الحسین🥀 ⬅️ تشویق عابس از شوذب در روز عاشورا شوذب (آزاد شده عابس) را که همراه خود به کربلا آورده بود مخاطب قرار داده، می‌گوید: ای شوذب! امروز چه در خاطر داری؟ شوذب گفت: می‌خواهی چه در خاطر داشته باشم؟ قصد کرده‌ام با تو در رکاب پسر پیامبرخدا (ص) مبارزه کنم تا کشته شوم. عابس گفت:گمان من هم به تو همین بود. اينك به نزد ابى‌عبدالله (عليه السلام) برو تا تو را به حساب آورد و من نيز در ثواب شهادت تو شريك باشم، و اگر هر كس ديگرى از عزيزانم نزدم بود، دوست داشتم كه قبل از من به شهادت برسد تا در اجر شهادتشان شريک باشم، امروز روز تحصيل ثواب است و بعد از اين عملى نخواهيم داشت. شوذب خدمت حضرت شتافت و پس از رخصت میدان رفتن، سلام وداع گفته، روانه میدان شد و جنگید تا به فیض شهادت نائل آمد. ⬅️ آخرین دیدار و آخرین سخن با معشوق پس از شهادت شوذب، عابس‌بن‌ابی‌شبیب نزد امام شتافته، نخست سلام کرد و سپس عرضه داشت: یا اباعبدالله! هیچ آفریده‌ای چه نزدیک و دور، چه خویش و بیگانه در روی زمین در نزد من عزیزتر و محبوبتر از تو نیست و اگر قدرت داشتم این ظلم و ستم و کشتن را از تو دفع کنم... در آن سستی نمی‌کردم و آن را به پایان می‌رسانیدم. آنگاه آن حضرت را سلام داد و گفت: گواه باش که من بردین تو و دین پدرت هستم. سپس راهی میدان شد. ⬅️ عابس در میدان نبرد هنگامی که عابس‌بن‌ابی‌شبیب پا به میدان نبرد گذارد در حالی که ضربتی بر پیشانی او رسیده بود، ربیع‌بن‌تمیم که مردی از لشکر عمربن‌سعد بود. تا نگاهش به عابس افتاد، بی‌درنگ او را شناخت و چون سابقه دلاوری‌های او را از جنگ صفین در ذهن داشت بی‌اختیار فریاد زد: این شیر شیران است، این عابس‌بن‌ابی‌شبیب است. هیچ کس به جنگ او نرود و گرنه از جنگ او به سلامت نرهد. علامه مجلسی اضافه می‌کند: عابس فریاد می کشید:« آیا مردی نیست که به جنگ من بیاید؟» لشکرابن‌سعد همچنان از نزدیک شدن به او خودداری می‌کرد، این کار بر ابن‌سعد ناگوار آمد. بدین جهت، فریاد کشید: او را سنگ‌باران کنید. سپاه به دستور او از هرسو عابس را سنگ‌باران کردند. عابس که چنین دید زره از تن دور کرد و کلاه خود را ازسر بیفکند. شمشیر به دست، مردانه وارد کارزار شد. ربیع گوید: چون چنین دیدم، به عابس گفتم: آیا پرهیز نمی‌کنی و وحشتی نداری که در گرماگرم جنگ سربرهنه‌ای؟! عابس در پاسخ گفت: آنچه از سوی دوست به دوست برسد، آسان است. ربیع می‌گوید: به خدا قسم می‌دیدم که عابس به هر طرف که حمله می‌کرد، زیاده از دویست تن از پیش او می‌گریختند و بر روی یکدیگر می‌ریختند مانند گوسفندانی که از گرگ فرار می‌کنند و او مانند شیر ژیان میزند و می‌کشد و از چپ و راست می‌اندازد. او همچنان می‌غرید و می‌رزمید تا آن که لشکر از هرسو او را به محاصره خود در آورده و از کثرت جراحت سنگ و زخم شمشیر و سنان وی را از پای در آوردند و به شهادت رساندند. ⬅️ نزاع برای بریدن سر عابس پس از شهادت عابس، دشمن به طرف پیکر پاکش شتافته تا سر مقدسش را از بدن جدا کند; اما سخت به نزاع افتادند، زیرا هر یک می‌خواست خودش این کار را انجام دهد. عمربن سعد که این اختلاف را مشاهده کرد، برای قطع نزاع، خود آمد و سرعابس را از تن جداکرد. به نقل ربیع، چون سر او را بریدند، جماعتی از دلاوران هریک می خواست کشته شدن عابس را به خود نسبت دهد. عمربن سعد گفت: بی جهت نزاع نکنید؛ زیرا هیچ یک به تنهایی او را نکشته، همگی درکشتن او دست داشتید. ⬅️ پرتاب کردن سرعابس به سوی امام حسین(ع) گرچه روشن نیست عمر بن سعد از پرتاب کردن برخی سرهای شهدا به سوی امام حسین (ع) چه هدفی را دنبال می‌کرد، اما این روشن است که وی سر مقدس سه تن از شهدا را به طرف امام حسین علیه‌السلام پرتاب کرد: 1- عبدالله‌بن‌عمیر کلبی 2- عمروبن جناده 3- عابس‌بن‌ابی‌شبیب شاکری. ⬅️ پایان زندگی عابس این بود خلاصه‌ای از زندگی و راه و روش این مرد باوفا، بااخلاص و این مرد بی‌نظیر و استثنایی. آری، سلام برتو ای عابس، ای که سراسر زندگی‌ات برای ما درس اخلاق بود و راه و رسم زندگی. به آیندگان تفهیم کردی که عبادت و شب زنده‌داری بدون ولایت اهل‌بیت (علیهم‌السلام) هیچ معنی و مفهومی ندارد و زندگی راهبانه‌ای که در عبادت و گوشه‌نشینی و کناره‌گیری از مردم بدون درک مسائل سیاسی زمان و شناخت ولی امر دوران خلاصه شود، جز زیان و از دست دادن ایمان چیز دیگری در برنخواهد داشت. ┄┄┄┅•🏴✻🏴••┅┄┄┄ موسسه نورالیقین مرکز تخصصی تفسیر و علوم قرآنی @moassese_nooralyaghin