بخش ابتدایی روایت «ای کاش مامان این یادداشت را نخواند» نوشتهٔ بار اولی که شعرم در روزنامه‌ای استانی منتشر شد، روزنامه را گرفت دستش و لبخند پهنی نشست روی صورتش. روزنامه تا مدت‌ها روی اُپن آشپزخانه بود. هر بار هم یادداشتی از من توی صفحه‌ای منتشر می‌شود آن را می‌خواند و در مورد جزئیاتش نظر می‌دهد. با وجود این گاهی او را نمی‌بینم. بعد از تولد دخترم روزهای سختی را تجربه‌ کردم و او تمام‌قد کنارم بود. آن روزها که درگیر تناقضات تجربه‌ای جدید بودم متوجه حضور همیشگی مامان شدم. فهمیدم نوعِ بودنش باعث شده درکی از نبودنش نداشته باشم و حتی گاهی ناخواسته ندیدمش. فکر کردن به مامان و نقشی که در زندگی‌ام دارد با خواندن کتاب آن‌قدر سرد که برف ببارد جدی‌تر شد؛ کتاب کوچک کم‌حجمی که هدیۀ دوستم بود. کتاب روایت سفر مادر و دختری به ژاپن است که از زبان دختر روایت می‌شود. آن‌قدر سرد که برف ببارد دومین کتاب جسیکا اَو، نویسندۀ استرالیایی چینی‌‌تبار است. عنوان کتاب از فضای سرد و رؤیایی آن حکایت دارد. 📷عکس از: مدام؛ یک‌ ماجرای دنباله‌دار | @modaam_magazine