بسم الله الرحمن الرحیم
🔵🔴⚫️آنچه گذشت⚫️🔴🔺
✔️محمد به علی دستور داد که لیست اسامی افرادی که در مهمونی باغ یاس بودند براش تهیه کنه و تاکید کرد که اصلا اون مهمونی ربطی به نهاد امنیتی نداشته و از طرف یک جای دیگه بوده و از همه جا دعوت بودند.
✔️علی هم به محمد گفت که حامد مشکلی نداشته و آماری که ازش گرفتند چیزی نشون نداده. فقط محمد هنوز علت ملاقات حامد با زیتون را نمیدونه و براش همچنان جای سواله!
✔️هیثم و زیتون رسیدند دبی و وقتی در هتل بودند، برای زیتون پیامک اومد و قرار ملاقات برای فرداشب مشخص شد. زیتون همه تلاشش این هست که ملاقات خوبی بین هیثم و ابونصر برقرار بشه و هیثم به پیشرفت بیشتری در تشکیلات برسه.
✔️مسعود وقتی از فواد اطلاعات هتل و افراد نزدیک ابونصر را دریافت کرد، بهش گفت که زدن ابونصر فایده ای نداره و با زدن و حذف اون، خط ارتباط سعودی با محلول های کشنده را قطع نمیکنه. بلکه مهم اینجاست که متوجه بشن که از کجاست و تولید و صادرات این محلول ها در انحصار کجاست؟
✔️و دختر محمد ... هنوز به هوش نیومده و دل بابا و مامانش ریش شده.
🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
⛔️
#شوربه⛔️
✍ محمد رضا حدادپور جهرمی
قسمت بیست و دوم
🔺 تهران-دفتر کار محمد
محمد و علی و سعید و مجید در حال گفتگو بودند.
علی: قربان! دیروز که فرمودید لیست تهیه کنم، تا قبل از ظهر خدمتتون تقدیم کردم اما گفتید که به آشپزخونه و فضای سبز و انتظامات و همه و همه ... اینم لیست مهمانان اونجاست ... اون شب باغ فقط در اختیار شما و سایر بزرگان بوده.
محمد همینطور که داشت به لیست نگاه میکرد، به اسم هیثم و زیتون رسید. با تعجب گفت: این دو نفر هم اون شب اونجا بودن؟
علی: بله. من اولش فکر کردم هماهنگ شده بوده ولی بعدش فهمیدم که همون شب حضورشون رو هماهنگ کردند.
محمد: از کجا فهمیدی؟
علی: از لیست مدعوین و کارت دعوت ها. اسم این دو نفر را با خودکار اضافه کرده بودند. لیست اصلی تایپ شده بود.
محمد: لابد معرّفشون هم آقا حامد خودمونه!
علی: بله.جلوی اسم معرّف، اسم آقا حامد نوشته.
محمد: باشه. خب آقا مجید. شما چیکار کردی؟
مجید: قربان من متوجه شدم که حزب الله از حضور زیتون در ایران ابراز بی اطلاعی و ناراحتی کرده.
محمد: خب باید یه نفر چراغ سبز نشون داده باشه که پذیرشش کنن. درسته؟
مجید: بله. همون شب آقا حامد دستور ورودشون دادند.
محمد بازم اسم حامد شنید و تو چشمای مجید زل زد و هیچی نگفت.
سعید از سکوت محمد استفاده کرد و گفت: قربان جسارتا هنوز برای اینطور نگاه های نافذ یه کم زوده.
محمد نگاش کرد و گفت: چطور؟ تو از حامد چی داری؟
سعید: قربان منم متوجه شدم که معرف هیثم برای عقد قرارداد با سیستم موشکی همین آقا حامد خودمونه. هنوز هم هیچی نشده، یه نفر از سیستم موشکی به خاطر این معرفی با حامد تماس گرفت و تشکر کرد و اینا.
محمد: حامد پسر بدی نیست ولی اینکه زوم کرده رو این دو نفر اذیتم میکنه. چون اصلا این دو نفر مالِ ... یه لحظه وایسا ببینم ... درباره زیتون از حزب الله استعلام گرفتین؟