دوست دارم به بهانه های مختلف هِی بروم پشت میلهها!
عین بچههایی که اجازه ورود به اتاقی ندارند و کاملا اتفاقی وسیلههایشان آنجا جا میماند و با افراد توی اتاق کار مهمی دارند.
دختر جوان را به حرف میگیرم. همان که پوشیه چادر لبنانیاش صورتش را پوشانده.
_اصلا مگه قرار نبود که تشییع شلوغ باشه و همه اجازه داشته باشن بیان؟
چشمانش مهربان میشود: «خب بخاطر مسائل امنیتی مجبور به این برنامه شدند»
_حالا شهدا کجا هستند؟ مگر نگفتید ساعت ده میرسند؟ بردنشان مصلی؟
همچنان مهربان است: «نه عزیزم، همه رو نبردن! این دو نفر رو بردنشون خونههاشون برای وداع»
وداع؟!
چطور میشود یک کلمه به معنی (غم،اندوه، ناراحتی) نباشد، اما همهی این ها را تداعی کند؟!
این سوال را فقط توی دلم میپرسم.
میخواهم برگردم ولی دوباره دلم سوالش میآید:
_پس اون کاروانهایی که قرار بود از شهرهای دیگه برای تشییع بیان چیشدن؟ کنسل شدن؟
هنوز مهربان است. اما جواب این سوال را به همان مرد میانسال حواله میدهد...
#کربلای_کرمان
✍️
#مهدیه_مهدی_پور
به محفل نویسندگان منادی بپیوند👇
https://eitaa.com/monaadi_ir