فیگور و استایل آقای حکیمیان فقط یک چیز می‌گفت: "کاری که از دستم برمیومده انجام داده‌ام." در بیان او ذره‌ای منم ندیدم. کتابْ خودش بوی عطر داشت. عطر روح‌الله. بعضی‌ بد نقد می‌کردند. وصله‌های نچسب و روی مخ! می‌فهمیدم تعجب می‌کند. فقط از زاویه نگاهش. بعضی خیلی تحویل می‌گرفتند. ذوقی نمی‌کرد. بعضی خام و نارس و بعضی زیادی کتاب را آش و لاش کرده بودند! من یک چهارم کتاب را خوانده بودم. صد صفحه! چند بار آمدم دکمه میکروفون را بزنم که نصف صفحه مقدمه را اگر دو بار خوانده بودید هشتاد درصد حرفتان را فاکتور می‌گرفتید. آدم‌ها ذاتا دلشان می‌خواهد درباره چیزی که در ذهنشان نشسته با کسی حرف بزنند. جناب استاد مظفر سالاری چانه‌اش زود گرم می‌شد. اگر وا می‌دادی تا صبح برایت از کهنو و نادرابراهیمی خاطره می‌گفت. وقت کم آمد. سه ساعت تمام نقد و نکته. به جز دو خط تعارفات رسمی اول جلسه تمام برنامه آموزش خالص بود برایم. نکته زیاد گفتند و شنیدیم. فقط یک‌جا آقای حکیمیان از ته دل خندید. آن هم وقتی بود که گفت کتاب را می‌نوشتم می‌دانستم هم باید جواب دوستان امام را بدهم هم جواب دشمنانش را... محفل نویسندگان منادی👇 https://eitaa.com/monaadi_ir