رفیق بادیگارد💫 صدای پتک اهنگری حضرت داوود توی گوشم می‌پیچد. وقت به هم گره زدن بندهای آهنی زره مخصوصش. او اولین پیامبری بوده که با کار با اهن را یاد گرفته. این شب‌ها تصور می‌کنم اگر زره ساخت دست او به تن پیامبر ما بود، باز برایشان، سنگینی می‌کرده؟! اصلا آن زرهی که وقت جنگ به تن رسول خدا بود، ماموریتش را می‌دانسته؟! پس چرا برای حبیب خدا نفس راحت نگذاشته بود؟! اینقدر ننگی کرده، که خدا دست به کار شد و جوشنی از نور فرستاد. جبرئیل تا رسید، آن هزار و یک نام را به تن پیامبر کرد. و همین رازی شد تا بین هزار و یک نامش، در هاله‌ای از نور محافظت می‌شد. انگار این همه اتفاق مثل گره آن زره بهم وصل شده، تا حالا، توی این دوره و زمانه تنهایی، یکی از آن هزار گره کبیر را بردارم. برای یک سالم. تا ماه رمضان بعدی. تا توی حصن حصین آن در امان باشم. همان وقتی که هجوم اتفاقات نفسم را می‌برد. همان وقتی که از همه طرف محاصره می‌شوم و خودم را بین مشکلات تنها می‌بینم. یکی از همان هزار و یک نام خدا را مثل یک رفیق بادیگارد صدا بزنم. یا حفیظ و یا مجیب. یا خیر مسئولین و یا خیر از ناصرین . شما برای یک سال بعدی‌ ، کدام ذکر را رفیق بادیگارتان انتخاب می‌کنید؟! 🆔 محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef