تو از نامردمیها دلخوری، من از خودم؛ آری
تو از آزار دیدن خستهای؛ من از خودآزاری
تو را با چشمهای پرغمت دنیا نمیفهمد
نفهمیدم تو را من هم، جنون مطلق جاری
تو از من زخم خوردی، رنج دیدی، گریهها کردی
و من از شرم در خود سوختم از درد ناچاری
چه چیز از این جهان میخواستم جز خندههایت را
چه دادم من به تو جز زخمهای مبهم کاری
جهان بی خندههایت لانهٔ ترس است و خاموشی
نمیخواهی از این بهت و سکوتت دست برداری؟
ببخش این دوست درمانده را؛ این شعر ابتر را
اگر در دل برای این رفیق خسته جا داری ...
#مسعود_پایمرد
۷/ شهریور/ ۱۴۰۳
پ.ن: فکر میکنم پس از دو سال سکوت است که غزلی تازه نوشتهام...
💡
@MrMc_ir
🔗
MrMc.ir