「 تیکہ کتـٰاب ✨🤍 」
همان اول زندگـے فهمیدم بہ اندازه فامیل هایم او دوست و آشنا دارد . با اینکہ آن زمان بیست و چهار پنج سال بیش تر نداشت ، هر شب مھمان داشتیم . برایمان کادوۍ عروسـے می آوردند. یک شب که مادرم آنجا بود گفت کہ زشتہ مھمان ها شام نخورده بروند ، نگھشان دارید. مادر رفت سراغ مرغ پختن من هم با اعتماد به نفس رفتم سراغ برنج و قابلمه. پلویی پختم که در تاریخ ثبت شد. دانه های برنج طوری بہ هم چسبیده بود کہ مثل کیک قالبـے از قابلمہ بیرون آمد . وقتی دیس پلو را سر سفره گذاشتیم. سید جواد مثل قطعہهاۍ کیک پلوۍ شفته شده را می گذاشت توۍ بشقاب مھمان ها و با خنده می گفت : بہ هر نیتـے دوست دارید این پلو را بخورید، بہ نیت آش ، کیک یا . . همہ خندیدند. خودم خندهام گرفتہ بود. بہ خاطر این قضیہ هیچ وقت سرزنش نشدم از بس کہ با همہ خرابکاری هایم تشویقم مےکرد 🌸(: