| 💞 💠 روایت یکی از زوج‌ها از کاروان ازدواج دانشجویی "همسفــــــــــــــر تا بهشــــــــــــــت💞" ⬅️ بخش دوم 💞 پرده سوم صبح با دیدن برف‌ها شروع شد؛ چیزی که خیلی دوست داشتم ببینم و فصلی که به قول غاده‌السمان دوستش دارم زیرا می‌توانم اسم تو را بر روی پنجره‌ها بنویسم... به هتل رسیدیم، آقای میم مسئول ما بود. او پس از توضیحات مربوط به این چند روز، هدیه‌ای را به دست ما خانم‌ها داد. پک هدیه شامل یک چادر نماز (که اندازه‌ی من نبود😅)، فرش متبرک حرم، تندیس همسفر تا بهشت، نامه‌ای به همسرم، نامه‌ای به رهبرم، رساله‌ی دانشجویی، پیمان‌نامه زوجی و سجاده بود. به اتاقمان رفتیم و کم کم آماده شدیم برای رفتن به حرم. 💞 پرده چهارم از باب‌الرضا وارد شدیم، اشک امانم را بریده بود. خوشحال بودم که بار دیگر امام مهربانی‌ها مرا به حضور خود پذیرفته است. همه‌ی خادم‌ها شاد بودند و عید مبارکی می‌گفتند. برای جلوگیری از سرما _که ما با چند لایه لباس از آن جلوگیری کرده بودیم_ فرش‌هایی را به درهای حرم وصل کرده بودند. فرش‌هایی قرمز رنگ؛ به رنگ عشق. گویا امام همه جا را برای همسفرانی که با عشق سفر را آغاز کرده بودند، آماده کرده بود. چشمان اشک‌آلودم اجازه‌ی خواندن اذن دخول را نمی‌داد. تنها صدای همسرم را می‌شنیدم که می‌خواند و من تکرار می‌کردم. از رواق امام خمینی وارد شدیم، همه زیارت امین‌الله می‌خواندند، در مسیر قسمت‌هایی را می‌شنیدم و معنا می‌کردم و دلم برای دیدن ضریح تنگ‌تر می‌شد. کمی نشستیم. دعا، نماز و قرآن خواندیم و بعد به صحن آزادی رفتیم. چه زیبا بود گل‌هایی که بر روی حوض مانند تاجی سوار شده بودند و خوشحالی‌شان از عید را به آواز آب در می‌آوردند. یاد دوستم افتادم، قبل از حرکت از کبوترهای حرم برایم گفته بود و حال کبوتر پا پر سفید حرم سوژه عکس من بود. چه دنیای معصومی در چشمانش جریان داشت. گویا آرامش را تنها در آغوش امام یافته بود و از آن دل نمی‌کند، مانند دل من که توان فکر کردن به پایان سفر را نداشت...🕊🍃 ⏳️ ادامه‌ دارد... 🆔️ @nahadff «نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه فرهنگیان استان فارس»