.
#حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#فاطمیه
#مصیبت_درودیوار
#چارپاره
حمله کردند سمت خانه ی وحی
غاصبانی که خیره سر بودند
تک و تنهاست پشت در مادر
ولی آن سو «چهل نفر» بودند
نا نجیبی به شعله دامن زد
سَخت سرگرمِ هَتکِ حُرمَت شد
بی حیا با لَگَد به دَر می زد
میخِ دَر سُرخ از خجالت شد
روضه را باز تر نباید خواند
«دست بسته ست» حیدر کرار
تلخیِ خاطراتِ آتش را
هر "نفس" تازه می کند مسمار
تاوَلِ دست های او می سوخت
دردِ پهلو زیاد تر شده بود
زینب از حال رفت…وقتی دید
مادرش دست بَر کَمر شده بود
شانه می زد به موی سوخته اش
ولی انگار نا امید شده
باورش هم نمیشود زینب
گیسوی مادرش "سفید" شده
بازویش باز هم وَرَم کرده
مرهم درد پهلوی او چیست!؟
حرف های علی نشان می داد
دلخور از «رو گرفتن» او نیست
تار می دید خانه را می گفت:
نکند! باز! آتش آوردند!؟
اشک می ریخت در غم محسن
آخر آن ها چقدر نامردند...
#علی_اصغر_یزدی
............................
#حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#فاطمیه
#مصیبت_درودیوار
#چارپاره
نشسته غمت کنج روز و شبم
چقد خونه بی تو شده بی صفا
عزیزدلم! فاطمه(س) رفتی و
علی(ع) مونده و گریۂ بیصدا
ندیدم از اونها به جز دردسر
همونها که جز حق ندیدن ازم
عزادار کردن من و یک شبه
تو و محسنم رو گرفتن ازم
نخواستی ازم چیزی و هیچوقت
به غیر از یه چیزی که شد قاتلم
نمی خواستی کاش تابوت ازم
به این کار راضی نمیشد دلم
همون شب که برگشتم از دفن تو
کشیدم با گریه تویِ کوچه آه
دیگه خونه ای که شده شعله ور
نیازی نداره به پرچم-سیاه
تو رفتی شبونه، به جز داغِ تو
فقط از یه چیزی شدم اذیت
نبستم «درِ» خونه مون و ولی
نیومد کسی واسۂ تسلیت
غم ِ بچه ها رو کشیدم به دوش
ولیکن یه چیزی عذابِ منه
حسن(ع) خیلی بیتابه! تو گریه هاش
با دستاش تویِ صورتش میزنه
گرفتم تو آغوشم اما چجور؟!
بگیرم ازش اضطراب و تب و...
چقدر آرزو داشتی و نشد-
بمونی عروسش کنی زینب(س) و...
دلش سوخته! مونده تو خاطرِش
که مابینِ دیوار و «در» سوختی
با دست ورم کرده واسه حسین(ع)
روزِ آخری پیرهن دوختی!
#مرضیه_عاطفی
.