#روضه_صبحگاهی
#تاسوعا
#مجلس_کامل
#مقتل
#کانال_نوحوا_علی_الحسین
◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️
لطفاً با حال مناسب خوانده و اجرا شود😭
🔹فرمانده لشکر ، یکی یکی دید یاراش رو زمین افتادن ، یکی یکی شهید شدن ، دیگه عباس مونده با اباعبدالله ، خیلی دلش گرفته بود ، سینهاش سنگینی میکرد ، هیچ روزگاری مثل امروز نبود ، عباس اینقد دستاش بسته باشه ، از یه طرف صدای العطش بچه ها میاد ، از یه طرف اومد ، اباعبدالله به یه نیزه تکیه داده ، گاهی وقتها سر رو نیزه میذاره نگاه میکنه:
لَمَّا رَأَى وَحدَتَه أَتَى أَخَاهُ وَ قَالَ يَا أَخِي هَل مِن رُخصَةِِ؟
وقتی دید اینقدر غریب شده داداش ، اومد محضر اباعبدالله دست روی سینه گذاشت داداش اجازه میدی برم جونمُ فدات کنم ، آیا اذن میدی برم میدان؟
فَبَكَى الحُسَينُ(ع) بُكَاءً شَدِيدَاً 😭
صدای گریههای حسین بلند شد هیچکس صدای گریهشو نشنیده بود
صدا زد:
《ثُمَّ قَالَ يَا أَخِي! أَنْتَ صَاحِبُ لِوَائِي 》
تو پرچمدار منی تو همه کس و کار منی
« وَإِذَا مَضَيْتَ تَفَرَّقَ عَسْكَرِی»
تو اگه بری دیگه کسی نمیمونه(حسین بی یار و یاور میشه)
یه حرفی زد ، صدا زد آقا :
《فَقَالَ الْعَبَّاسُ : قَدْ ضَاقَ صَدْرِي وَ سَئِمْتُ مِنَ الْحَيَاةِ »
آقا سینه م تنگ شده از زندگی دیگه خسته شدم ، دیگه نمیتونم تحمل کنم چرا ؟
«وَ أُرِيدُ أَنْ أَطْلُبَ ثَأْرِي مِنْ هَؤُلَاءِ الْمُنَافِقِينَ》
میخوام برم انتقام خون این جوونایی که ریخته شده رو بگیرم
(آخه علی اکبر مظلومانه کشته شد ، آخه چرا به قاسم رحم نکردند)
اما آقا اجازه نداد نگاش کرد عباسم،
《فَقَالَ الْحُسَيْنُ(ع) فَاطْلُبْ لِهَؤُلَاءِ الْأَطْفَالِ قَلِيلًا مِنَ الْمَاءِ》😭
▪️داشتن با هم حرف میزدند ، یه وقت یه نازدانهای اومد دامن عمو رو گرفت ، عمو بیا بریم یه چیزی نشونت بدم عمو ، سکینه چیکار داری با عمو ؟
عمو بیا پرده خیمه رو بالا زد ، این دخترا پیراهناشونُ بالا زدن رو خاکا افتادند ، هی صدا میزنن العطش.. 😭
پرده خیمه رو انداخت یه وقت دید رباب مثل «مرغ بسمل» از این خیمه به اون خیمه ، آب دارید آب دارید؟
مشکُ به دوش گرفت اومد مقابل لشکر ایستاد.
《فَذَهَبَ العَبَّاسُ وَ وَعَظَهُم وَ حَذَرَهُم فَلَم يَنفَعهُم》
شروع کرد باهاشون حرف زدن..
▪️داره میگه آی لشکر دشمن بدونید مقابل کی وایسادید ؟ این جیگر گوشه رسول الله خیلی باهاشون حرف زد خطبه خوند دید کسی جواب نمیده
صدای طبلها محکمتره
(میگن تا سر حسینُ به نیزه نزنیم آروم نمیشیم)
برگشت داره برمیگرده اما یه چیز بیچاره کرده عباس رو!
《فَسَمَعَ الأَطفَالُ يُنادُونَ العَطَشَ اَلعَطَشَ》
هنوز صدای العطش بچهها بلنده.. 😭
《فَرَكَبَ فَرَسَهُ وَ أَخَذَ رُمحَهُ وَ القُربَةُ وَ قَصَدَ نَحوَ الفُراتِ》
سوار بر اسب شد اما هیچ آرایش جنگی نگرفت ، فقط یه نیزه برداشت به قصد فرات به دل لشکر زد.
《فَأَحَاطَ بِهِ أَربَعَةُ آلَافِِ مِمَّن كَانُوُا مُوَكِّلِينَ بِالفُرَاتِ》
▪️چهار هزار تیرانداز موکل آب فراتن
دیدن داره عباس میاد خوب دورش کردن
《وَ رَمَوُهُ بِالنِبَالِ فَكَشَفَهُم》
اونا تیر میانداختن عباس میخروشید ، اونها رو میشکافت
《وَ قَتَلَ مِنهُم عَلَى مَا رُوِيَ ثَمَانِينَ رَجُلاً حَتَّى دَخَلَ المَاءَ》
مثل شیر غران میخروشید محاصره رو شکست آنچه که روایت شده ۸۰ نفر رو به هلاکت رسوند..
رسید به شریعه فرات
ادامه دارد...
هشتک کانال حذف نشود ❌
@noaheh_khajehpoor