49 (خروج امام حسین ع از مدینه) گویا به سر قبر حسن سبط پیمبر می گفت حسین ابن علی شاه فلک فر حسن جان برادر حسن سبط پیمبر از بعد وداع نبی و حضرت زهرا آمد به سر قبر حسن حجت کبری از آه سیه کرد رخ گنبد خضرا وز اشک زمین را همه پر لؤلؤ و گوهر از بهر وداع شه خوبان حسن آمد بر تربت او بوسه زد و در سخن آمد گفت ای که ستایشگر تو ذوالمنن آمد جبریل به باب تو کمین خادم و چاکر ای جان برادر نظری کن سوی حالم از قرب جوار تو شده وقت رحالم در کوفه روان با همه اطفال و عیالم با تازه جوانان و عزیزان همه یکسر آن قوم که در بیعت تو عهد شکستند در قتل من اکنون کمر کینه ببستند غافل ز حق و از می غفلت همه مستند دین داده به دنیای دنی قوم ستمگر ای جان برادر روم از قرب جوارت با قاسم و عبد الله و با خویش و تبارت این شام وداع است خدا حافظ و یارت دیدار من و تو دگر افتاد به محشر عازم به سوی ارض عراقم ز مدینه با زینب غمدیده و کلثوم و سکینه گیسوی رباب و دل لیلای حزینه آشفته شود بهر علی اصغر و اکبر گر بود تو را حسرت دامادی قاسم تا بنگری از دام غم آزادی قاسم من ساز کنم حجله گه شادی قاسم پوشم به تنش خلعت عشرت من مضطر سَرّاج که شد محرم اهل نظر امروز از نطق به شکرانه فشاند شکر امروز اکلیل سعادت زده از حق به سر امروز امید شفاعت بودش در صف محشر زمینه:دست بالا @nohe_sonnati