#یڪ_جرعـہ_شعر
رفتو غزلم چشم به راهش نگران شد
دلشورهی ما بود،دل آرام جهان شد
در اول آسایش مان سقف فرو ریخت
هنگام ثمر دادن مان بود خزان شد
زخمی به گِل کهنهی ما کاشت خداوند
اینجا که رسیدیم همان زخم دهان شد
انگاه همان زخم،همان کورهی کوچک
شد قلهی یک اه، مسیر فوران شد
با ما که نمک گیر غزل بود،چنین کرد
با خلق ندانیم چه ها کرد و چنان شد
ما حسرت دلتنگی و تنهایی عشقیم
یعقوب پسر دید،زلیخا که جوان شد
یک حافظ کهنه،دو سه تا عطر،گل سر
رفت و همهی دلخوشی ام یک چمدان شد
با هرکه نوشتیم چه ها کرد، به ما گفت:
مصداق همان وای به حال دگران شد
#حامد_عسکری