#یڪ_جرعـہ_شعر
رفتو غزلم چشم به راهش نگران شد
دلشورهی ما بود،دل آرام جهان شد
در اول آسایش مان سقف فرو ریخت
هنگام ثمر دادن مان بود خزان شد
زخمی به گِل کهنهی ما کاشت خداوند
اینجا که رسیدیم همان زخم دهان شد
انگاه همان زخم،همان کورهی کوچک
شد قلهی یک اه، مسیر فوران شد
با ما که نمک گیر غزل بود،چنین کرد
با خلق ندانیم چه ها کرد و چنان شد
ما حسرت دلتنگی و تنهایی عشقیم
یعقوب پسر دید،زلیخا که جوان شد
یک حافظ کهنه،دو سه تا عطر،گل سر
رفت و همهی دلخوشی ام یک چمدان شد
با هرکه نوشتیم چه ها کرد، به ما گفت:
مصداق همان وای به حال دگران شد
#حامد_عسکری
مُتَناقِضنَما 🇵🇸
#یڪ_جرعـہ_شعر
مثل آن چایی که میچسبد به سرما بیشتر
با همه گرمیم با دلهای تنها بیشتر
درد را با جان پذیراییم و با غمها خوشیم
قالی کرمان که باشی میخوری پا بیشتر
بَم که بودم فقر بود و عشق اما روزگار
زخم غربت بر دلم آورد این جا بیشتر
هر شبِ عمرم به یادت اشک میریزم ولی
بعدِ حافظ خوانیِ شبهای یلدا بیشتر
رفتهای اما گذشتِ عمر تأثیری نداشت
من که دلتنگ توام امروز، فردا بیشتر
زندگی تلخ است از وقتی که رفتی تلختر
بغض جانکاه است هنگام تماشا بیشتر
هیچ کس از عشق سوغاتی به جز دوری ندید
هر قدر یعقوب تنها شد زلیخا بیشتر
بر بخارِ پنجره یک شب نوشتی: عاشقم
خون انگشتم بر آجر حک کنم: ما بیشتر
#حامد_عسکری
مُتَناقِضنَما 🇵🇸
_#متناقض_شات
#یڪ_جرعـہ_شعر
آن چنان آلودهست
عشق غمناکم با بیم زوال
که همه زندگیم میلرزد
چون تو را مینگرم
مثل این است که از پنجرهای
تک درختم را، سرشار از برگ،
در تب زرد خزان مینگرم
مثل این است که تصویری را
روی جریانهای مغشوش آب روان مینگرم
شب و روز
شب و روز
شب و روز
بگذار
که فراموش کنم.
تو چه هستی، جز یک لحظه، یک لحظه که چشمان مرا
میگشاید در
برهوت آگاهی؟
بگذار
که فراموش کنم.
#فرغ_فرخزاد
مُتَناقِضنَما 🇵🇸
- برایم از بهشت چیزی بگو که به آن مشتاق شوم ! - مولایمان علی آنجاست :)) #متناقض_شات
#یڪ_جرعـہ_شعر
ايوان نجف عجب صفائي دارد
حيدر ، بنگر چه بارگاهي دارد...
اي كعبه به خود مناز از روي شرف
جايت بنشين كه هر كه جائي دارد...
هرگز نكند واهمه از روز جزا
هر كس چو علي پشت و پناهي دارد...
ريزَد گُنَهش به مثل برگ پائيز
گر زائر دلخسته گناهي دارد...
هرگز نشود ديده او نابينا
هر كس كه بر اين بقعه نگاهي دارد...
خوشبخت كسي كه اَندر اين وادي عشق
با راز و نياز اشك ، آهي دارد...
بي حُب علي عبادت نامقبول است
با مِهر علي قدر و بهائي دارد...
هر كس كه نَگَشت پيرو مكتب او
قطعا تو بدان راه خطايي دارد...
حاجت بطلب هميشه از شاه نجف
زيرا كه يَد گِره گشائي دارد...
بَر وادي رحمتش دو صدبار سلام
مدفون دو سه صد مرد الهي دارد...
از كوفه رسد ناله حيدر بر گوش
زان خانه پر نور كه چاهي دارد...
نوميد نگردد ز سراي علوي
هر كس به درش دست گدائي دارد...
رحمت به روان آنكه گفت اين مصرع
ايوان نجف عجب صفائي دارد...
مُتَناقِضنَما 🇵🇸
_
#یڪ_جرعـہ_شعر
زندگی رسم خوشایندی است
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ
پرشی دارد اندازه عشق
زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یادمن و تو برود
زندگی جذبه دستی است که می چیند
زندگی نوبر انجیر سیاه در دهان گس تابستان است
زندگی بعد درخت است به چشم حشره
زندگی تجربه شب پره در تاریکی است
زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد
زندگی سوت قطاری است که درخواب پلی می پیچد
زندگی دیدن یک باغچه از شیشه مسدود هواپیماست
خبر رفتن موشک به فضا
لمس تنهایی ماه
فکر بوییدن گل در کره ای دیگر
زندگی شستن یک بشقاب است
زندگی یافتن سکه دهشاهی در جوی خیابان است
زندگی مجذور آینه است
زندگی گل به توان ابدیت
زندگی ضرب زمین در ضربان دل ما
زندگی هندسه ساده و یکسان نفسهاست...
زندگی تر شدن پی در پی
زندگی آب تنی کردن در حوضچه اکنون است
رخت ها را بکنیم
آب در یک قدمی است :)) !
#سهراب_سپهری
مُتَناقِضنَما 🇵🇸
_#متناقض_شات
#یڪ_جرعـہ_شعر
« خانه دوست كجاست؟ » در فلق بود كه پرسيد سوار.
آسمان مكثي كرد.
رهگذر شاخه نوري كه به لب داشت به تاريكي شن ها بخشيد
و به انگشت نشان داد سپيداري و گفت:
نرسيده به درخت،
كوچه باغي است كه از خواب خدا سبزتر است
و در آن عشق به اندازه پرهاي صداقت آبي است.
مي روي تا ته آن كوچه كه از پشت بلوغ، سر بدر مي آرد،
پس به سمت گل تنهايي مي پيچي،
دو قدم مانده به گل،
پاي فواره جاويد اساطير زمين مي ماني
و ترا ترسي شفاف فرا مي گيرد.
در صميميت سيال فضا، خش خشي مي شنوي:
كودكي مي بيني
رفته از كاج بلندي بالا، جوجه بردارد از لايه نور
و از او مي پرسي
خانه دوست كجاست ؟!
#سهراب_سپهری
#یڪ_جرعـہ_شعر
ای غم! رها کن قصهی خونبار
چون دشنه در دل مینشیند این سخن، اما؛
من دیدهام بسیار مردانی، که خود، میزانِ شأنِ آدمی بودند
وز کبریایِ روح
بر میزانِ شأنِ آدمی بسیار افزودند
آری چنین بودند
آن زندهاندیشان که دستِ مرگ را بر گردنِ خود شاخِ گُل کردند
و مرگ را از پرتگاهِ نیستی تا هستیِ جاوید پُل کردند
اما چه باید گفت!؟
از انساننمایانی که ننگِ نامِ انسانند
درندهخویانی که همدندانِ گرگانند
آنان که افکندند در گردنِ گردنفرازان
حلقههای دار
آنان که عشق و مهربانی را
در دستهایِ بغض و کین کشتند
آنان که انسان بودنِ خود را
در پایِ دین کشتند..
#هوشنگ_ابتهاج
مُتَناقِضنَما 🇵🇸
#متناقض_شات
#یڪ_جرعـہ_شعر
مپرس شادی من حاصل از کدام غم است
که پشت پردهی عالم، هزار زیر و بم است
زیان اگر همهی سود آدم از دنیاست
جدال خلق چرا بر سر زیاد و کم است
اگر به ملک رسیدی جفا مکن به کسی
که آنچه «کاخ» تو را «خاک» میکند ستم است
خبر نداشتن از حال من، بهانهی توست
بهانهی همهی ظالمان شبیه هم است
کسی بدون تو باور نکرده است مرا
که با تو نسبت «من» چون «دروغ» با قسم است
تو را هوای به آغوش من رسیدن نیست
وگرنه فاصلهی ما هنوز یک قدم است
#فاضل_نظری
#یڪ_جرعـہ_شعر
به سراغ من اگر می آیید،
پشت هیچستانم .
پشت هیچستان جایی است.
پشت هیچستان رگ های هوا ،
پر قاصدهاییست که خبر می آرند،
از گل واشدهی دورترین بوتهی خاک .
روی شنها هم نقشهای سم اسب سوارانِ
ظریفی است.
که صبح،به سر تپهی معراج شقایق رفتم
پشت هیچستان ، چتر خواهش باز است:
تا نسیم عطشی در بن برگی بدود،
زنگ باران به صدا می آید.
آدم اینجا تنهاست :)
و در این تنهایی، سایه ی نارونی تا ابدیت
جاریست .
به سراغ من اگر می آیید،
نرم و آهسته بیایید،
مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من..!
#سهراب_سپهری
#یڪ_جرعـہ_شعر
نمی داند دل تنها میان جمع هم تنهاست!
مرا افکنده در تنگی که نام دیگرش دریاست
تو از کی عاشقی؟ این پرسش آیینه بود از من
خودش از گریه ام فهمید مدت هاست،مدت هاست
به جای دیدن روی تو در خود خیره ایم ای عشق
اگر آه تو در آیینه پیدا نیست، عیب از ماست
جهان بی عشق چیزی نیست جز تکرار یک تکرار
اگر جایی به حال خویش باید گریه کرد اینجاست
من این تکرار را چون سیلی امواج بر ساحل
تحمل می کنم هر چند جانکاه است و جانفرساست
در این فکرم که در پایان این تکرار پی در پی
اگر جایی برای مرگ باشد! زندگی زیباست
#فاضل_نظری
تو تنها حرم گردی مشهد ۱۴۰۲ استاد دو مصرع اول یه شعر در مدح حضرت علی را برامون خوندن که بعد وقتی کاملش را سرچ کردم اینقدر به دلم نشست و به نظرم قشنگ اومد که دیدم حیفه اینجا نباشه :) !
تا صورت پیوند جهان بود، علی بود
تا نقش زمین بود و زمان بود، علی بود
شاهی که ولی بود و وصی بود، علی بود
سلطان سخا و کرم و جود، علی بود
هم آدم و شیث و هم الیاس
هم صالح پیغمبر و داوود، علی بود
هم موسی و هم عیسی و هم خضر و هم ایوب
هم یوسف و هم یونس و هم هود، علی بود
مسجود ملائک که شد آدم، ز علی شد
آدم چو یکی قبله مسجود، علی بود
هم اول و هم آخر و هم ظاهر و باطن
هم عابد و هم معبد و معبود، علی بود
آن لحمک لحمی بشنو تا که بدانی
آن یار که او نقش نبی بود، علی بود
موسی و عصا و ید بیضا و نبوت
در مصر به فرعون که بنمود، علی بود
چندان که در آفاق نظر کردم و دیدم
ازروی یقین در همه موجود، علی بود
آن شاه سر افراز که اندر شب معراج
با احمد مختار یکی بود، علی بود
آن کاشف قرآن که خدا در همه قرآن
کردش صفت عصمت و بستود، علی بود
#یڪ_جرعـہ_شعر