🔮🔮
📚
#Dr_Ali_Mokarrami 🖌
☎️
#09190139934
📞
#09379094658
✍ چوپانی گوسفندان را به صحرا برد و به درخت گردوی تنومندی رسید .
از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد كه ناگهان طوفان سختی در گرفت .
خواست فرود آید ، ترسید .
باد شاخهای را كه چوپان روی آن بود به این طرف و آن طرف میبرد .
دید نزدیک است كه بیفتد و دست و پایش بشكند .
مستاصل شد و صوتش را رو به بالا کرد و گفت :
« ای خدا گلهام نذر تو برای اینکه از درخت سالم پایین بیایم . »
قدری باد ساكت شد و چوپان به شاخه قویتری دست زد و جای پایی پیدا كرد و خود را محكم گرفت .
گفت : « ای خدا راضی نمیشوی كه زن و بچه من بیچاره از تنگی و خواری بمیرند و تو همه گله را صاحب شوی .
نصف گله را به تو میدهم و نصفی هم برای خودم . »
قدری پایینتر آمد .
وقتی كه نزدیک تنه درخت رسید گفت :
« ای خدا نصف گله را چطور نگهداری میكنی ؟
آنها را خودم نگهداری میكنم در عوض كشک و پشم نصف گله را به تو میدهم . »
وقتی كمی پایینتر آمد گفت :
« بالاخره چوپانی هم كه بیمزد نمیشود .
كشكش مال تو ، پشمش مال من به عنوان دستمزد . »
وقتی باقی تنه را سُرخورد و پایش به زمین رسید ، نگاهی به آسمان کرد و گفت :
« چه كشكی چه پشمی ؟ ما از هول خودمان یک غلطی كردیم .
غلط زیادی كه جریمه ندارد . »
👌 در زندگی شما چند بار این حکایت پیش آمده است ؟!
👨⚕
#دکترعلی_مکرمی 💉💊🩺