«شرمندگی»
۲از۲
اما...
دهه کرامت بود،
میلاد حضرت معصومه بود،
میلاد امام رضا بود،
خیلی از این بچهها در همین ایام، سالگرد عقد و ازدواج و... شان بود،
خیلیهایشان چون همسایه حضرت معصومه هستند، مهماندار اقوام دور و نزدیکشان بودند...
همین بچههایی که با جان و دل جنگیده بودند، ایستاده بودند، مقاومت کرده بودند... صبوری کرده بودند...
همین بچههایی که غالبشان طلبهاند و دانشجو... غالبشان دستتنگاند، اما دلباز و سربلند... گنجشکروزیاند، سرمایه و پساندازی ندارند...
جرمشان این بود که این نبرد را جدی گرفتهاند، بلد نیستند کارمندی کنند... برای حقوق کار نمیکردند، اصلاً کار نمیکنند، عشق میکنند...
▫️▫️▫️
اما وقتی حسگرهای دستگاههای فرهنگی، حست نمیکنند، وقتی قرارگاهها دچار اختلال میشوند، وقتی نمیفهمی پول زبانبسته بیتالمال را کجا باید خرج کنی...
نهتنها از پاداش و هدیه و صله خبری نشد، تا این لحظات بامداد بیستم اردیبهشتماه، فردای میلاد حضرت رضا که با درد و رنج این کلمات را مینویسی، هنوز نتوانستهای حقوق همان فروردینی را که این بچهها طوفانی آغاز کرده بودند، دویده بودند، جنگیده بودند... را بدهی... همان حقوقی که هنوز ماه به نیمه که هیچ، همان روزهای اول، پس از کسر اقساط و بدهیها، اگر چیزی مانده باشد، باید جیرهبندیاش کنی....
▫️▫️▫️
به هر کس و ناکسی رو زدهای، گزارش دادهای، ناز کردهای، گردن کج کردهای... اما نشد که نشد... فریاد زدهای که دیگر چه کار باید کنم برایتان؟ البته که برای شما کاری نکردهایم... هرچه کردهایم تکلیف بوده، هرچه را تکلیف دانستهایم، کردهایم...
ظاهراً قرار بود روضه
«شرمندگی» را جانکاهتر از همیشه، عمیقتر از پیش، با گوشت و پوست و استخوان درک کنی...
بیست روزِ تمام،
شرمنده تکتک بچههایی باشی که گاه در غربت، امید خانوادههایشان بعد از خدا به دستان توست... و تو هم به دستان خالیات نگاه کنی و روضه عباس بخوانی و در خودت بسوزی...
قصه غربت فرهنگ تمامی ندارد...
✍️
#رحیم_آبفروش
▫️
@qoqnoos2