‌💠داستان "دین و ایمان هنگام مرگ"💠 🔅قسمت سوم قاسم دوستى داشت به نام عبدالرحمان بن محمّد سنيزى که به رغم دوستى اش با قاسم، شديداً دشمن اهل بيت (عليهم السلام) بود. دوستى آن ها نيز به خاطر روابط اقتصادى بود. قاسم هم نسبت به او علاقه ى داشت. عبدالرحمان قصد داشت به خانه قاسم بن علا بيايد، زيرا مى خواست پسر قاسم را که حسن نام داشت با پدرزنش که ابوجعفر بن حمدون همدانى بود، آشتى دهد. [اين حسن همان فرزند قاسم بن علا است که امام زمان (عليه السلام) برى او دعا نموده وفرموده بودند:باقى مى ماند.] قاسم، به دو نفر از مشايخ که با او مأنوس بودند ونام يکى ابو حامد عمران بن مفلّس وديگرى ابو على بن جحدر بود، گفت: مى خواهم اين نامه را براى عبدالرحمان بخوانيد چون دوست دارم هدايت شود، واميدوارم خداوند با خواندن اين نامه او را هدايت کند. آن ها در پاسخ گفتند: به خاطر خدا از اين فکر درگذر، که حتّى بسيارى از شيعيان هم تحمّل شنيدن اين مطالب را ندارند وگمان مى کنند که دروغ است چه رسد به عبد الرحمان. قاسم گفت: مى دانم رازى را که اجازه ندارم آشکار نمايم، فاش مى کنم. با اين حال، به خاطر محبتى که نسبت به عبدالرحمان وعلاقه ى که به هدايت او دارم مى خواهم اين نامه را برايش بخوانم. 📚غيبت طوسى، ص 310 ـ 315، التوقيعات الوارده، بحار الانوار، ج 51، ص 313 ـ 316 ادامه دارد.. @ranggarang