❤️❤️
#بازی_سرنوست
از اتاق اومدم بیرون
آقای تاجیک سرشو بین دستاش گرفته بود و چشاشو بسته بود ....دلم بحالش سوخت بدون هیچ حرفی برگشتم خونه .....
بهار رو گذاشتم سر جاش به اتاقم نگاه کردم آرزو راست میگفت این لباسها برای یه خدمه بیشتر از حد بیشتر بود
اتاق بهار ...کارهای اسما ...جلو چشمم بود نمیدونستم باید چکار میکردم تا صبح بیدار موندم بعد نماز صبح خوابم برده بود با صدای گریه بهار که سعی میکرد ماما ماما بگه چشامو باز کردم این اولین کلمات بهار بود ذوق کردم همه غم هامو فراموش کردم رفتم بهار بغل کردم
بهار همه جون من،.. امید من بود
صبحونه بهار رو دادم چند لقمه خودم خوردم، ضعف نکنم.
رفتم به عمارت سر زدم آقای تاجیک یا اسما جون نیومده بودن برگشتم خونه خودم کلافه بودم نمیخاستم چشم تو چشم آقای تاجیک بشم بهار بغل کردم رفتم پیش آرزو
در خونه خاله همیشه باز بود رفتم تو .یه زن غریبه تو حیاط بود از دیدنش تعجب نکردم حتما خاله اتاق مارو اجاره داده
آرزو رو دیدم بچه بغل از پنچره اتاقش داشت با آرین حرف میزد رفتم دم اتاقش گفتم مامان خانوم
صدای ذوق زده آرزو شنیدم ....ببین کی اومده آرین پسر مامان ...
در باز کرد گرم در آغوشم گرفت گفت سهیلا دلم یه ذره شده بود برات
عزیزم منم همینطور
مشکوک گفت چی شده سهیلا ...
آه کشیدم
آرزو نگران گفت چی شده همه جریان و حرفای تاجیک و بیماری اسما رو تعریف کردم
آرزو گفت من میدونستم...یعنی نمیدونستم ولی مشکوک بود ...
-الان میگی چکار کنم برگردم دوباره ...
-شایدم تاجیک از رو عصبانیت یه چیزی گفته و اسما فقط بخاطر بیماریش میخواست کنارش بمونی... ببین سهیلا اگه تورو میخاست به عنوان زن دوم بگیره برا شوهرش دیگه چرا دختر خاله اشو وارد بازیش کرده ؟؟!!
حتما تاجیک چرت پرت گفته
-از آقای تاجیک خجالت میکشم بعد اون حرف ها ...
-صبر کن ببین اسما چکار میکنه حداقل فعلا خونه داری یکی دو ماه دندون رو جیگر بزار حداقل پول پیش یه خونه رو داشته باشی..
آه کشیدم گفتم راس میگی من راهی ندارم یا باید برگردم اصفهان سربار پدرم شم یا خونه اسما بمونم ....
-بهترین راه منتظر کار بعدی اسما بمونی
آرومی گفتم گفتم تو چکار میکنی خاله مستاجر جدید گرفته
🍃🍃🌸
#تجربه#مشاوره#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c@Fatemee113 🍃🌸