🍃🍃🍃🌸🍃
#داستان_ایل_آی
به قلم پاک
#فاطمه_دادبخش(یاس)
ادامه داستان از زبان ایل آی
خانم اسدی رفت و من انقدر حالم بد بود که تو این دو هفته نفهمیدم اسم کوچیکش چیه
فقط میدیدم که محمد خانم اسدی صداش میکنه
مثل یه خواهر بود
حرفای خوبی میزد فقط انگیزه نمیداد
گاهی منو میترسوند گاهی انگیزه میداد
گاهی میخندوند
یه بار بهم گفت خانم به این قشنگی
درسته خودت از رو اختیار نرفتی و به زور بیمارت کردن
ولی حالا که اختیار خودته
همت کن ماشالله شوهرت انقدر آقاست تو که دوست نداری از چشمش بیفتی
بری یکی دیگه بگیره
اون وقت تحمل میکنی
به نظرت نرسیدن مواد سخته یا داشتن هوو
از تصور اینکه محمد سارا بگیره و اون به جای من کنارش نفس بکشه نفسم بند اومد
کدوم زن کجای جهان حاضره عشقش رو تقسیم کنه
حالا که تونسته بودم نزدیک دو هفته پاک بمونم احساس بهتری داشتم
باور کنید انگار عینک دودی که همیشه تو این شش ماه تو چشمام بود رو درآورده بودند
حالا دنیا رنگ بهتری داشت
فقط یک چیز بود که اذیتم میکرد
من میدونستم محمد و اطرافیانم به هر ترتیبی شده رضایت پدر ساسان رو میگیرن
میدونستم زیاد نمیذارن تو زندان بمونم
از کشتن ساسان ناراحت نبودم
هر چند نیمه شبها تصویر جنازه ساسان خونهایی که اون روز روی زمین ریخته بود کابوس شبانههایم میشد
ولی من هرگز ساسان رو حلال نمیکنم
تا موقعی که ابراهیم بود اون ساسان بیناموس که حلال و حروم سرش نمیشد چشمش دنبال من بود
وقتی هم ابراهیم رفت اینجور زهرش رو ریخت
برای کسایی که از دور نگاه میکردن من فقط شش ماه اسیر دست او بودم
ولی برای من ۶ سال بود
۶ سال پر از تنش و اضطراب
از اول دختر ترسویی بودم
همیشه تا اضطراب میگرفتم دست و پام میلرزید
ولی حالا بدتر شده بودم
مثل یه زن عصبی بودم
تا تقی به توقی میخورد همه بند بندهای مفاصلم میلرزید
از ترس از اضطراب
من فقط نگران و ناراحت یک چیز بودم اون هم رابطهای که اون مهران لعنتی داشت
هر بار که حموم میرفتم خودم رو به قدری میشستم که پوستم باد میکرد
مدام با خودم کلنجار میرفتم چطور این موضوع رو به محمد بگم
اون هم به محمدی که با رفتن خانم اسدی و بهتر شدن حالم یخش باز شده بود و نیازهای مردانهاش را به زبان بیزبانی آرام آرام مطرح میکرد.....
🍀کپی برداری از داستان ایل آی پیگرد قانونی و الهی دارد❌
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸**