رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 همسایه ها میگفتن:مادر فرنوش کلی نذر و نیاز میکرده هرجا هم می‌رفته دنبال عروس بوده...تا آخ
🍃🍃🌸🍃 توی این روزها که من داشتم سخت ترین روزامو با بدبختی میگذروندم اون بهترین روزاش بود...اعتراضی نداشتم درست عین خودم..¹⁶⁶.وقتی اون داشت روزای سختشو می‌گذروند من غرق خوشی بودم... خدایا این چه سرنوشتی بود برام نوشتی...چرا الان باید عروسی فرهاد باشه الان که دارم جون میکَنم... مگه من چکار کرده بودم که انقد عذابم میدی...فقط عاشق شده بودم خودت شاهد بودی که دست از پا خطا نکردم پس چرا عاقبتم این شد؟ من که حتی یه بار دست فرهادو نگرفته بودم حالا باید تاوان خیانت شوهر کثافتمو پس میدادم... فردای اون روز نوبت دادگاه داشتیم طبق معمول با آقاجون رفتیم دادگاه...حمید وقتی فهمید مهریه و خونه رو بخشیدم با دمش گردو میشکست....باورم نمیشد این مرد انقد وقیح باشه...چرا توی این مدت نشناخته بودمش به قول لیلا آب نبوده وگرنه شناگر ماهری بوده... نگاهمو از اون چشای کثیفش میگرفتم 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸