📌 روایت طبس قسمت سوم: در مسیر معدن از هماهنگ نشدن یک همراه اهل طبس ناامید شده‌بودم؛ ساعت نزدیک‌های ١١ بود. من در حال چرت‌زدن توی امامزاده بودم که صدای الله اکبر آمد. بلند شدم دیدم جنازه دیگری را برای وداع آوردند داخل امامزاده و بعد سوار آمبولانس کردند. یکی از همراهیانش به دیگری گفت «ساعت ۳بیایید حتما.» معلوم شد مال یکی از روستاهای طبس هست... قبلش هم از خادم‌های امامزاده طبس شنیده‌بودم که از این کارگران فوت شده، فقط سه چهار نفر اهل طبس بودن؛ آن‌هم بیشترشان مال روستاهای اطرافش. بعد نماز ظهر هماهنگ شدیم اول جاده معدن پروده و رفتیم به سمت مجتمع معادن زغال سنگ طبس... ساعت از ۲ بعدازظهر گذشته‌بود و وجود این همه اتوبوس پشت سرهم عجیب بود؛ آن‌هم توی جاده‌ای که تابلو زده‌بود اختصاصی معدن ولی شبیه به جاده‌ای که مخصوص معدن‌داران هست، نبود؛ آسفالت‌های کنده‌شده و طبق معمول هم‌چنان دو طرفه و خطرناک! ادامه دارد... سجاد اسماعیلی | از ble.ir/revayatnevis دوشنبه | ۲ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلـه | ایتــا