📌 چهره‌ی زنانه‌ی جنگ - ۱۲ جنگ سوریه و اُمِّ احمد بخش دوم نمی‌دانستم دارد چه بر سرمان می‌آید. از سمت بخشی از اهالی تسنن، تحرکاتی شکل گرفته بود. روز به روز اختلاف بین شیعه و سنی بیشتر بالا می‌گرفت و احتمال درگیری و جنگ بيشتر می‌شد. نظامی‌های محله پیش‌بینی می‌کردند، اوضاع از این چیزی که هست، پیچیده‌تر خواهد شد. احساس خطر می‌کردیم. جمعیت شیعه‌ی غابون کمتر از چیزی بود که فکرش را کنی. وقت مناسبت و اعیاد تحت فشار بودیم و نمی‌توانستیم به راحتی مراسم بگیریم. هربار بهانه‌‌ای می‌آوردند. در همان اوایل شروع درگیری، صبح یکی از روزها چشم‌هایم را باز کردم. خانواده‌هایی که دست‌شان به دهن‌شان می‌رسید و راه به جایی داشتند، بار و بندیل‌شان را بسته بودند و از غابون، گروه گروه می‌رفتند. از ما هم خواستند منطقه را تخلیه کنیم. خیلی از خانواده‌ها توی مناطق سنی‌نشین دمشق کسی را داشتند که ازشان استقبال کنند، امّا ما چی!؟ نمی‌شد بی‌گدار به آب زد! باید فکری می‌کردیم. توی محله، مسجد امام حسین(ع) مخصوص شیعه‌ها بود. جوانان فوعه کفریا با ابوجعفر خادم مسجد هماهنگ کردند و شبی توی مسجد دور هم جمع شدیم. تصمیم در مورد آینده‌ی نامعلومی که انتظارمان را می‌کشید، کار سختی بود. قبل از هر تصمیمی، نیاز داشتیم شرایط فعلی را بپذیریم و برایش آمادگی ذهنی داشته باشیم. باید می‌پذیرفتیم که هر لحظه ممکن است اتفاقات غیرقابل پیش‌بینی شده‌ای رخ دهد. برای چند ثانیه‌ای قصه‌های کودکی که بابابزرگ برایم گفته بود، توی ذهنم مرور شد. برای بار اول نیست که این شرایط جنگی پیش می‌آید. بابابزرگ تعریف می‌کرد: حافظ اسد، با همه‌ی معارضین و مسلحین سر جنگ داشت. هیچ‌کدام‌شان جرات عرضه‌ی اندام پیدا نمی‌کردند. از شهادت مادربزرگ برای جمع گفتم. ادامه دارد... پ.ن: راوی خانم اُمّ احمد، همسر و خواهر شهید عبدالله‌ عمر مفید فاطمه احمدی | راوی اعزامی راوینا به @voice_of_oppresse_history جمعه | ۳۰ آذر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا